ناکامی
از کتاب: مجموعۀ اشارات
بُن بست های ایجاد شده یا عمدی، بالاخره افغان ها را بر سر چهار راه دیگری قرار داده اند که حق شان نبود. امید ها در نزدیکی های دو دهه، اما از نفس افتیده اند. در جریان تنقید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حکومت های پساطالبانی، افغان های زیادی سعی کرده اند آشکار بسازند که نباید به ادامه ی تورید نسخه های آماده ی حکومتداری، واقعیت های داخلی افغانستان، فراموش شوند.
افزون بر نبود فرهنگ سازی های لازم، نبود آماده گی ها با آن چه به نام تنوع مدنی در برابر اکثریت روستایی یا در خط اول آسیب های جدی قرار می دادند، از خلط آن ها، مجموعه ی بشری ما، شبیه موجوداتی شده اند که همدیگر را به درستی درک نمی کنند. در کنار شمار نجومی پول های کمکی، اما همه در لجنی دست و پا می زنند که سیستم سیاسی را بیش از همه فرو می برد.
در نفس های آخر آن چه به نام نمایش حکومتداری- دولتداری ساخته اند، بازخوانی آثار مهمی که بسیار هشدار دهنده بودند/ هستند، حداقل این فرصت را میسر می سازد تا در توهم و احساسات، غرق نشویم.
درست است که در های باز افغانستان، تورید امتعه را از انحصار کالا های پاکستانی، ایرانی و چینایی بیرون آوردند، اما توجیه بازار آزاد توسط سیستمی که اکثر افراد آن مُهره های خارجی استند و در عقبه ی سیاسی، از سیاهترین حاکمیت های افغانستان، بیرون شده بودند، شیوه ی برخورد نظام با واقعیت ها را اکثراً منحرف می سازد.
دولت بر اساس روابط و ناگزیر ها، حتی به جایی رسیده که در خط به اصطلاح آزادی های بیان و رسانه، کمرنگ شدن ارزش های اخلاقی، آماج هتاکی را به گذشته و گذشته گانی می کشاند که این کشور را برای آینده گان خود به میراث گذاشته بودند. فروریزی حیثیتی به اندازه ای که هیچ حرمتی به بزرگانی نماند که ما را صاحب کشور ساخته بودند، در حیاط افغان هایی که زنده گی معمولی داشتند، اما به گونه ی دیگر، نقش می بست.
تجربه ی افغانی حکومتداری به شکل حاکمیت مرکزی، برای افغانستان، ثبات را به ارمغان آورده بود. تا قبل از کودتای هفت ثور، هرچند با تحولات درونی سیستم سیاسی، اما کشور دچار هرج و مرج نبود. همین نکته، با وجود عرف سیاسی آن، هیچگاه به گونه ای قوام نیافت که از حضور جامعه ی جهانی در افغانستان، انتظار داشتیم. روابط تنگاتنگ نیرو های خارجی با افراد داخلی که در زمینه ی همکاری ها، از همسنگر جنگی تا بوت پاک و کارگران تمیز تشناب را نیز در بر می گرفتند، محور های قدرت را تا کوچک ترین محدوده هایی که چند قوماندان بچه باز باقی مانده از حکومت های تنظیمی را تشکیل می دادند، در برابر حکومت مرکزی و کُل باور های مدنی آن قرار دادند.
در کتاب «عدم موفقیت طرح و سیاست های جامعه ی جهانی در افغانستان»، شرح جامع مناسباتی وجود دارد که در بُعد تحلیل آن ها، محرز می سازند چه گونه سیاست های خارجی، تضاد خلق می کردند. پا به پای تقویت نهاد های ملی وابسته به قدرت مرکزی، قدرت های محلی وابسته به حلقات خارجی، بار ها حیثیت و پرستیژ حکومت افغانستان را زیر سوال بُرده اند. بدتر از همه، تمایل بیش از حد آنان به نیرو های نظامی خارجی، طرف هایی را بزرگ نمایی می کرد که در واقع بیش از چند قوماندان حقیر تنظیمی نبودند. در ریاست جمهوری محمد اشرف غنی، یکی از دروغ هایی که زود برملا شد، به اصطلاح امپراتوری عطا محمد نور بود که به مرجع شوونیسم یک اقلیت قومی نیز مبدل شده بود. عطا محمد نور در ولایت اکثراً عرب نشین بلخ که با ترکیب بالای قومی، جایی زیادی بیش از منطقه ی کوچک مارمل و چند هزاز تاجک آن برای فارسی بازان نمی گذارد، یک عفونت ورم کرده ی سیاسی بود که خارجیان در تنازع ضد طالبان، آن را نادیده می گرفتند.
ایجاد محور هایی که گویا به نفع دولت هستند، همسان سازی حکومتی یا ملوک الطوایفی جدیدی بودند که زیر زنخ حاکمیت مرکزی افغانستان، مستقیم و اکثراً غیر مستقیم ساخته می شدند. در هرج و مرج همین اشتباهات است که طرف های موازی به حکومت مرکزی، سعی می کردند با رعایت منافع غیر ملی، دولت را در پیچیده گی روابط با خارجی، در برابر صد ها مدخلی قرار دهند که وارد شدن به هر کدام آن ها هزینه ها و ظرفیت های بشری مداوم می خواهد.
چنان چه قبلاً متذکر شدم، بازخوانی آثاری که با نگرش غیر عادی، اوضاع مملکت را تحلیل کرده اند، یک امر اجتناب ناپذیر می باشد. باید دوباره پرونده هایی را باز کنیم که روی مصلحت یا درگیر روابط عموماً غیر تعریف شده با خارجی، در برابر ناهنجاری ها و نارسایی ها مجبور به سکوت می شدیم؛ زیرا در پایان ادعای آرمان شهر سیاسی و مدنی کمابیش دو دهه ی اخیر، به ناکامی رسیده ایم.