32

شهادت كلام

از کتاب: ترجمه فارسى (فردوسى پر چهار مقالے) تاليف پروفيسر محمود شيرانى ، فصل چهارم

چنانچه در بالا گفتیم: واقعیتهای مشهود ، کتاب یوسف و زلیخا را فراوردہ فردوسی نمی شناسد و درینجا ما بر بنیاد اسلوب سخن و شهادت کلام این کتابرا مورد پژوهش انتقادی قرار میدهیم و به عقیده من این موازنه انتقادی سخن بهترین معیاریست که ما بوسیله آن بیک ارزیابی قطعی سیده میتوانیم .

باید گفت که به امتداد زمانه وانقضای ایام در زبان هم دیگرگونیهای پدید آيد . وتطور سیاسی نیز طوریکه مستقبل ملل را تبدیل میکند - برزبان نیز اثر های گوناگونی وارد می سازد .

در زبان هر عصر خصوصیات و ویژگیهای خاصی دیده میشود که آنرا از زبان از منه دیگر امتیاز می دهد. هر قدر که یک ملتی بر مدارج ارتقا قدم می گذارد ، با ضروریات و نیازمندیهای جدیدی روبرو میگردد ، و این وضع زندگی الفاظ و اصطلاحات نوینی را هم در زبانش وارد میسازد ، وطوریکه ما البسه کهنه را دور می اندازیم بر همين نهج الفاظ پارینه و مندرس ، مانند سکههای کهنه از دارا اضرب بهرون انداخته می شوند

برای مطالعه زبان باید تاریخ تغیر و تبدل و حقایق مرگ و زیست الفاظ را هم بدانیم . درینجا مبداء دیگری نیز هست: طوریکه انسانها درشکل ، صورت، رنگ، اخلاق، طبایع و مذاق با همدیگر فرق دارند ، بهمین نهج در ابراز خیالات و ادای مطالب یکی از دیگری جداست. برای مثال دوانشا پرداز یک عهد را که در یک موضوع طبع آزمایی کرده باشند بنگرید ، که در ادای مطلب و انتخاب الفاظ و اسلوب کلام با هم تفاوت نمایانی دارند، در حالیکه بین ایشان یک مماثلت قريبه هم دیده میشود ، که علت آن معاصرت واشتراک ديد و نزدیکی اندیشه ایشانست که بر "اسالیب" "کلامی"هر دو مؤثر است .

همچنین برخی از خصوصیات ادای مطالب وكلماتيست که در یک بخش سر زمینی رواج دارد و اگر نویسند، بی در آن سر زمین ساکن باشد ، حتماً آن ویژگیهای متعدد در کلام و سخنوری وی نمودار میگردد .

بطور مثال : ما در شاهنامه می بینیم که فردوسی نانهای را نانوا ، وساربان را ماروان و برزیگر را ورزیگر و پیش باز را پیش و از مینویسد ، و ازین قیاماً بر آورده میتوانیم که هموطنان فردوسی این کلمات را بجای (ب) به (و) هوز تلفظ میکردند و این را اسالیب مقامی گوییم:

باید این نکته را هم از یاد نبریم که نویسنده  هرکی باشد ذخیره خاص الفاظ وتراكيب وكنايات وتشبيهات وصفات و استعارات مقبوله دارد ، که بوسیله آن مطالب خود را ابراز میدهد ، و در نوشته ها و فراورده های او به اراده یانی اراده هر وقت ظهور میکند ، و این سرمایه اسلوب خصوصی اوست .

که ما می بینیم و خط و خال بوسیله رنگها نمایش میدهد ، همین طور يک تن نقاد ساختمان ، مصور ، تصویر شخصی را با تمام خصوصیات شکل و صورت و پیرایش و چهره یک اثر را از روی اسالیب بیانی آن شناخته میتواند که بقول شاعر:

هر کجا افتاده بینی خشت در ویرانه یی

هست فرد دفتر احو ال صاحب خانه


اگر صاحب بصیرتی در خشتی احوال صاحب خانه را میخواند ، پس یک کتاب هم آیینه اندیشه و دل و دماغ و تجلی گاه افکار و معلومات و گفتار و پندار نویسنده آن شده میتواند ، و با امعان کامل سیر فکر و وضع زندگی او را از آن برآورده میتوانیم. زیرا هر فقره و سخن و کلام ، آیینه مافی الضمير نویسنده آنست و با سهولت كامل ميتوانيم شخصیت دو نویسنده را در دو اثر جدا گانه بشناسیم طوریکه یک استاد باستان شناس ، بنای شکسته و مخروبه را می بیند ، واز وضع محرابها و طرزبنا و گنبدها وستونها و نقاشی و نقارى سقف و دیوارها و گل کاری آن زمانه بنای آنرا تعیین میکند بر همین نهج اگر محققی مقالات و كنايات ومحاورات کتابی را میخواند ، بسراغ عهد نگارش آن میرسد.

کوتاه اینکه : مادر اسلوب کلام یوسف و زلیخا و مطالعه دقیق اساليب کلامی و تدقیق در خط و خال ادبی این کتاب مطالعه کرده و میکوشیم که آنرا حتى المقدور باشاهنامه مقابله وموازنه کنیم

برای این مقصد از نسخه های چانی ذیل کار میگیریم :

یوسف زلیخای حکیم فردوسی طبع مصور ایران – دار الطباعه خاصه مدرسه سیار که دارالفنون طهران ۱۲۹۹ ق

شاه نامه فردوسی طبع میرزا محمد باقر ـ بمبی ۱۲۷۵ ق .


اسالیب خصوصی

گوش داشتن : گوش کردن و متوجه شدن و کنایه از نگه داشت و حفاظت است . در شاهنامه بمعنی اول فراوان آمده :

بکشتاسپ گفت ای پسر گوش دار        که تندی نه خوب آید از شهریار

(۲/۲۷۹)

که ای مادر مهربان گوش دار           که ما بی گناهیم زین کارزار

(۴/۳۳)

بدین گفت من گوش دارید پاک            روانرا بخواهيد جاى مغاک 

(۳/۶۰)

باندر ز من سر بسر گوش دار!          پذیرنده باش و بدل هوش دار

(۳/۵۸) 

ولی در امثله ذیل بمعنی نگه داشت است :

سلاح سواران جنگی بهوش           بجان و تن خویشتن دار گوش

(۱/۱۵۶)

بشد بابنه اشکش تیز هوش                که دارد سپه را بهر جای گوش

(۲/۲۱۷)

 درین شعر مفهوم انتظار و منتظر ماندن هم دارد غیر از دو مورد فوق در شاهنامه بمعنى حفاظت دیده نشده ، ولی در زایخا کنایه گشته و عمو ما معنى حفاظت و نگهداشت دارد مانند :

نباید ورا چون شما گوش دار            که خود گوش دارد و را کردگار

(ص۱۷۰) 

که او را بجان گوش داریم پاک        بجان و دل و دیده داريم باک 

( ص ۴۸) 

گرایزد بدین نوبه یاری کند                 ترا و مرا گوش داری کند 

( ص ۷۸) 


من این پیرهن گوش دارم کنون           نشویم زوی هرگز این تیره خون

(ص ۶۶)

 نظامی هم باری گوید :

بزرگان در آن حال دارند گوش              و گرنه د ل پايدار نه گوش


(سکندر نامه بحری ۵۸ طبع نولکشور)


سعدی: همه سنگها گوش دارای پسر!         که لعل از میانش نباشد بدر


(بوستان ۱۶۰ طبع رفاه عام )


در سر زبان نامه آمده:

"گفت ای هدهد! اینجا که نشسته ! گوش بخوددار ! و متيقظ باش که اینجا کمین گاه یغمانيان قضاست" (ص ۱۱۱ طبع بریل ۱۹۰۹ م)

ازین مطالعه معلومست که فردوسی با این معنی بسیار آشنا نیست، در حالیکه سر آینده زلیخا آنرا جزو محاوره روز مره میشمارد .

(ظاهراً) گوش داشتن (به معنی حفاظت) کنایه متداولی نبود ، که نزد اساتذه مقبول باشد. در حدیقه سنایی هیچ بنظر نمی آید . در کلام نظامی  و سعدی یک یک مثال آنرا یافته توانستم.


گره برزدن :

در شاهنامه بمعنی لغوی آن آمده مانند:

دو دست از پس پشت بستش چوسنگ         گره زد بگردنش برپا لهنگ

(ص ر ۱۸)

اسدی هم چنین گوید :

بر آهیخت خرطوم پیل از زده              بپیچید چون رشته برزد گره

(ص۳۳ گرشاسپ نامه طبع آقا محمد شیرازی ۱۳۰۷ ق)

در یوسف و زلیخا بطور کنايه بمعنی خاموش شدن مستعمل است مانند :

از آن تخم کشتن پشیمان شدم         زبا نرا و دلرا گره برزدم (ص ۱۴) 

چو شمعون بپرداخت این داستان     زبان راگرزدهم اندرزمان (ص ۱۶۵) 

ولیکن تو گفتی به عمدا کسی     همی برزبانم گره زد بسی (ص ۱۴۴) 

گمان زدن:

در زلیخا بسیار مستعمل ،است، ولی شاهنامه فردوسی آنرا نمیداند. امثله از زلیخا:


تو گفتی همی زد دلش را گمان       که آید بلاها زمان تا زمان (ص ۴۸) گمان زد دلم ای شه کامیاب     که بنویسی آن نامه ام را جواب (ص ۱۹۷) گهش دل بدانسان همی زدگمان       که وی را بکشتند جایی نهان(ص ۶۸) گمان ز د دل پاک وی کین پسر          زنیکان شایسته دارد گهر (ص ۹۵)

فردوسی در چنین موارد گمان کردن و گمان بردن می آورد که در زلیخا

آمده است.

دل بر گماردن:

در شاهنامه بنظر نیامد ولی در زلیخا امثله آن چنین است :

ایا مادر مهربان زینهار           یکی گوش و دل را بمن برگمار (ص ۸۳) کنون گوش بر حال یعقوب دار     زمانی دل و هوش دل برگمار (ص ۶۴) بدو گفت کای پر هنر شهریار     دمی دل برین داستان برگمار (ص ۱۵۴) الاى پدر! دل برین برگمار          تأمل کن اندر نهان و اشکار (ص ۱۹۱) فردوسی در چنین موارد : نگه کن بژرفی نگر - گوشدار یا پهن بکشای گوش می آورد.

آیین بستن : 

در زلیخا چنین می آید :

۱- ببستند آیین بازارها             همه شهر شد همچو گلزار ها (ص ۱۲۰) ۲- و آیین ها بسته شد در سرای   نه کم بد سرا از بهشت خدای (ص۲۲۲)

در شاهنامه بجای آن آذین بستن دیده می شود مثلاً :

۱- چونزد یک شهر اندرآمد سپاه      ببستند آذین به بیراه و راه (۲/۲۶۳) ۲- ببستند آذین به شهر و برا        همه برزن و کوی و بازارگاه (۲/۲۶۶) ۳- بیستند آذین بشهر اندرون        پر از خنده لبها و دل پر زخون (۲/۶۱)

۴- ببستند آذین به شهر و براه      که شاه آمد از دشت نخچیرگاه (۴/۱۰۴)

۵- ببستند آذین به شهر و براه          درم ریختند از بردخت شاه (۴/۲۳) گرمی نمودن :

اظهار گرمجوشی ، که در شاه نامه بنظر نرسید در زلیخااست :

۱- بشد مرد بسیار گرمی نمود بجا آورید آنچه فرموده بود (ص ۱۶۱)

۲- هزاران لطف کردو گرمی نمود  ابر مهر دوشین فراوان فزود (ص۲۶)

۳-  فراوان بپرسید و گرمی نمود     دلش را بدو مهربانی فزود (ص۲۱۸)

صورت بستن :

در شاهنامه بنظر نمیآید ولی در زلیخاهست :

۱- خزیدنش را بست صورت عزیز      بچندان که بودش زهر نوع چیز

(ص۹۴) 

۲- مکن ای پدر صورت بد مبند       زما بر برادر نیاید گزند

(ص ۱۸۱) 

۳-  که صورت همیبندم اندرمیان که هست آن دلارام من در جهان 

(ص ۱۹۸)

 در قابوسنامه چنین است ولیکن من چندان که صورت بندد بگويم وسامان هريک بتو نمانم " (ص ۱۴۲ طبع ایران)

در سرزبان نامه آمده : 

وبوقت گذشتن ازین منزل ، انقطاع وجدائی او صورت نبندد"

تخت زدن :

در زلیخا عموماً مستعمل است ، ولی در شاهنامه صرف یکبار دیده میشود:

میان سراپرده تختی زده           ستاده غلامان به پیشینزده (۱/۹۴)

از یوسف و زلیخا :

۱- میان جای میدان زده تخت زر   عزیز از سر تخت با تاج زر (ص۹۲) ٢- زد ندی یکی تخت زرین بدان   نشستی بران یوسف کامران (ص۱۶۰) ۳- یکی تخت زرین میانش زده    سرو پای آن تخت برمه زده (ص ۱۶۸) ۴- زده تخت زرین گوهر فکند   قدمهاش چون قدر شاهان بلند (ص ۱۷۴) اسدی طوسی نیز گوید :

یکی تخت پیروزه همرنگ نیل       زده پیش تخت ایستاده د و پیل (گرشاسپ نامه طبع آقامحمد شیرازی ۱۳۷ ق)

کله زدن : 

باثاني مشدد بمعنی سقف و پرده زدن که در شاهنامه نیست ودر زلیخا هست :

۱-  زده کله و تاج گو هر نگار     بر ایین دراو پخته شاهوار ( ص ۱۷۶)

۲-  زده کلمه بالای شاهانه تخت نشسته   برو بوسف نیک بخت (ص۲۲۲) اگر چه این اصطلاح در شاهنامه نیست ولی اسدی دارد مانند :

۱- رسید ندزی آبگیری فراز           زده کلیه زربفت از وی فراز

(گرشاسپ نامه ۱۴)

۲- زده کله بر کشته کرگس زا بر   طمع کرده روبه بخون هزبر (ص۶۴) مسعود سعد سلمان را راست: 

بدر و گوهر آراسته پدید آمد           چونو عروسی در کله از میان حجاب حکیم سنایی راست : 

دست انصاف تا تو بکشادی               این جهان بست کله شادی 

( حديقه ۶۹۷ طبع نو نکشور )


عتاب برداشتن :

درشاهنامه نیست در زلیخا امثال آن چنین است :

۱ - چنین گفت یوسف عليه السلام  که برداشتیم آن عتاب وكلام 

(ص۲۰۲) 

۲- شنیدم که یوسف سبک خواست خوان   چو برداشت او آن عتاب ازمیان 

(ص۲۰۳) 

غريويدن : 

در کتب لغت بمعی شوروغوغا و فریاد آمده ولی در زلیخا صرف گریه کردنست مثلا از زلیخا:

 ۱- به مهر دلش تنگ در بر گفت          وزان پس غریویدن اندر گرفت 

(ص۵۰) 

۲- زماني غريويد وباريد خون        بران چهر پرچین دینارگون 

(ص۲۱۸) 

۳- پس آمد غریوان به بنگاه باز        دلش بی شکیب و تنش در گداز 

(ص۵۲)

۴- غربویدن آن فر و زان چراغ       همی كرد يعقوب را دل بداغ 

(ص۳۷) 

۵- فراوان غريويد ونا ليد زار         ازان خواب وا ژو نه نا بكار 

(ص۴۳) 

۶- غريویدن وزاری اندر گرفت           ز هرگونه بی نوجهان برگرفت 

(ص۵۸) 

۷- غريويد يوسف دگر باره زار       بغلطید برخاک ره زار و خوار 

(ص۵۹)

 باید بیاد داشت که صاحب یوسف زلیخا بسیار مشتاق استعمال این کلمه است و آنرا بسا می آورد . ولی در شاهنامه بقلت دیده میشود ، و اگر هم گاهی آذرا آورده تنها به معنی فریاد و بانگ است. 

امثال از شاهنامه :

۱- غریویدن مرد و غرنده گوش     همی کرد بر رعد غران فسوس 

(۱/۶۰) 

۲- غریو بدن آمد ز توران سپاه        زسر بر گرفتند گردان کلاه 

(۲ر۲۲۷)

۳-  وزان پس زهم ، روی برگاشتند     غریویدن و بانگ برداشتند

(۲ر۲۳۶)

۴- سبک دشتبان گوشها بر گرفت      غریوان از وماند اندر شگفت 

(۱ر۶۸)