خشونت زن عليه زن
خشونت زن علیه زن در افغانستان
در افغانستان با گذشت زمان خشونت زن علیه زن نیز اوج گرفته. عده ای زیادی از زنان قربانی توطئه های زنان میشوند. در قدیم این رسم کمتر بوده ، زنان با هم صمیمی و دوست بودند ولی هر قدر تمدن رشد کرد و اقتصاد خانواده ها بالا رفت روز بروز این رسم بالا گرفت
در زمان های قدیم این پدیده شوم ونا پسند دردربار شاهان وامپراطوران بین حرم سراها و قصر ها وجود داشت و هر یک از زنان میکوشیدندتا به سلطان نزدیکتر باشد و موقف ملکه کُل را بدست آورند. بین کنیزان نیز این جنجال و توطئه علیه یکدیگر جاری بود . هریک از کنیزان میکوشید تا بین کنیزان دیگر قدرت و عزت داشته باشد و از جانبی هم ملکه ها و همسران سلطان سعی میکردند بمنظور بر نام کردن زنان دیگر شاه توطهَ و دسیسه کنند تا آنها از نظر شاه ن نیفتند . برای رسیدن به کام بهترین راه ، استفاده از این کنیز ها بود . اینها زنان را توسط زهر به قتل می رساندند و مسموم مینمودند، و یا خود و اطفال شانرا اختطاف میکردند و علیه آنها توسط کنیز ها و خواجه ها تبلیغات سوء مینمودند و ذهنیت سلطان را در مورد آنان خراب میکردند.
بعد ها این پدیده درباری رفته رفته به عنعنه و رسم مبدل شده و در تمام جامعه دامن گسترد. کسانیکه بیشتر از یک زن دارند بیشتر با این مصیبت دست و گریبان میباشند زیرا همسران مرد چند زنه همواره برای جلب توجه بیشتر شوهر بخودش ذهنیت شوهر را مخشوش میسازند و همه وقت بین هم گلاویز بوده و علیه یکدیگر به تخریبات دست میزنند.
در خانواده های دیگر نیز مبارزه بین زنان جریان دارد. اکثرآ خوشو ( مادر شوهر ) عروس را دوست ندارد.
خصوصآدر حالاتیکه پسر طبق دلخواه مادرش ازدواج نکرده (گرچه به ندرت دیده شده که کدام پسر حسب دلخواه عروسی کند ) ، در چنین حالات و یا از هر لحاظ که عروس خوشش شان نیامد ،خوشو میکوشد با توطه ها ثابت کند که پسرش اشتباه کرده و باید از این زن رهائی یابد . در ابتدأ عروس را به مزدور و نوکر تبدیل میکند و اجرای تمام امور منزل را براو انبار میکند . علاوه بر آن خوشو به اعمال منافی کرامت انسان از قبیل لت و کوب و توهین و تحقیر وی دست می یازد و پسرش را وادار میسازد تا این زن را که به اساس تبلیغات او و دخترانش یک زن بد اخلاق، دزد ، دروغگو ، دو روی، فریبکار و بیکاره و هر بدی که یاد دارد به آن وصله زده وی را تحت شکنجه بگیرند. هرگاه مردانی از همسر شان حمایت کنندبه سخنان مادر و خواهران اش گوش ندهند انگاه خوشو و نعنو ها جری تر شده دست به توطه و دسیسه زده تالاش می ورزند تا سندی علیه زن بیچاره درست کنند و به رخ پسرش بکشند . اگر ان هم موثر واقع نشد خود شان دست بکار شده و به همیاری دختران خود این زن مظلوم را لت و کوب میکنند و برایش غذا نداده سلایت ها خانه را از وی غصب نموده وی را در انزوا قرار داده تا حتی او را مسموم میکنند و یا به آتش میسوزاند و یا بشکل مرموزی به قتل میرسانند .
نظر به رواج ها ، شرایط محیطی، مسایل اقتصادی وغیره عوامل اکثرآ پسران خانواده بعد از ازدواج هم در یک منزل سکونت اختیار مینمایند و بعضآ هم با هم همسایه و پهلوی هم منزل میگیرند و زندگی میکنند . این نزدیکی زن یورها ( زنان برادر) نیز باعث بروز اختلافات بین زنان مذکور میشوند . این زنان به اثاثیه منزل همدیگر حتی به لباس یکدیگر چشم دوخته و حسادت میورزند، محبت ف مابین خانم و شوهر را دیده نمی توانند ، گاه و بیگاه تلاش میکنند تا به اشکال مختلف بین خانواده برادر شوهر اختلاف ایجاد نمایند تا زندگی انها را از هم بپاشدو خودشان برتر باشند که در نهایت منجر به برخورد های فزیکی و خشونت امیز بین شان میشود . بساری اوقات در اثر تحریکات آنها برادران علیه یکدیگر به مجادله و منازعه بر می خیزند و این ماجرا ها بعضآ منجر به قتل و قتال بین برادران میشوند .
اکثر خود سوزی های زنان که امروز در جامعه ما سرخط مدیا ها و نشرات تی وی ها است ، خود سوزی نبوده بلکه ( دگر سوزی) است ، که توسط شوهران و بیشتر توسط خانواده شوهر صورت میگیرد . و عده ای از زنان خوشو خود را به قتل میرسانند و یا می سوزانند .
بیشترین علت این خشونت های زن علیه زن در فامیل ها حسادت ها و جاطلبی ها و چشم و همچشمی ها میباشد که از جهل ، نادانی بیسوادى ، عقب ماندگی فرهنگی ، فقر اقتصادی و رسم و رواج های نا پسند و اوضاع سیاسی متشنج سر چشمه گرفته اند.
حسادت ها، خود خواهی ها و چشم و هم چشمی ها بین خواهران نیز وجود داشته که باعث بروز خشونت علیه یکدیگر میشود. عده ای از زنان با داشتن توقعات بیش از حد بدون در نظر داشت اقتصاد شوهر دست به اعمال خشونت بار می زنند و علیه شوهر و خانواده اش کینه ، نفرت و انزجار را در دل می پرورانندکه سبب ایجاد عقده و بروز خشونت ها میشود این خشونت ها گاهی بخود و اطفالش سرایت میکنند. در این حالات زن از زندگی رنج می برد و ازخود ، اطفال ، شوهر و خانواده شوهر متنفر میشود .اطفال خویش را لت و کوب نموده ، آنها را تحقیر و توهین میکند و عقده های خویش را بر اطفال مظلوم خویش میگشاید.
رفته رفته این عقده ها و نفرت از شوهر به خانواده اش بزرگ میشوند تا زن بخود ضرر میرساند و یا به خودسوزی و خودکشی روی می آورند .
بعضآ زنان خو ناقض حقوق خود شان میگردند ، چون آنها معتقید نیستند که در موارد مشخص حقوق شان نقض و تلف شده . این زنان موقف بزرگ مادری خویش را درک نمی کنند.
بجای آنکه بکوشند صلح و صفا در خانواده مبارزه نمایند به ماجراجوئی دست میزنندو فضای صاف و پاک خانواده را تیره وتار میسازند. در این حالات خود زن به حاشیه رانده میشوند .
اگر زنان عوض پرخاش و خلق کردن جنجال بزرگ بیندیشند و با با صبر و شکیبائی در قدم اول خود و حقوق خود را بشناسند ، بعدآدر مورد حقوق دیگر اعضای خانواده بیاندیشند و با مبارزه معقول و منطقی در راه بدست اوردن حقوق خویش راه های قانونی و اصولی را در پیش گیرند بدون تردید ایننوع تلاش ها تنایج مثبتی را در قبال خواهد داشت ، ولی به علت بیسوادی و بیخبری از حقوق خویش و درک مفاد قوانین بجای مبارزه سالم به خشونت علیه زنان دیگر ، دختران و اطفال خویش روی می آورند به عوض کم کردن خشونت بر خشونت می افزایند و باعث نقض بیشتر حقوق خویش میشوند .
خشونت خانوادگی : زنان همه نقاط جهان مربوط به هر طبقه ایکه باشند با احتمال خشونت خانوادگی ( پدیده ایکه کمتر مورد توجه بوده) مواجه هستند . چهار چوب یک ارتباط که میان زن و مرد ، زن و زن ، زن و طفل برقراربر قرار میشوند . در اثر خواهیشات سلط گرانه انسان ، خشونت از جانبی بر جانبی دیگر بروز میکند که در نتیجهآن زنان ، اطفال و مردان مورد خشونت قرار میگیرند . این خشونت ها میتواند ، فزیکی ( جسمانی ) ، اقتصادی ، روانی یا عاطفی باشند .سوء استفاده مالی و محدود کردن فرد نیز از جمله از جمله مشخصه های دیگر خشونت خانوادگی میباشند . وضع کردن قیودات بر رفتار ، طرز زندگی و ازادی های فردی همچنین خشونت به حساب می اید .در خانواده های پدران و مادران دختران خویش را کاملآ از تحصیل باز میدارند و یا تا چند صنف محدود مثلآ الی صنف چهار و یا شش وغیرهاجازه اموختن و تعلیم میدهند و بعدا آنها را خانه نشین میسازندایناین نیز نوعی از خشونت میباشد .
دها و صدها مورد دیگر خشونت در خانواده در سیر زندگی و وجود خانواده ها موجود بوده که بنابر آمار جهانی حدود 90 در صد از قربانیان خشونت خانوادگی زنان و 10 در صد مردان بوده اند . خشونت خانوادگی میتواند در هر زمان چه در ابتدأ و چه پس از گدشت چند سال از ارتباط میان دو نفر رُخ بدهد.
خشونت در خانواده ها بالای کودکان بدونوع است ؛ یکی خشونت مستقیم و دیگری خشونت غیر مستقیم .
خشونت مستقیم بالای کودکان : مانند تحت شکنجه و ضرب و شتم قرار دادن آنان ، مانع شدن آنان از تعلیم و تحصیل ، آماده نکردن شرایط و امکانات برای تحصیل و آموزش آنان ، تهدید نمودن کودکان ، تحقیر و توهین کردن اطفال ، جلوگیری آنان از تفریح و سرگرمی های مورد علاقه شان وغیره وغیره....
خشونت غیر مستقیم : خشونت های که از جانب مردبرزن یا از جانب زن بر مرد صورت میگیرد هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت بالای روحیه کودکان خانواده که همواره ناظر این اعمال ناپسند میباشند تأثیر منفی گذاشته و روح و روان آنان را می فشارد و عده ای ازین کودکان ناظر، در آینده یا از جامعه منزوی میشوند و انسان های با روحیه ضعیف ، ناتوان گوشه نشین و بی اعتماد بر خویش و توانائی های خویش به بار میآیند و یا به انسان های خشن ، ماجراجو ، بیرحم ، ظالم و بی احساس مبدل میشوند .زیرا محیط خانواده به مثابه محیط و جایگاهیاست که فرد در آنجا چشم به جهان می گشاید و رشد جسمی و روانی خویش را اغاز مینماید . در مراحل اولیه زندگی ، با وجود آنکه کودک هنوز راه نمی رود و حرف نمی زند ، نیکن تمام حرکات و کردار اطرافیانش را تقلید میکند . رفتار و کردار آنها در ضمیر شان حک می شود و از همین جاست که شخصیت طفل پی ریزی میگردد .
در اواخر قرن 19 دانشمندان با تحقیق و پژوهش های اجتماعی و بررسی واقعات جرمی تأثیر وضع خانوادگی را در بروز جرایم تائید و روشن نمودند و این واقعیت را که وضع محیط خانواده رابظه مستقیم با بروز حالات خطرناک و ارتکاب جرایم داردبه اثبات رسانیدند .به عقیده علمای و روانشناسی؛ زیر بنای خانواده باید متکی بر اصول ارضأ خواهشات ، رفع احتیاجات و نیازمندی های جسمی و روانی کودک باشد تا او را به زندگی عادی اجتماعی سازگار تربیت نماید . آرامش و امنیت ،مهر و محبت در خانواده از عوامل بسیار ارزنده در رشد و انکشاف جسمی و انکشاف جسمی و روانی کودک و نو جوان محسوب میگردد . « مهر و محبت والدین را میتوان ویتامین روانی کودک نامید» .
محبت ورزی و احساس همدردی حس ذاتی بین النوع هر نوع موجود است . اما در نوع بشر به فوق العادگی اش میرسد و در تکوین شخصیت هر فرد اثر میگذارد ، بنابرین کمبود یا عدم محبت و همدردی شیرازه اجتماعی را بهم میزند و فرد را منزوی و خشن بار خواهد آورد .
احتیاج به محبت تنها در محدوده ای اوان طفلیت فردی نمی باشد . طفل ، جوان و کهن سال به نحوی نیازمند محبت و غم شریکی اند . بنابرین حس بشردوستی و نوع پروری در دوره طفلیت پایه گذاری میشود . در دوره بلوغ نیز افراد نیازبه عاطفه ، محبتو حمایت دارند و در صورت کمبود و یا محرومیت از عواطف انسانی ، عدم موجودیت حامی و عادی ، شخص به ناگزیری های روانی و اختلاط رفتاری دچار میگردد .
خشونت های خانودگی که به انواع گوناگون تحمل میشود معمولآ در محیط خانواده و در معرض دید اطفال و نو جوانان فامیل بر علیه زن که مادر و یا خواهر شان است و یا بر علیه مرد که پدر و یا برادر شان است صورت میگیرد ؛ تأثیرات بس ناگوار و منفی را بر روان شان باقی میگذارد .
زن بار داری که خود مورد خشونت و یا نظارهٔ خونت های خانوادگی قرار میگیرد ، این خشونت ها بر جنین تأثیر میگذارد که سبب ضعف رشد و گاهی هم باعث سؤ شکل جنین میشود .
خشونت سبب میگردد تا زن محیط امن ، آرامش روح و روان خود را از دست بدهد ،در نتیجه به بی خوابی ، بی اشتهائی ، کم خونی و نا توانی مواجه گردد . این عمل بر علاه که سبب عقب مانی در رشد جسمی و فکری کودک وی میگردد ة باعث بروز مشکلات در هنگام وضع حمل وی نیز شده میتواند . کودک نحیفی که بدینگونه به دنیا می آید از اولین لحظات حیات خویش با پرابلم ها مواجه است ، شیر مادر که نبع حیات برای وی به حساب می رود در نتیجه خشونت وارده بر مادر وی که باعث افسردگی روح و روانش گردیده استاز نظر کمی و کیفی نا کافی بوده و نوزاد را تکافو نمی نماید .و مادر تحت فشار نمی تواند با اعصاب راحت مهر و محبت لازمه را برای کودک خویش عطا نماید ، در نتیجه کودک از عواطف مادری قسمآ محروم میگردد و به عقیده عده ای از دانشمندان محرومیت کودک از عواطف مادری در چناد ماه اول زندگی یکی از علل ابتلأ به مرض ( جنون جوانی ) در دورهٔ بلوغ میشود .
طرز شیر دادن کودک نیز در تشکیل شخصیت وی نقش مهم را ایفا میکند . از شیر باز داشتن طفل ا گر بطور ناگهانی و اعمال خشن صورت گیرد و یا با طرد توآم با شد رشد عاطفی طفل را دچار وقفه مینماید .
از هشت ماهگی که به تدریج تکوین شخصیت کودک آغاز میشود وکودک با حفظ رابطه پیوند و همبستگی را با مادر و تفاوت خود را با اطرافیاندرک مینماید در همین دوره ما در رابطه اجتماعی را با امر و نهی به او می آموزاند که این بمثابه اولین درس های آموزش خانوادگی پایه دارترین آموزش در طول حیات یک فرد به حساب میرود .
تماس دایمی مادر در تکوین شخصیت کودک بسیار مٔوثر میباشد ، خصوصیات اخلاقی در افکار کودک تحت تأثیر عقاید و افکار مادر قرار دارد . طرد تنبه و خشونت علیه یک طفل در سال های اولیه زندگی وی منجر به نا رضایتی و رفتار منفی او گشته و ممکن است در سنین جوانی سبب بروز حالات خطرناک در وی گردد . اطفلیکه از مراقبت و نوازش مادر محروم بوده در پرورشگاه ها نگهداری میشوند با اینکه از نظر جسمی بر طبق اصول علمی از آنها مراقبت هم صورت گیرد ، اما محرومیت از نوازش و محبت ماردر نجنر به عدم ارضأ روان آنها گردیده و تکوین شخصیت آنها را اخلال مینماید .
مراقبت مادر از فرزندانش قابل مقایسه با هیچ گونه مراقبتی نمی باشد . اطفالیکه در غیاب مادر به افراد چون دایه و مستخدم و همسایه وغیره سپرده میشوندبه اختلال عاطفی دچار گشته و در دوره های مختلف حیات به اسانی تحت تأثیر و تلقین دیگران قرار میگیرند . طرف دیگر مسله اثرات غیر انکار اعمال و کردار و گفتار پدر بالای اخلاق و رویه اطفال است . پدر منحیث دومین شخصیتی است که در تکوین شخصیت طفل نقش بسیار ارزنده را ایفا مینماید .
پدر با امریت خود طفل را برای اطاعت از مقررات و قوانین اجتماعی آماده میسازد . در حقیقت رابه طفل با پدر اولین تجربه انطباق حیات فرد با جامعه میباشد . حضور پدر در خانواده اثرات مهم و ارزندهدرا دارأ میباشد ، عواقب اثرات روانی آن در دوره های بلوغ و بزرگسالی قابل ملاحظه بوده محسوس و ملموس میباشد . همان گونه که زیاده روی پدر در محبت ، اثرات روانی آمریت وی را از بین میبرد ، طفل ناز پرورده بار آمده خود خواه ، زود رنج و ترسو بزرگ می شود ،حتی در دوره بلوغ نیز جامعه را چون منزل و محیط خانواده خود انگاشته و انجام هر امری را برای خودش مجاز میداند . احساس انتقاد پذیری را کمتر در خود جستجو میکند ، به قوانین و مقررات بی اعتنا و بی تفاوت بوده و ارتکاب به اعمال مخالف نظم و آداب را امر عادی تلقی کرده و عدم رعایت نظم و مقررات اجتمناعی را برای ارضأ خاطر خود خواه خویش عمل مجاز میداند و حتی بران مینازد و افتخار میکند . به همین گونه نفاق ، ناسگاری و مشاجرات والدین و اعمال خشونت بار علیه یگدیگر آثار شومی در روان طفل باقی میگذارد .طفل به علت عدم ارامش روانی به تعلیم و تحصیل و کار بی عالاقه بوده دایمآمضطرب و پریشان میباشد ، ثبات و استقرار نداشته و خود را ناراحت احساس میکند. و اثرات این ناراحتی ها در سنین بلوغ و بزرگ سالی عصیان ، پرخاش گری ، سرکشی از مقررات و قوانین اجتماعی ، بی تفاوتی ، انزوا وگوشه نشینی ظاهر گشته و منجر به ارتکاب جرائم مختلف میگردد .
طلاق و جدائی زن و مرد که در بسیاری از موارد خشونت خانوادگی منحیث یگانه راه حل تصور میشود ، بذات خود خشونت جدیدی است که بر روح زن ، مرد و اطفال شان چیره میگردد.
جدائی بین پدر و مادر سبب اصظراب و نگرانی خاطر فرزندان آنها میگردد . بصورت دقیق نمیتوان تعین کرد که در موقع جدائی پدر و مادر طفل به کدام یک از آنها بیشتر انس و علاقه داشته است و از اثر محرومیت از دیدار پدر و یا مادر ، طفل احساس فقدان محبت وی را کرده و ناراحتی روانی وی با نتیجه عکس العمل های چون بد خلقی ، اعصاب خرابی ، تمرد از اوامر ، نازسازگاری و عدم انطباق اجتماعی بروز میکند .
از هم گسختتگی خانواده ها دختران را بسوی فرار از منزل ، گریز از مکتب و ولگردی میکشاند و در پسران بیشتر باعث کوچه گردی شده ، کوچه و بازار را بر محیط خانواده از هم پاشیده خویش ترجیع میدهد . بیشتر این پسران از خود و دیگران نفرت یدا کرده بی باک و بی پروا بار آمده و بیشتر در باند های خطرناک راه یافته وبا قبول عضویت چنین باندها بسوی ارتکاب جرائم مختلف کشانده میشوند .
پدیده های خشونت های خانوادگی و خشونت مرد علیه زن و کودکان در افغانستان پدیده های تازه نبوده بلکه در سالیان متمادی در سراسر کشور خصوصآ در دهات و ولایات بشکل وسیع و گسترده جریان داشته که بیشتر قربانیان آن زنان و کودکان بوده ،ولی مواردی زیادی از این خشونت ها پنهان مانده و به این نوع خشونت ها اگر آشکار و هویدا هم شده ، نه دولت ها توجهی داشته و نه هم مردم ، بلکه آنرا رواج های معمولی و سنت های پذیرفته شده پنداشته اند و نهاد های منافع حقوق بشر و حقوق زنان و اطفال نیز به آن وقعی نگذاشته و همواره خشونت زن را نیز به آن وقعی نگذاشته و همواره خشونت زن را ، خشونت مرد علیه زن عنوان کرده اند . در حالیکه دلیل اکثریت خود سوزی های زنان را ، خودکشی و فرار از منزل دختران و جوانان خشونت زنان علیه زنان و اطفال بوده .
خشونت و بد رفتاری علیه زنان یکی از رائج ترین جرایم اجتماعی و از عریان ترین جلوه های اقتدار مرد سالاری در جهان امروز است که در بینتمام ملیت ها ع طبقات و گروه های اجتماعی به چشم می خورد . اگر چه در اغلب جوامع امروزی خشونت در خارج از خانواده جرم بشمار میرود ، اما به محض رُخ دادن این امر در خانواده ، قوانین و اخلاقیات حاکم در بسیاری مواقع عقب نشینی نموده م یا سکوت و بی توجهی به تدام آن یاری میرساند . ریشه این ریاکاری و کاربرد معیار های دو گانه را باید در فرهنگ و اخلاق پدر سالاری جستجو نمود که با ممانعت از مداخله جامعه در " حریم خصوصی " در پی حفظ سلطه مرد در خانواده است .
بر رغم عمومی بودن این پدیده ، خشونت در جوامع مختلف از کم و کیف یکسان و مشابه بر خوردار نیست . برای نمونه در کشور ما لت و کوب زن دلیل محکمه پسندی برای صدور حکم طلاق از جانب دادگاه نیست .
در کشور سویدن اعمال خشونت عله زنان در خانواده از سال 1864 رسمآ ممنوع گشت . باین وجود فقط از سال 1982 است که خشونت در خانواده موضوع شکایت عمومی ساخته شد و پیگرد قانونی آن ، نیازمند ، شاکی خصوصی نیست ،امریکه ناشنگر تغیر و طرز تلقی جامعه نیست . این امر همچنین بخشی از مطالبات جنبش،فیمنیستی است که باساسی وعمومی خواندن " امر خصوصی " خواهان مداخله در امور
خانوادگی بمنظور جلوگیری از اعمال سلطه نسبت به زنان است با این همه از حوزه قوانین تازندگی واقعی روزمره ، فاصله عمیقی وجود دارد . نخست آنکه بسیاری از شکایت ها به دلیل کم و کوب شدن به شکایت رو می آورند .بود مدارک کافی پیگیری نمی شوند . دگر آنکه بسیاری از بد رفتاری ها و خشونت ها در خانه ، به دلیل ترس ، وابستگی و یا امید به بهبود رابطه و پایان یافتن خشونت ها هرگز گزارش نمی شوند و یا شکایت ها پس گرفته میشوند . همچنین بسیاری از زنها تنها پس از بار ها لت و کوب شدن به شکایت رو می آورند .
گرچه انگیزه ها و توجهات خشونت علیه زنان و کم و کیف آن در خانواده های افغانی با سویدن و یا دیگر ملیت های عربی متفاوت است ، اما خصوصیت های مشترک تمامی آنها را بهم پیوند میدهد که نیاز مندی بررسی است . برای مثال چرا خشونت عموما وسیله اعمال قدرت مردان است ؟ رابطه عشق و خشونت چگونه است و چرا بدرفتاری علیه زنان میتواند دایمآ تکرار شود ، بی آنکه با عکس العمل مناسبی روبرو گردد؟ آیا خشونت در خانواده حادثه مجزائی است که تحت تأثیر مناسبات زناشوئی رخ میدهد یا آنکه متأثر از مناسبات جنسی ـاجتماعی و عوامل دیگر است ؟ برداشت زنان و مردان ازین پدیده چه تفاوتی دارد؟ تأثیر و پیامد خشونت در زندگی خانوادگی چیست؟ چه عواملی موجب خشونت بیشتر در خانواده های مهاجر است ؟ درین گفتار سعی شده است بصورت فشرده به پرسش های فوق پاسخ داده شود .
مفهوم خشونت و زمینه های اجتماعی و فردی بروز آن :
خشونت را میتوان عمل آسیب رسان برای پیشبرد مقاصد خویش دانست که صرفآ جنبه فزیکی نداشته ، بلکه ابعاد روحی ( فحاشی ، تحقیر ، منزوی نمودن فرد ، دادو فریاد و ....) اقتصادی ( شکستن وسایل خانه و ....) و غیره بخود گیرد . البته مردان و زنان برداشت واحدی از خشونت ندارند .
مارگریت هیدین و محقق سویدنی نشان میدهد که زنان عمومآ با تکیه بر تآثیرات و پیامد های خشونت معتقداند که مهمترین خصوصیت بد رفتاری و خشونت مردان علیه زنان و اعمال قدرت شان است که هرنوع تلاش برای تغیر و ضعیت را با حمله فزیکی پاسخ میدهند .اما از نظر مردان مصاحبه شونده ، خشونت رفتار اگانه و کنترول شده است .به عبارت روشنتر آنها خشونت را از زاویه شرایظ بر رابطه قربانی و مجرم توضیح میدهند . از این رو لت و کوب های بدون قصد و خارج از کنترول را اعمال خشونت ندانسته بلکه آنرا "دعوا" مینامند . و بدین ترتیب تلاش میکنند که کردار خود را مشروعیت بخشیده و از خود سلب مسولیت کنند.
در واقع خشونت نه عامل حل تضاد ها بلکه سرپوش موقتی برآن است . نتلئیج مصاحبه های هیدین نشان میدهد که دلیل اصلی جدائی ها خشونت است . به عبارت دیگر خشونت پدیده ای مشروعی در خانواده نبوده ، بر عکس روابط میان زوجین را دشوار میکند . با ین همه گرچه خشونت از نظر قانونی در بسیاری از جوامع ممنوع است ، اما از نظر فرهنگی پذیرفتنیست . به عبارت دیگر فرهنگ پدر سالاری در عادی نمودن و تکرار خشونت ، در خانواده ها نقش اساسی دارد .
در حقیقت خشونت عمل صرفآ مجزا و لحظه ئی نیست بلکه جز از استراتیژی مردان برای نهادینه نمودن مردانگی و زناگی و تحکیم سلطه آنهاست . در فرهنگ پدر سالاری ، نیروی بدنی مرد ابراز اعمال قدرت و زنان قربانیان مناسبی برای خشونت فزیکی و روحی میشوند . باین همه بسنده نمودن به مفهوم پدر سالاری برای توضیح خشونت کافی نیست . بطور مثال ؛ بین خشونتی که از سوی مردان اشنا و یا بیگانه نسبت به زنان اعمال میشوند چه تفاوتی وجود دارد؟ همچنین خشونتی را که جانب زنان صورت میگیرد چگونه میتوان توجه کرد؟ بسنده نمودن به ارائه تحلیل کُلی از خشونت ، مانع از درک رابطه پیچیده ای عشق و خشونت میگردد. تنها زمانیکه به پذیریم خشونت هیچگاه عمل مشروعی نیست ، این امر که چرا برخی از مردان به آن متوصل میشوند ، در حالیکه برخی دیگر هرگز به آن مبادرت نمی ورزند ، جای بررسی میابد . گرچه خشونت علیه زنان یک پدیده اجتماعی است اما آشکار ساختن آن با توضیحات کُلی روشن کننده ء علت واقعی یک خشونت خاص نمتواند باشد ، بلکه می باید آنرا با بررسی رابطه بین ضارب و قربانی روشن نمود .هر چند که مسولیت آن متوجه ضارب است و قربانی مسولیتی در ین رابطه ندارد.
بوبرکمن روانشناس سویدنی در توضیح اینکه چرا خشونت در تمام خانواده ها روی نمی دهند . بر نقش عوامل فردی تأکیدمینماید . او نشان میدهد که در خانواده های که اعضای ان خود در دوران کودکی در معرض خشونت قرا رگرفته اند < شاهد خشونت پدر و مادر بوده و یا خود مورد خشونت واقع شده اند > احتمال بروز خشونت و یا تن دادن به آن بمراتب بیشتر است . به عبارت دیگر خشونت در نزد آنان امر عادی و آشناست . فشاری های ناشی از انزوا نیز میتوان در مردان ،ارتکاب به خشونت و در زنان تن دادن به آن را افزایش دهد . همچنین در میان شخصیت های پرخاشگر ، ماجرا جو و خود شیفته نیز احتمال خشونت بیشتر است . عدم اعتماد به نفس نیز در ارتکاب خشونت از سوی مردان همن طور پذیرش و عدم مقابله با آن از سوی زنان زینقش است . صرفنظر از خصوصیات فردی ، شرایط اجتماعی افراد نیز در افزایش و یا کاهش خطرارتکاب خشونت مؤثر است . برای مثال فشار های روانی و تنش های محصول آن خطر بروز خشونت را افزایش میدهد . علاوه خصوصیات و شرایط اجتماعی افراد ، طرز تلقی و توقع آنان یکدیگر نیز نقش مهمی در امکان بروز خشونت و تداوم آن دارد . در خانواده های که تلقی حاکم از روابط زن و مرد پدر سالارانه بوده و خشونت از مشروعیت ضمنی بر خوردار است ،
همچنین در خانواده های که توقع افراد از یکدیگر کمتر برآورده میشود میزان تضاد و خشونت میتواند افزایش یابد . بااین همه عوامل فردی و روانی و ارتباط متقابل آنها برای توضح علل خشونت بمثابه یک واقعیت ا جتماعی و کم و بیش ساختاری در مناسبات خانوادگی کافی نیست .
برای مثال وابستگی الکهول و مصرف آ ، در نهایت تسریع کنندهٔ استفاده ازخشونت است و نه علت آن . غالب کسانیکه قصد اعمال خشونت دارند با مصرف الکهول شرایط ارتکاب آنرا تسهیل مینمایند چه در اجتماع معمول است که ارتکاب خشونت هنگام مستی بیشتر قابل بخشش است و این در انکار و یا توجه خطا در توصل به خشونت مؤثر است .
هیدین محقق خشونت های خنواده گی ، روسه ارتکاب وعا دی شدن خشونت را چنین توضیح میدهد
در مرحله اول هیچ یک از طرفین بر دیگری تسلط نداشته ، هر یک برای تضعیف موقعیت دیگری و به کرسی نشاندن خواست خویش در موضوع مورد مشاجره میکوشد .
مرحله دوم هنگامی است که خشونت ولت و کوب بوقوع می پیوندد و معمولآ به سلطه آمرانه مرد می انجامد .
در مرحله سوم زن قدرت را بدست می آورد و مرد برای نجات زندگی خویش باید از خشونت خود داری کند و یا اظهار پشیمانی و تقاضای بخشش نماید . البته قدرت زن در این مرحله مؤقتی و محدود است .
زمانیکه این سه مرحله دایمآ تکرار شوند در شخصیت زن تغیر ایجاد شده و خود را بی پناه می یابد ؛ امریکه میتواند به عادی شدن خشونت منجر گردد .
پرسش اینجاست که تا چه حد امید بستن زنان به قطع خشونت و غلبه جنبه های مثبت شوهر بر جنبه های منفی و پرخاشگر ا و میتواند رابطه زن و مرد را پایدارنگهدارد ؟ و یا تا چه حد همانگونه که فیمنست ها تأکید میکنند ، بی پناهی این زنان محصول ناکامی تلاش های است که آنها برای خروج از این وضعیت بدان متوصل میشوند