32

المهدی

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

ابو عبدالله محمدبن عبدالله المنصور، به مملکت بنشست هم در آن روز وفات منصور، ویمیان رکن ومقام اورابیعت کردند، وهیچ خلیفتی را این  نبود. وچون انگشترین وبرد وقضیبت پیغمبر ما صلی الله علیه وآله وسلم بردست مبارک مولی منصور، بنزدیک مهدی رسید، چشم واهل بغداد به بیعت خواند، همه اجابت کردند و بیعت پزیرفتند.

وچون مهدی بپادشاهی بنشست، رسمهاءٍ نیکو آورد: اول کاری زندان بغداد عرض کرد، وهمه گناه کار انرا آزاد کرد، مگر کسی که قصد ملک کرده بود، یا خصمان داشتند بخوان او. لشکر عظیم بساخت وبروم  فرستاد بگشادن، وپسر مروان حمار بشام بود وچندگاه متنکره بود. چون خبر به مهدی آوردند، اورا امان داد تا بیامد، وچون بنزدیک اوآمد، اورا اطلاق کرد، تاهر کجا خواهد رود، وحجکرد، مسجد پیغمبر را صلی الله وآله وسلک آبادان کرد، دیباها که اندر کعبه بود فرمود تا همه [63] فرو گرفتند وبدر ویشان بخشید، ودیبای نسج مثقل پیش بها اندر خانه کشید، چنانکه بقیمت آن همه دیباها بود.

وچون به حج رفت باتره وترب گشت اندر جاها، وبرپشت اشتران همی بردند، تا بمکه رسید، واندر همه را مر حاج خراسانرا تعهد کرد، وفرمود تا علی بن عیسی خویشتن را دیگرباره خلع کرد، واز عهد رشید  بیرون آورد، وپس مراورا بیست بار هزارهزار درم بخشبد، ومرپسر خویش موسی الهادی را بیعت سند، واورا ولیعهد خویش کرد.

ومقنع(سپید) جامه بروزگار او بیرون آمدو دعوت کرد خلع را بدین ثنا سخیان، وآخر زشتها گفت وبسیار مردم برین مقنع فتنه شدند. وسبب آن بود،که بر روی جراحت داشت، وروی بکس ننمودی. وجون این خبربه مهدی رسید،مسیب بن زهیرا بحرب او فرستاد وآنجا رفت، وبسیار حربها کرد، وچند وقت اندران بماند، تا سر انجام لشکر مقنع مقهور گشتند وآن حصار ها که مقنعیان گرفته بودند، همه باز ستد. وجون بدان قلعت رسید، که مقنع بودی، بسیار رنج دید،تا آنرا بگرفت. ومقنع چون چنان دید زهر خورد وبمرد، اورا بیافتند اندران قلعت. سراورا بریدند وسوی مهدی فرستاد. وچون دل از حدیث مقنع وفتنه او فارغ گشت. مهدی بزمین موصل، بجاییکه آنجا را موصل گویند، دو بیت شعرشنید، که هیچکس را ندید، هم اندران وقت بمرد، بی هیچ علتی که اورا بود.