غنچه خندان
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
رونق مه را شکست چهره ء تابان تو
آب شکر را ببرد غنچه ء خندان تو
سرو چمن میشود پست به بیش قدت
گر بخرامد بباغ سرو خرامان تو
صبر قرار و سکون از دل غم پرورم
جمله به یغما ببرد نرگس فتان تو
خال تو تاریک ساخت روز مرا همچو شب
خاطرم آشفته کرد زلف پریشان تو
چهره ء زیبای توست جنت فردوس تو
دوزخ و نیران من فرقت و هجران تو
گر بخرامی ببیاغ سرو قد گلخرم
قمری و بلبل شوند جمله ثنا خوان تو
از رخ نیکوی تو چشم بدان دور باد
حق ز بلیات دهر یاد نگهبان تو
نامه ء « محجوبه » را کیست به پیشت برد
باد صبا را چو نیست راه بیستان تو