مولانا حُسام الدین

از کتاب: از کوچه عرفان

او بعد از وفات چیر زرکوب که پنج سال ارشاد مریدان مولانا را شخصا به عهده داشت سومین ستاره ایست که در آسمان مولانا درخشیده است . حُسام الدین تجسم تازه از روح شمس . خاطرۀ از زندگی پر از ذوق و حال صلاح الدین بود او که در هنگام سی و پنج سال عمر داشت کاتب اشعار و محرم اسرار مولانا محسوب میشد و در حق وی نیز تکریم و حرمت فوق العاده قایل بود . وی بدنبال وقات پدرش  اخی ترک ارموی بخدمت مولانا پیوسته بود و بار ها اموال خود را در راه مولانا صرف کرده بود مولانا او را در دیباچه های که در مثنوی معنوی املا کرده بود او را جنید وقت و بایزید زمان خواند که ناظر به همین زهد ورح فوق العاده او بود (عمده الاوقات ).

نظارت بی واسطه مولانا بر احوال مریدان در طی این سالها ريال شعر و موسیقی و ترانه را که در این اوقات قسمت عمده اوقات وی را در نظم و انشای ان میگذشتاند. او در مجالس مولانا اکثرا حضور داشت و شعر های که مولانا قرائت میکردند وی آنشا میکرد که اشعار وی متضمن معانی مربوط به زهد و موعظه بود و شعر تحقیث خوانده میشد . و این شیوه از شعر سنایی که نمونۀ کامل ان بود و آثار عطار و در بعضی موارد آثارنظامی و خاقانی مورد توجه آنها درین مجالس قرار میگرفت .

الهی نامه شیخ عطار همچون یک کتاب مقدس در حوزۀ مولانا مورد توجه بود . مولانا تا هنوز مستغرق در غزل بود که تدریجآ به اشعار تحقیقی در می آمد و اکثرا اشعاری را که برای رقص و سماع مناسب بود انشاء میکرد.

در این ایام مولانا از مرز پنجا سالگی گذشته بود وشورهیجانی که ظرف بیست سالیکه در او به سماع و موسیقی در وجود او ایجاد شده بود رفته رفته جای خود را بسکون  و جستجو قرار میداد . زیرا مولانا صدای پیری پیش از وقت را بدنبال خستگیهای ناشی از سال های بی قرار وی بود نزدیک میشد و می شنید. باز گشت او در میان مریدان اورا از استغراق دائیم تجلی های جلالی که رنگ شور و هیجان داشت مانع می امد و لا جرم به تجلیهای جمالی بر خلاف ان برنگ و تسلی بود جلب میکرد.

 مولانا حُسام  الدین  برعکس صلاح الدین زرکوب در قونیه اهل و علم بود و بنابر نیاز ها و تقاصا های او مولانا مثنوی معنوی را به رشته تحریر در می آورد. مولانا هجده بیت نی نامه را در همان احوال به صراحت طبع سروده بود  از سر دستار خویش بیرون  آورد به وی بجهت انشاء سپرد که مایه اعجاب حسام الدین و یارانش شد. 

مثنوی معنوی بنا به درخواست حُسام الدین و یارانش مولوی در ۶۵۸ هجری نظم آن شروع شد مولانا دوام مستمر مثنوی را در شش دفتر دلیل طلب و اصرار حُسام الدین میداند. و این منت او چنانکه مریدان هم ادغان دارند بر( کافه اهل عشق و عرفان و توحید) تا قیامت باقی ماند و ادامۀ انشای مثنوی بعد فترت دوساله چهارده سال طول کشید و تا پایان حیات مولانا دوام داشت و در دفتر ششم در داستان شهزادگان به نسبت فرا رسیدن مرگ مولانا نا تمام ماند. 

مولانا در سال ۶۶۲ هجری حُسام الدین را به خلافت و شیخی تعین نمود تطویل مثنوی را که تا آن زمان و تا امروز در قونیه و در جهان هیچ بنایی رفیعتر از آن در شعر عرفانی بوجود نیامده بود از الهام او ناشی میشمرد.

حُسام الدین ستاره ای بود که شعاع وجود شمس و ضیائ جان صلاح الدین را منعکس میکرد و مولانا گرمی و روشنایی آن هر دو یار ازدسته رفته را در وجود وی باز میافت مثنوی مولانا که به اصرار و تشویش حُسام الدین بوجود آمده بود در مدت ده سال که آغاز نظم دفتر اول تا پایان عمر مولانا طول کسید یعنی در بین سال های ۶۶۲ الی ۶۷۴ انشاء گردی.

مولانا که پدرش بهاء الدین ولد در بلخ و خراسان می زیست معتقد به احکام مذهب حنفی بود وصول مذهب حنفی را پیروی میکرد ولی در فروغ خود را به ابو حنیفه و شافعی متوقف نمی یافت زیرا وی پیرو مکتب عشق بود و علت عشاقها را از علتها جدا میدانست.

علت عاشق ز علتها جداست    عشق اصطرلاب اسرار خداست

دفتر اول بیست شماه ۱۱۰

در نگنجد عشق در گفت و شنید   عشق دریائیست قهرش تا پدید

دفتر پنجم بیت شماره ۲۷۳۱

با دو عالم را عشق بیگانگی است   اندر او افتاد و دو دیوانگیست 

دفتر سوم  بیت شماره ۴۷۱۹

هر چی گویم عشق را شرح و بیان   چون بعشق آیم خجل باشم از ان

ئفتر چهارم بیت شماره ۱۱۴۵

دور گردونها ز موج عشق دان    گر نبودی عشق بفردی وان نا تمام

دفتر پنجم بیت شماره ۲۱۸۹

ملت عشق  از همه دینها جداست     عاشقانرا ملت و مذهب خداست

دفتر دوم بیست شماره ۱۱۷۰

شاد و باش ای عشق خوش سودای ما       ای طبیب جمله علتهای ما

دفتر سوم بیت شماره ۲۳

ای سرافیل قیامتگاه عشق       عشق ، عشقِ عشق وی دلخواه عشق

دفتر سوم بیت شماره ۴۶۹۵

مولوی باوجود ترک مدرسه و درس ، فقیه و مفتی حنفی بود اما آنچه با فروع احکام و ارتباط نداشت خود را در محدودۀ آن متوقف نمی یافت ، او در راه عشق از تبتل تا فنا پیش میرفت که نتیجۀ آن ازدیاد شور و درد و سوز در مولوی بود.

نگارش مثنویبرای مولانا پل تازه یی در مراتب عروج و پختگی و نزدیکی وی در مراتب عروج وی بمقامات فنا بود و برای حُسام الدین دلخوشی افتخار آفرین بود که مراد و مرشدش در جواب به تقاضاهای مکررو مستمر آنرا انشاء میکرد و او می نوشت. مولانا که در اوج سالهای سماع در عهد خلافت شیخ صلاح الدین ، به انهاک در وجودش رقص مقدس هر از خودی در وجود او باقی مانده بود آنرا تکانیده بود.

دوازده . مولانا و عبور به ماورای شعر:وی در شعر و شاعری قسمیکه جناب عباسی در اولین قسمت مبحث در مورد ارتباط شعر مولانا و مقایسۀ آن با حدیقۀ سنایی تذکراتی داده بودند مولانا از همان آغاز وارث این دو شاعر خراسان یعنی سنایی و عطار شد ، این دو شاعر در آثار غزلی و مثنویات وی تآثیراتی بر جای گذاشت ولی باوجود تآثیر پذیری در محتوی و مضمون که همان عرفان ناب است مولانا چون دریای پهناور و حتی بیکرانی تجلی و اصالت کم نظیر و حتی بی نظیر اشعار خود همیشه بر پایه های استوار و شعر پر رفعت فارسی بطور دائمی حفظ نمود وی خود میگوید سنایی و عطار سخن همه از فراق گفته بودند و اما سخن مولانا نامۀ وصال و پیام آور رفعت انسانی در بلندای کرامتی از روح متعالی خداست که در او دمیده شده است.

سنایی در سفر خیال انگیزروحانی به عالم علوی در منظومۀ کوتاه«سیرالعیاد» پیشرو دانته» محسوب است. و در شیوۀ تقریر دلالت در قالب حکایات حدیقه سنایی (الهی نامه) خود پیشرو مولانا در مثنوی بشمار می رود . او در شیوۀ غزل هم طریقۀ خاصی دارد که مولانا و قبل او شیخ عطار پارۀ از غزلیات خود را به طرز قلندریات او مدیون است. او در حق حکیم غزنه اعتقاد سخت و محکم داشت و خلاصه کلام اینکه شعر سنایی و عطار و مولوی برای ما چیزیست که مستعد را طالب میکند و طالب را به سیر بی وقفه وا میدارد . بعضی اوقات اشعار ساده و بدون پیرایه مولانا که از سبک عطار پیروی کرده است بیانگر واقعیت بیان و سوز درد روحانی است . و صرف در این حالت است که شاعر عارف به قافیه و شعر بحیث عنصر اولیه شعر توجه نمیکند بلکه شعر و قافیه را به ماورای معانی میکشاند و آن حالتی است که غوغایی در درون دلهای عاشق عارف از مطالعۀ ان دستیاب می گردد.

با این وصف عقیده بر این است نه مجرد شیوه بیان عطار و سنایی ویژگیهای شعر مولانا را توجیه میکند و نه نشانهای که از شعر مثال انوری ، خاقانی و غیره در کلام او بنظر می رسد معروف شیوۀ بیان اوست.

غزلیات مولانا سیل خروشان روح خالص او در گذر گاه حساس و تنگی طرف ایکه شعر در آن ریخته میشود میباشد. و نشان او رسوبات بلاغت اهل مدرسه هم در زیر اموج پر خروش و بی قرار این شعر در آهنگ محسوس است. تعبیرات علمی  ، اشارات قرآنی ، تلمیحات مربوط به ابیات . امثال عربی این سیل خروشان را گه گاه در اطراف سخره های ورطه ها و پشه ها لحظه های محدود و متوقف میکند اما بلا فاصله جوش اندیشه که در شبهات تازۀ او در استعاره های که بهمه عناصر عالم حیان و شخصیت میدهد غالبآ جلوه دارد. و از این سبب است که دو باره آنرا همچنان جوشان و خروشان پیش میراندو و نفحۀ حیات الهی را که در حرکت یکی امواج این سیل هست همه جا در اطراف می پراگند.

در شعر خالص او مخصوصا در غزلیاتش قدرت تخیل ، نیروی تداعی ، و دقت تصویر از ویژگیهای اسلوب شعر اوست که مولانا آن را بر رغم تمام عوامل دست و پا گیرسنتها مخصوصا ضرورتهایی ناشی از قید وزن و قافیه بیشتر از هر گونه شعری ، در امواج بی لجام روح مستغرق و در عین حال سرشار و آزاد نگهمیدارد.

در اشعار مولانا عشق و همسویی و همدلی با طبیعت و تمام کائینات پرتوی اندیشه عرفانی وی را بدل به تازگی بی سابقه و آشنایی زه زندگی عامه و آنچه به کسب و حرفۀ روزانه آنها مربوط است نیز در شعر مولانا انعکاس دارد که رنگی خاص به کلام وی می بخشد که نزد بسیاری از شاعران کلاسیک فارسی زبان از مقولۀ اصالت و تازگی باید تلقی شود . قسمیکه ملاحظه میشود آنقدر اصالت و تازگی که در شعر مولانا وجود دارد در کمتر شاعران کلاسیک بمشاهده میرسد.

از این که بگذریم مولانا شعر نبود ، سیل روح بود طوفان حیات بود ، شعلۀ طور بود ، مثل باد میغرید ، ابر می بارید و مثل بحر امواج صاف و تیره را در هم می آمیخت در حالی که این حالات دیگر شاعران تفاوت داشت.

شاعران که در این ماجرا از درون او آواز بر داشته بود به دنیای شاعران تعلق داشت و حتی سر بمرتبۀ سنایی و عطار سر فرود نمی آورد . او خودش بود و از دنیای بی تعلقی سر برآورده بود و به اوج مرتبۀ از خود رهیدگی رسیده بود. ازین رو درتقریر و زبان شیوۀ جداگانه داشت ، شیوۀ ایکه به او امکان میداد تا خود را از از بار هیجاناتش خالی کند و به اینکار منتظر یجوز و لایجوز نمی ماند.

غزل مولانا از گونۀ بود که هیچ سخن شناس نمیتوانست از شور و ذوق آن بهیجان نیاید . و از تحسین آن خود داری کند: مانند هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست.

اما غزل مولانا یک شاهکار لطیف از ذوق و تخیل شاعرانه است . چناچه وقتی که میگوید:

بنمای رخ که باغ گلستانم آرزوست     بکشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون دمی ز ابر      کان چهرۀ مشعشع تابانم آرزوست

گفتی زناز« بیش مرنجان مرا بر»    آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز روز شرق      من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست*۴۰

مضمون آیات و احادیث ؛ و احیانآ پارۀ از الفاظ آنها نیز بر سبیل تمثسل و تضمین و گاه برسم استشهاد و تلمیح در بسیاری از این غزلها هست و وجود آنها غزلیات مولانا را با نحو بارزی از انچه در سنت غزل فارسی تا آن هنگام سابقه نداشت در پارۀ موارد ضمن غزل به نقل قصه می پردازد که در شیوه غزل تازگی دارد و حتی خالی از غایت نیست و نوعی صنعتگری محسوب میشد که در کلام وی تنوع و کثرت فوق العادۀ دارد . او در این گونه سوال و جوابهایش آنچه او را در گفت و شنید و گل و گیا و ابر و باد و آفتاب و ماه بمیان می اورد طبیعت خاموش را بنحو ماهرانه ی بزبان می اورد . و از لطایف اسرار معرفت آگاه نشان میدهد . در غزلیات مولانا عشق همه جا حاضر است از عشق انسانی تا عشق الهی و کلام او هیچ نشانه ای ازصنعت آرایی و تکلیف های ادیبانه و پیش اندیشیده شده ندارد ، خود بخود می جوشد و از زبان گوینده بیرون می ریزد و اینان را از سکون بر احوال خویش خارج میسازد. بهیچ کلام دیگر ، هیچ شور دیگر و بهیچ غزل دیگر شباهت ندارد.