138

زندان

از کتاب: سرود خون

به تنگ آمد دلم در سینه زندان این چنین باید 

زطبعم ناله میروید نیستان این چنین باید 

انیسم آه ویارم درد وشامم اشک وصبحم خون 

بخوان زندگی تعظیم مهمان این چنین باید 

بیک ساغر بنای دین ودنیایم دهی بر باد

بنازم چشمت ای ساقی که طوفان این چنین باید 

چه سر غلطیده بر خاکی چه دل آغشته در خونی 

چه تن خسبیده بر خاری پریشان این چنین باید 

بغفلت خفت در بستر زکوشش رفت بر گردون 

فرنگی آنچنان باید مسلمان این چنین باید 

گهر می ریزم از مژگان چو اختر در دل شبها

بشام تیره بختی ها چراغان این چنین باید 

زسود ای دیار ویار  بر خودمی زنم آتش 

دل آتش مزاج خانه ویران این چنین باید