32

الاولی یعقوب بن اللیث

از کتاب: طبقات ناصری (جلد ۱/۲) ، فصل طبقه ۸ ، بخش صفاریان
01 January 1280

به سجستان رسیدم درسراج چنین میگوید: که در شهر رسنه ثلاث( عشر ) ( ۴ ) و ستمائه به سجستان رسیدم در عهد ملک نیمروز شاه غازی یمیم الدین بهرامشاه بن ملک کبیر تاج الدین حرب ( ۵ ) ، بن عز الملوک محمد نور الله حفرتهم ( ۶ )، موضعی دیدم درجنوب شهر سجستان، که آنرا در طعام گویند بیرون شهر، که آن موضع را ریگ گنجان ( ۷ ) گویند. در جوار ان موضع بر سر بلندی قصری خرابست . جماعتی ثقات ( ۸ ) چنین تقریر کردند : که یعقوب لیث و برادران 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ( ۱ ) کذا. پ ثانی . ( ر : ۴ ) ( ۲ ) کذا فی الاصل. تارخ سیستان: ابراهیم بن الحضین بن بشیر بن سعیدا القوسی، و بقول محشی فاضل آن کتاب حضین مصحف حصین است. سه نسخه راورتی : حصین  . تاریخ بناکتی : حصین . ( ۳ ) در کتب تاریخ نضر نیز آمده ( ۴ ) راورتی : ۶۱۳ ه . اصل: ثلاث و ستمائه . قول راورتی اصح است ، زیرا تاج الدین حرب در ۶۱۰ وفات یافته ( ۵ ) اصل: تا جالد بن. ( ۶ ) اصل: حضرتهم ( ۷ ) اصل: اریک کنجکان. راورتی: مانند متن . برای تفصیل در طعام ( ر : ۱۶ ) . ( ۸ ) اصل: لقات 



صفاریان طبقه(۸) (۱۹۸)


و تبع و موالی او درهرهفته یک روز بدین موضع آمدندی . چنانچه معهود جوانان باشد، بلعب و تماشا مشغول بودندی ، و امیر و وزیر میباختند ( ۱ ) روزی بر قرار معهود بیرون آمده بودند . یعقوب بلعب و بازی امیر شده بودو ( بر ) هر کس از موالی و اقربا و برادان خود ، اسمی از ارکان ملک نهاد . ناگاه امیر سجستان ، صالح بن نصر ( ۲ ) از شکار باز گشته بود، با سوار چند معدود ، نگاه کرد بران بالا جماعتی دید ، یکی را از خدم فرمود: که تفحص آن جماعت بکن که چیست ؟ 

آن فرستاده چون بر سر آن جماعت رسید، آنجال مشاهده کرده متحیر شد. جماعت جوانان استقبال نمودند، و او را بحبر پیاده کردند، که ملک را پیاده خدمت باید کرد . آن فرستاده بضرورت خدمت کرد و بازگشت و حکایت حال با صالح نصر باز گفت. صالح را طبیعت به هزل میل کرد، گفت: برویم  و نظاره کنیم، که این جماعت جوانان چه میکنند ؟ براندو به نزدیک ایشان آمد . یعقوب لیث از جاء خود حرکت نکرد و بفرمود ، امیر صالح را بیارید تا خدمت کند، و جوانان بحکم فرمان او استقبال نمودند، و امیر صالح را پیاده کردند، و بجبر بفرمود تا خدمت کرد. چون روز دولت ایام عمر او بشام انقضا رسیده بود، و صبح دولت صفاریان در طلوع آمده . یعقوب لیث اشارت کرد : که کار امیر صالح بباید کرد . در حال صالح را هلاک کردند، و در ساعت یعقوب سوار شد، و آن جمع با او سلاح بر گرفتند و به عجلت هر چه تمامتر بجانب شهر آمدند، و درون قصر امارت بنشست و آن حادثه چاشتگاه بود، نماز پیشین ملک سجستان تمام بروی قرار گرفته بود و همگنان او را منقاد شده. و کان امر الله مقدورا ( ۳ ) سرخود ظاهر گردانید. پس یعقوب بفرمود: تا خطبه بنام او کردند. و این حال و فتح او در سنه احدی و خمسین و مائتین بود. پس از ان جایگاه بجانب بست و زاولستان و بلاد داور و غزنین لشکر کشید و همه را بگرفت، و از انجا بجانب طخارستان و بلخ آمد 

______________________________________________________________________

 (۱) در اصل: و امیر وزیری باختند ، نیز خوانده میشود . پ : مانند متن . ( ۲ ) کذا فی الاصل . تاریخ سیستان : صالح بن النصر. گردیزی: نصر بن صالح . پ : مانند متن . ابن خلکان ( ج ۲ – ۴۶۳ ) صالح بن نضر. راورتی : صالح بن نصر . ( ۳ )  قرآن ، احزاب ۳۸ : کان امر الله قدرا مقدورا . 






صفاریان طبقه(۸) (۱۹۹)

و بگرفت، و از انجا بازگشت بجانب کابل آمد، و آن فتح در شهور سنه ست و خمسین و مائتین بود، آنگاه بسجستان آمد، پس بهراة شد،و بعد از قتال بسیار بگرفت، و بعد از ان بادغیس ( ۱ ) و فوشنج و جام و باخرز ( ۲ ) بگرفت . پس به سجستان باز آمد. 

بعد از ان لشکربه نشاپور برد و بگرفت بی جنگ در شهورسنه تسع و خمسین و مائتین. محمد طاهرحسین ( ۳ ) را با جمله خز این و اتباع قید کرد. پس به گرکان و طبرستان شد، و مال بسیاربستد و بازگشت، و برادرخود عمر و لیث را والی هرات کرد،که درسنه احدی و ستین ( ۴ ) و مائتین مردی درین وقت از امراء محمد طاهر بیرون آمد،ومحمد طاهر را از قید مخلص کرد، و محمد بنزدیک امیر المومنین الموفق بالله رفت . یعقوب بار دیگر لشکر بعراق برد، و در مراجعت از عراق بموضعی رسید، که آنرا جند یشاپور ( ۵ ) گفتندی، درسنه خمس و ستین و مائتین ازعلت قولنج در گذشت، و مدت پادشاهی او چهاره سال بود. و السلام