نگاه انتقادی به قانون اساسی ۱۳۰۱ ش
در مبحث ٤ فصل دوم ، جاییکه بر نتایج مساعی مشروطیت دوم سخن در ماده دهم ترتیب، و نشر قوانین را در مملکت از مزایا و کار گفتیم های مهم دوره امانی شمردیم ، که در تاریخ چند هزار سالۀ این سر زمین نخستین بار يک قانون اساسی مبنی بر مبادی عالی حقوق انسانی بنام "نظام نامه اساسی دولت علیه افغانستان" نشر و مورد عمل قرارگرفت.
به تاريخ ٧ حوت ۱۳۰۱ ش بود ، که نخستین لویه جرگه ملی و عنعنوی افغانستان درین دوره در جلال آباد به ریاست شخص شاه وعضو يـت ۸۷۲ تن از نمایندگان اقوام و قبایل متعدد افغانستان بدون تبعیضی بر اساسی وحدت ملی و و سعت نظر تشکیل یافت و نخستین قانون اساسی افغانستان رادر ۷۳ ماده ، تحت عناوین ذیل تصویب نمود.
(۱) نظامنامۀ اساسی دولت علیه افغانستان ، هفت ماده .
(۲) حقوق عمومیهٔ تبعه افغانستان، هفده ماده.
(۳) وزراء ، یازده ماده.
(٤) مامورین ، سه ماده.
(٥) مجالس مشوره و شورای دولت ، یازده ماده.
(۶) محاکم شش ماده.
(۷) دیوان عالی دوماده.
(۸) امور مالیه دو ماده .
(۹) مواد متفرقه شش ماده.
این قانون اساسی اصلا بر نظریه تفكيک قواى ثلاثه : تقنين اجرا قضا بنیان گذاری شده، ولی با داشتن شورای محدود دولت و تمرکز تمام اختیارات در ذات يک پادشاه غیر مسئول ( ماده ششم ) اصل مشروطیت در آن ضعیف است.
در فصل حقوق عمومیه ، اصول برابری و آزادی شخصیه و لغو اسارت و آزادی مطبوعات و شغل و پیشه و تدریس و حق ملکیت شخصی و مصونیت مسکن و منع مصادره و بیکار و شکنجه و مجازات غیر قانونی جای دارد و در ماده (٤٢) به مجالس مشوره و شورای دولت حق داده شده اگر در حقوق اهالی اخلال واضاعه ملاحظه کنند نزد حکومت صلاحیت عرض استغاثه دارند (یعنی اگر از يک اداره حکومتی شکوه داشته باشند به خود حکومت عرض کرد هم میتوانند !!)
در ماده ۲۸ آمده که صدر اعظم و دیگر وزراء از طرف پادشاه انتخاب و تعیین میشوند و در ماده ۳۱ مسئولیت وزراء هم تنها پیش پادشاه است و این مواد پادشاه را که غیر مسئول هم باشد، بطور يک ديكتاتور مطلق العنان قرار میدهد .
زیرا او و وزیرانش مسئولیتی پیش مردم و یا مجلس نمایندۀ مردم ندارند و نه در انتخاب تعیین مقام ایشان رای دیگری جز شخص شاه دخیل است.
در قانون اساسی طرح ، ترتیب و تصویب قوانین هم معلوم نیست و فقط در مادۀ ٤٦ گوید که نظامات دولت از شورای دولت تدقیق گردیده و به مجلس وزراء تقدیم میشود و بعد تصویب مجلس وزراء و منظوری شاهانه در موقع اجرا میدارند.
درینصورت گویا طرح کننده قانون و تصویب کننده و امضا کنندۀ آن برای اجرا فقط يک مقام شاهی است و عملا نیز چنین بود ، که این وضع نظام مشروطه را از بین میبرد. زیرا خود وزیر قانون را طرح و ترتیب مینماید و شورای دولت که (مرکب از نصف نمایندگان همین وزراء ست) آنرا فقط تدقیق میکند و پس در خود مجلس وزراء تصویب میگردد ، و برای اجرای نهائی باز به امضای پادشاهی میرسد که "خود کوزه گر و خود گل کوزه است" و در چنین حالت خلط وظایف قوۀ تقنين و اجرائیه بعمل می آید که خود نقيض روجيه تفكيک سه قوه و حکومت مشرطست فصل مربوط به محاکم ، بسیار کوتاه بسیار کوتاه و گنگ و مجمل است در ماده ٥٣ گوید که "همه محاکم از هرگونه مداخلت آزاد هستند" ولی تصریح نشده که قاضی این محاکم از کجا می آید ؟ کیست ؟ و در دستگاه حاکمه اجرائیه چه موقف دارد ؟ دراینجا انتظار میرفت که قانون اساسی، قوه قضا را در دستگاه دولت يک دستگاه منفک از قوههای دیگر قرار میداد.
زیرا مشروطیت قضا را دستگاه مستقلی میشمارد در ماده ۲ فقط نامی از صدر اعظم برده میشود، که اگر ذات شاهانه تشریف نداشته باشد ، صدر اعظم به وظیفۀ ریاست می پردازد و باز در ماده ۲۸ گوید: صدر اعظم و دیگر وزراء از طرف قرین الشرف پادشاهی انتخاب و تعین میشوند. در حالیکه مسئولیت تمام وزراء بحضور پادشاه غیر مسئول در ماده ۳۱ تصریح گردیده است. در چنین حال شخصیت مسئول در مملکت وجود ندارد، زیرا خود شاه که تعیین کنندۀ صدر اعظم و وزیران است و تمام اقتدار اجرائیه هم پیش اوست ، غیر مسئول است. اگر چه عملا خود شاه امان الله در سالهای نخستین شاهی خود سخت پابند قوانین بود و درین قانون اساسی هم حقوق عامه تا مصئونیت مکاتیب و مراسلات (ماده ۷۳) گنجانیده شده و نخستین اقدام مفید و نیکو در تاریخ افغانستان است.
ولی چون نظام مسئول در اصل این قانون وجود نداشت ، تنها نیت خیر و خلوص پادشاه نتوانست از فساد رژیم او جلوگیری کند، و بعد از چند سال ما می دیدیم ، که عناصر نادان فاسد العمل به دور دربار فراهم آمدند و مملکت را به اغتشاش زمستان ۱۳۰۷ ش کشانیدند و دیده شد که آن شاه وطندوست قربانی اعمال ناروای عمال فاسد دربار و همکاران مغرض او گردید، و در ماحول اوبه چاپلوسی آنقدر سخن از نبوغ اوزدند که روحا زیر تلقین رفت و چون انسان جایز الخط است ، غروری که با خلوص نیت و وطنخواهی اومنا فی بود فراهم آمد.
مثلا مرحوم داوی میگفت: درسنه ۱۳۰۳ ش چون شورش قبایل سمت جنوبی به سر پرستی ملا عبدالله لنگ آغاز شد و بعد از تلفات ومساعی ومصارف کمر شکن منطفی گردید و شخص شاه حکم به اعدام ٥٤ تن از سرغنه های اشرار ، به شمول ملاعبدالله وملا عبدالرشيد داد (۴ جوزا ١٣٠٤ ش) داوی که وزیر تجارت و از مقربان در بار بود عرض کرد : بهتر است این محکومان به اعدام ، محاکمه شده و بحکم قاضی کشته شوند . پادشاه باکمال خشیم و غرور گفت : مگر نمیدانی من نواسه امیر عبدالرحمن ام !! بعد از سفر اروپا ، چون آن پادشاه وطن خواه به کابل آمد و به برخی از کارهای مفید و اما قبل از وقت دست زد، انعکاس آن در طبقه جوان که همکاران مخلص او بودند نیکو نبود و ما دیدیم که در لویه جرگه پغمان ، پسر شیر ارتی از محکومیت وزیران او گپ زد و در مجلس قصر ستوری عبدالرحمن و عبدالهادی که از رفقای راه مشروطیت و ایام حکم داریش بودند دست به مخالفت اقدام جایز و سودمند (اما عجولانه) او فراز آوردند.
این تنها نبود: شاه جوان که در بین بازار تنها میگشت و با مردم می آمیخت و مکاتب هر شهر را خودش میدید و عرایض اهالی را می شنید و وارسی میکرد، در آغاز کار از طرف مردم با مهر و محبت تلقی شد همکاری مردم را جلب کرد و حتی مردم در بسط معارف اعانه ها دادند و مصارف مکاتب را بر مالیات گمرکی خود افزودند ولی این روش نیکو از طرفین دوام نکرد تا چشم بهم میزدیم امواج بد بینی بین حاکم و محکوم حایل شد و مسئله به شورش ۱۳۰۳ و ۱۳۰۷ ش انجامید، که مملکت را مدت ۵۰ سال عقب انداخت و خود آن شاه که اخلاص او به وطن بیش از تدبیر و سنجش بود ، از مملکتی که بدان عشق میورزید فراری گردید.
در ینجاست که برخی از ناظران اوضاع و نویسندگان داخلی و خارجی علت این اغتشاش را در تحريک اجانب (هند بریتانوی) و دسیسه سازی همریز سفیر بریتانیا در کابل و دیگر فتنه انگیزی های انگلیسی میدانند و برخی هم کهنه پرستی و محافظه کاری و ضد ترقی بودن خود مردم افغانستان را عامل اغتشاش پندارند، و جمعی عجلت و پیش از وقت بودن ریفورم های امانی را قلمداد میکنند، که تمام این عوامل را میتوان از علل متعدده اغتشاش و ناکامی رژیم امانی دانست .
ولی باید گفت : که هیچ ریفورم و اصلاح و اقدام ترقی خواهانه و خیر اندیشانه پیش نرفته است ، الا اینکه از حمایت جم غفیر قشرهای مختلف مردم و ملت بر خوردار باشد. در حالیکه رژیم امانی با محبوبیت نخستین خود و پیروزیهائی که در اقدامات پیشرفت نصیبش بود، در بطن خود فساد می یافت و کار مندان آن رژیم (جز اشخاص محدود ) وسایل ناکامی و پوسیدگی آنرا به دست خود فراهم آورده بودند و بقول سعدی :
بوریا باف گرچه بافنده است نبرندش بکارگاه حری
اکثر رجال این دوره که بعد از مشروطیت دوم بمیان آمدند ، بوریا بافانی بودند که بکارگاه حریر وارد ساخته شده بودند و بنای این عمل هم بر رشته های تعارفات شخصی و خاندانی و قبیلوی بود ، که با عهد امير حبيب الله خان و اعتبار محمدزائی بودن در آن عصر فرقی نداشت اگر بت محمد زائی شکستانده شده بود بجای آن درینوقت بت بارکزائی ایستاده بود.
مثلا در آنوقت کابل در دست والی محمود یاور و شاغاسی على احمد و کندهار در دست عبدالعزیز و زیر و محمد سرور نائب الحکومه وعبد الكريم نائب الحكومه ونيک محمد فرقه مشر و مزار و هرات در دست محمد ابراهیم نائب الحكومه و عبدالرحمن فرقه مشر قرار داشت که همه آنها بار کزائی و مربوط به خاندان سراج الخواتین مادر شاه بودند!
در سمت جنوبی (پختیا) عبدالحکیم بارکزئی ، در غزنه و روزگان دوست محمد ناظم بارکزئی در گرشک محمد امین بار کزئی حکم میراندند وقس على هذا بازار بارکزائیت سخت گرم بود و اکثر مردم پا ک دامن و دلسوزی هم نبوده اند که بر احوال شاه و مردم دلشان بسوزد و یا از فساد اوضاع جلوگیری کنند.
بنابرین شاه محبوب تر قیخواه را از آغوش مردم دور ساختند و حمایت عمومی ازو روی به کاهش نهاد و درینجا بود که عوامل موثر دیگر داخلی و خارجی هم در تخریب و نا بسامانی فعالتر شدند . چون در قانون اساسی بنیاد کار ، بر حکومت مشروطه و مسئولیت و زراء و جوابدهی آنها به مردم بنا نبود، بنا برین هر وزیری و کار مندی میتوانست آنچه بخواهد بکند.
در اینجاست که مارشته سخن را بیکتن بصیر نا ظر نزديک اوضاع مرحوم عبار میدهیم که می گوید : بعد از تشکیل دولت امانیه تقریبا تمام طبقات مختلف کشور مختلف بحمایت دولت بر خاستند و در جنگ با دولت انگلیس اکثریت فیودال و روحانی و دهقان همه در صف دولت قرار گرفتند.
ولی بعد از اختتام جنگ و آغاز ریفورم بتدريج صفوف مردم از نظر منافع طبقاتی از هم جدا شدند. ولی تمام این قضایا مانع تطبیق ریفورمهای دولت شده نمی توانست، اگر جبهه دولت در داخل خود شگاف نمی برداشت و تناقص ایجاد نمیکرد.
زیرا ملت هنوز به پشتیبانی شاه و دولت استاده بود و همین حمایت مردم بود، که باوجود اختلال در دستگاه دولت، پایه های آنرا محکم و استوارنگه میداشت، ورنه از مدتی بود که کابینه و دربار درز اساسی برداشته بود باین معنی که کابینه مرکب از دو بسته عناصر متباين العقیده تشکیل شده بود که یکی طرفدار پرو گرام اصلاحي بشكل سريع آن در سیاست داخلی و تثبیت روش استقلال و بیطرفی مثبت در سیاست خارجی بود ، و آن دیگری طرفدار اصلاحات تدریجی در سیاست داخلی و روش نرمش و سازش يک جانبه با یکی از دول قوی همسایه لهذا این دو دسته سعی در خنثی نمودن نظریه های همدیگر داشتند و درین میانه به شاه تلقین میشد که موجودیت دودسته مخالف در نفس حکومت ، سبب اصلاح امور و در عین زمان باعث سلامت مقام شاه است.
به علاوه در کابینۀ و دربار عناصر نا آگاه بادار پرست فقط از نظر شناسایی و اعتماد شخصی شاه جا گرفته بود ، که توانائی فکری و عملی برای مشوره دادن یا تطبیق پرو گرام اصلاحی درین مرحله تاریخی نداشت و جهان بینی آنها از سویه بسیار عادی بالاتر نبود...
این فساد اداره با ضعف زما مدارکل، مردم افغانستان را از حما و پشتیبانی دولت باز داشت و از دیگر طرف نقشه های نهانی توطئۀ و دسیسۀ عناصر ارتجاعی داخلی ، با اقدامات و فعالیتهای جاسوسی استعماری یکجا شده، بار دیگر افغانستان ، در آستانه يک تحول اجتماعی تاریخی واژگونه گردید و این خود سنت استعماری بود ، که در ظهور هر جنبش نوین افغانستان را به قدر مقدور عقب براند ..." بدین نهج امان الله خان تجرید شد. عناصر فهمیده دانشمند پیشوا یان فکری مشروطیت دوم از کنارش دور ساخته شده به سفارت ها وغير فرستاده شدند، بجای ایشان بادار پرستان متملق قرار گرفتند که نه کار کرده میتوانستند نه همکاری و نه رهنمائی . و این خود مرحله نا میمون تاریخ بود، که باید پیشوایان مشروطیت دوم، چارۀ آنرا در مرحلهٔ وضع قانون اساسی می سنجیدند و خود شاه آنرا پیش بینی میکرد ولی چون شاه غیر مسئول ، در حقیقت پیش مردم مسئول اعمال خود بود و همکاران نادانش او را سخت بد نام ساخته بودند، بنابرین با آن خوش نیتی وخلوص ، مورد نفرت و غضب مردم قرار گرفت ، و این خود درس عبرتی است در تاریخ نزديک افغانستان که باید آینده گان ما با چشم باز بنگرند و بدانند که در امور مملکتی و زمامداری تنها نيت نيک و خیراندیشی کافی نیست.
باید تمام نيات نيک را بمورد عمل گذاشت و مردم تنها به گپ و سخن قانع نمیشوند و عمل انسان را مدار قضاوت قرار میدهند.
جای تعجب است : شاه نیمه انقلابی و طندوست که به همکاری یاران مشروطیت دوم بر تخت نشسته و عزم خدمت به وطن هم داشت در قانون اساسی که خود وضع و امضا کرده بود اول خود را غیر مسئول قرار داد و بعد از آن صدر اعظمی را منتصب نکرد و تمام امور اجرائیه مملکت را بوسیله وزراء منتصبۀ خود بکف گرفت و اگر کسی بر وزیرش اعتراضی کردی شخصا در صدد دفاع بر آمدی وشاه غیر مسئول خودش را مسئول و جوابده اعمال دیگری قرار دادی!
مثلا در لویه جرگۀ پغمان ۱۳۰۳ ش هنگامیکه از سوء عمل و بیداد مامورین اودر سمت پختیا آتش اغتشاش و شورش شعله ور بود و مولوی عبدا لواسع ( یکی از رجال مشروطیت اول که ذکرش گذشت) از عدم فعالیت و عدم دقت وزیر داخله ووزير معارف وقت (سرد اور فیض محمد زکریا) ذکری بمیان آورد پیش از آنکه وزیران به پاسخ آن اعتراض و تزکیۀ خود بپردازند ، شاه غیر مسئول به معترض مذکور که از بی کفایتی وزیری در امور رسمیه سخن رانده بود جوابی داد که داعیۀ شخصی را علت اینگونه انتقاد دانست در حالیکه این شکوها عمومی و ناشی از فساد اداری بوده است .
چون مردم مطیع و فرمان بردار و نيک بين به شخص شاه و برخی رجال پاکدامن در بارش بارها اینگونه سخنان و اعمال را که منافی اصول مشروطیت و دارای تناقض و فاصله بين قول وعمل بود ، به چشم سر می دیدند و روز به روز وضع اداری مملکت از مجرای طبیعی بفساد و نا بسامانی و آشفتگی بر میگشت و در نتیجه بر رنج و آزار مردم متحمل و دهقانان مالیه ده و گروه رنجبر می افزود، بنابرین نظر نيک وروحيه همکاری طبقات عامه با طبقۀ حاكمه به نفرت و انزجار تبدیل میگشت تا که در نتیجه سوء عمل در باریان شاه خیر خواه نیز در آن لجن زار فساد فرو رفت و برای ابد از تنفس هوای وطنی که بدان عشق میورزید محروم گشت ( عليه الرحمه)
در چنین حال دست گماشتگان استعمار هم بر ضد رژیم اما اندر خفا کار میکرد و برای تکفیرشاه ، ملانماها را برانگیخته و هزاران عکس نیم برهنه مونتاژ شده (مصنوعی) ملکه ثریا را در بین قبایل ساده و نادان توزیع نموده بودند و تا چشم بهم میزدیم ، صدای تفنگ واسلحۀ ناریه از قبایل شنوار(ننگرهار) و سمت شمالی کابل به گوش رسید و ستم کشان دهقان از روستا ها دست به شورشی بردند، که خود کار مندان دولت، مبادی آنرا به وجود آورده و دستهای خارجی هم برای اشتعال نایره آن هیزم فراهم می آورده اند.
در پنجابی مناسبت نیست از گفتگوهایی یاد آوری شود ، که بین برخی از جوانان نقاد دست چپی مشروطیت دوم با رفقای ایشان بعد از به کف آوردن زمام اقتدار روی میداد و این گروه اقتدار بکف را مسئول پوسیدگی و عدم استقرار رژیم امانی میشمردند.
خوب بیاد دارم که در بهار ١٣٠٦ ش روزی در خانه عبدالرحمن لودین در کوچه لودینان شهر کندهار گفتگوی رفیقانه و دوستانه بین او و تاج محمد بلوچ در گرفت که هم رفقای حزب در مشروطیت دوم بودند و هم به یکدیگر خویشاوندی داشتند (خواهر لودین در حباله پسر بلوچ بود).
لودین با لهجه خاص ظریفانه به رفیق خود میگفت : "این شـما هستید که پادشاه جوان و نيكخواه را که با پدر خود بسیار فرق دارد گمراه ساختید و از خودسری های او جلو گیری نمیکنید ! آخر ما برای مشروطیت و بنام مشروطیت قربانیها دادیم و در نتيجه يک ديكتاتور مطلق را آفریدیم. شما اينک حكمران شدید و آن دیگری که فراشباشی بود ، وزیر و سفیر شد و يک سر جماعه وزیر خارجه ووزیر حربيه گردید! آیا مساعی و قربانی های ما برای این کرسیها بود ؟ آخر مشروطیت کجاست؟ یکنفر جوان نا آگاه را آوردید و زمام مطلق تمام امور مادی و معنوی مملکت را به دست او دادید! او اگر چه نيت نيک دارد و به وطن خود مخلص و علاقمند است، بازهم انسان و جایز الخطاست . مشروطيت اینست که او صدر اعظم مسئول را به مردم معرفی کند و مجلس منتخبی از نمایندگان مردم بسازد و خودش غیر مسئول باشد تا مردم صدر اعظم مسئول و کابینه اش را جوابده تمام شکایات خود بشناسند ..."
لودین می افزود: "من با این رژیم که بسبب اعمال نا جایز یک دسته مغرض نادان محکوم بفنا است مدتی به سبب تعهداتی که در حزب داشتیم همکاری کردم و این مطلب را بگوش شاه و درباریانش رسانیدم چون نشنیدند، کابل راهم ترک گفتم و اينک در خانه پدری در يک كوچه گم نام کندهار نشسته ام. ولی شما که امروز باشاه و درباریانش رابطه دارید از طرف من باو بگویید که:
گر این مکتب است و این ملا
کار طفلان خراب میبینـم
عنقریب این رژیم از پا می افتد و واژگون می شود و آنگهی " نه تـو مانی ، نه او نی فخر رازی " این گفتار آن جوان دانا و راستین شهید بود ، که بعد از دوسال ، عین همین پیش گویی را به میدان ظهور دیدیم، آن رژیم بقهر مردم شاکی و رنجدیده سر نگون شد، که دست دسیسه کار استعمار هم در عقب این احساس رنج و تنفر عمومی کار میکرد .
در تاریخ افغانستان بارها دیده شده که شخص شاه یا زمامدارو شهزاده آدم نيک و بهی خواهی بوده والی به سبب سو ععمل در باریان و گماشتگان یا اهل حرم و خاندان سرنگون شده است. مثلا شاه زمان سدو زئی وامير شير على خان پادشاهان بدی نبوده اند، هر دو به استقلال و عظمت مملکت علاقه داشتند و با استعمار مبارزه میکردند ، ولی عمال، و کارمندان حکومت و دربار ، ایشان را بسر نوشتهای نامیمون سیاه مواجه ساختند.
امان الله غازی هم جوان مخلص و طندوست فی الجمله روشنفکری بود که بچنین سر نوشت واژگون گرفتار آمد واگر رفقای ایام شهزادگی و مشروطه خواهی تجریدش نمی کردند و محو سفارت ووزارت و عیاشی و اقتدار نمیشدند و با مردم می آمیختند و حمایت توده های مردم افغانستان اعم از دهقانان و کاسب و دکاندار و کوچی و روستا نشین را بدست می آوردند و خط مشی حکومت خود راهم مطابق آنچه مدعي بودند یعنی مشروطیت طرح وعمل میکردند، به آن سر نوشت شوم بر نمی خوردند. لودین گاهی که لب به شکایت میکشود و از واژگونی اوضاع رنج میدید ، باخود میگفت :
دیده در خون جگر ز دغوطه
باد لعنت بچنین مشروطه!
این بود نمونه آنچه در نواقص رژیم امانی و فراورده های تحريک مشروطیت دوم با استناد قانون اساسی اول واقوال خود اعضاء فکور آن جمعیت نوشتیم.
چون نویسنده این سطور دوره امانی راز اوایل تا اواخر آن درک كرده و دیده ام و به رجال آن دوره معاصر و ناظر احوال واقوال آنها بوده ام، باید در پایان این مبحث به حيث يک مشاهد بي طرف بنویسم که : اعضای مهم در صف اول و دیگر صفوف پایین مشروطیت دوم، تا وقتیکه اقتدار سیاسی را به دست نگرفت بودند.
مساعی آنها مخلصانه و در خور قدردانی بوده و قربانی های ایشان مشکور است. زیرا منجر به تبدیل رژیم کهن و فرسوده و بنیان گذاری افغانستان نوین بوده و در نتیجه مساعی ایشان طوریکه در سابق گفتیم ده مبدا حیات جدید بدست آمد و یا آغاز شد ، که در تاریخ افغانستان فراموش شدنی نیست و ده سال دوره امانی رویه مرفته ایام میمون و نيک تاریخ این مملکت شمرده می شود ، که مسئول سوء عاقبت آن عوامل مغرض خارجی و داخلی است.
اما شخص شاه مرحوم آزادی بحشای این مملکت امان الله غازی (عليه الرحمه) هم يك جوان مخلص و تيكدل وخیر خواه افغانستان بود که عشقی به وطن و مردم خود داشت و در بدست آوردن و بنیا نگذاری ده مبداء مذکور توجه وسعی و تلاش او دخیل بود و بنابرین تاریخ افغانستان او را به نیکی یاد خواهـد کرد و نسل جدید باید قدر عمل او را بدانند و همواره نامش را به نیکی یاد دارند، زیرا اعمال نیکش برسهوها میچربید.
از مشاهدات نویسنده این سطور است: در لشکر کشی بهار ۱۳۰۸ ش از کندهار به طرف غزنی شخص امان الله خان قیادت ده هزار لشکر قومی کندهاری و هزاره راداشت شهدالله که مردم با شاه ارادت داشته و میکوشیدند که او را واپس بتخت شاهی برگردانند . ولی در بین مقر و غزنی هنگامیکه برخی از عناصر مشكوک با اسناد پولتیکل ایجنت انگلیس دستگیر شده و ثابت گردید که دست برخی از روحانی نمایان داخلی هم در انگیزش و آویزش قبایل دخیل است و میخواهند از اختلاف قبیلوی (درانی و غلجی) کار بگیرد و برای اشتعال نایره فساد، در حدود بیست تن از طلایه سواران کشاف فراهی (درانی) را در منطقه سکونت غلجیان کشته و لاشهای کشتگان راهم دوپله نموده و بر پایه های کج کـرده تیلفون انداخته و باخط بد آخوندی بر کاغذ کی نوشته بودند: "این مهمانی اقرام غلجی برای درانیان و پادشاه است!"
امان الله خان مرحوم چون این منظر فجیع رادید ، کندهاریان را به دور خود فراهم آورد و گفت : "اکنون ثابت شد که دشمنان اجنبی میخواهند در بین قبایل ما فساد و جنگ اندازند تا ما به دست خود یکدیگر را بکشیم و سبب این عمل نا جایز من خواهم بود، که برای بازستانی تخت و تاج من کشت و خون روی خواهد داد.
پس ای مردم عزیز من ! بيقين بدانید که من این مناظر دل شکن جنگ داخلی و قبیلوی را تحمل کرده نمیتوانم و نمی خواهم شما برای باز گشت تخت و تاج من به چنین کارها دست یازید ! پس باید از بین شما بروم ، تامن، موجب چنین کشتار و خونریزی نباشم.
شما ملت عزیزم زنده و افغانستان باقی خواهد ماند ، ولی روسیاهی ابدی مسئولیت این هنگامۀ ناشایست بنام من ثبت میشود.
در حالیکه من از روز اول شاهی خود تعهد سپرده بودم، که برای حفظ استقلال و
تمامیت مملکت و سعادت و وحدت شما مردم تمام افغانستان کار کنم ببینید ! علت بدبختی مردم مادر دوره های سابق تاریخ این بود، که شهزادگان برای به دست آوردن مقام شاهی با همدیگر جنگها داشته اند و درین بین شما مردم را با یکدیگر بجنگ و دشمنی ها و عداوت های قبیلوی بر انگیخته اند .
من میخواستم دورۀ شاهی من چنین نباشد و بجای اینکه مردم را به جنگ یکدیگر سوق ،دهم باید منادی دوستی و وحدت وسعادت واخوت تمام مردم افغانستان باشم.
چون اکنون می بینم که شما بجنگ داخلی قبیلوی گرفتار می آیید، اينک من میخواهم میدان را به مردم خود افغانستان اعم از موافقان و مخالفان خود بگذارم. شما با همدیگر جور بیایید من مسئولیت جنگ خانگی شما را برای بازستانی تخت شاهی بذمت خود گرفته نمیتوانم .
يک او برادر زاده من در پاره چنار رسیده و دیگر برادر روحانی من در همین جا نشسته و جنگ خانگی را در میدهند. ولی من مرد این کار نیستم و توصیه من بشما اینست که با همدیگر کنار بیائید ، اتفاق کنید ! استقلال خود را نگهدارید! ووطن خود را به دشمنان خارجی مسپارید! من فردی از شما هستم اگر شما سعادت مندید عین سعادت و مسرت منست.
ولی اگر اینچنین بخاک و خون بغلطید ، موجب بدبختی وملال دایمی من خواهد بود:
جنگ تو صلح صلح تو جنگ است
من بقر بانت اینچه نیرنگ است ؟
میروم تا تو نشنـوی نامم
اگر نام من ، ترا ننگ است!
شاه نیکدل حساس و خیرخواه این دو بیت واقف لاهوری را باسوز دل ، اشک ریزان با صدای گرفته خواند و گفت: في امان الله ! .... این بود داستان اليم خاتمۀ مشروطیت دوم، که ملت رنجدیده افغانستان چنین هنگامه های محشر آسا را فراوان دیده است.
رجال و شاهان بهی خواه از بین رفته و سالهای طولانی این مردم به خاک و خون تپیده اند... از انکشاف و ترقی باز مانده اند .... در سیر اجتماعی زیان های جا ن گاهی برداشته اند ... دیده اند از مصائب آنچه دیده اند.... ولی با وجود جریان های تبه کار خارجی و داخلی، هویت ملی و استقلال خود را نگهداری کرده اند و برای ادامه حیات ملی تپیده اند .
بلی !
تپش میکند زنده تر زندگی را تپش میدهد بال و پر زندگی را