حدیث حادثه دارالخلافه
چون هلاو بطرف عراق رفت، وملك موصل که اورا بدرالدين لؤلؤ گفتندی لعنه الله شحنه کنار مغل قبول کرده بود، تابك ابوبکر فارس هم شحنه داشت، و مال قبول کرده بود، ازهر دو سوی (۶) بمدد لشکر کفار بیامدند، ولشكرهای کار باهلاو درعراق جمع شد( ند) و روی به بغداد نهاد ند ، و امير المؤمنين المعتصم بالله (۷) را وز یری بود.
(۱) كذادر اصل، مط و مب: خيا نوين، راورتی: خینا نوین، که در نسخ خطی وی خینا نو بن، وحاتون، خانون، خيا، صبا، هم نوشته شده (۲) در نسخه اصل اينجا بسی از كلمات پریده خوانده نمی شود، (۳) اصل و راورتی: ایو بی، مط ومب: ایوا نی، ولی سلیمان شاہ بن پرچم سرکرده ترگمانان ایرانی بود که در بغداد نفوذ کلی داشت (تاریخ استیلای مغول - ص ۱۷۹) (۴) در اصل پریده و خوانده نمی شود - (۵) مط و مب:ايشان. (۶) مط ومب: از هردو اشكر بمدد کفار (۷) اصل:المعتصم
خروج مغل طبقه۲۳ (۱۹۱)
بدمذهب ورافضی، اسم او احمد)العلقمی بود، ومیان او و پسرمهتر امیر المؤمنين که امیر ابوبکرنام بود، بسبب غارت روافض که ساکنان کرخ ومشهد [امام] موسی جعفر رضي الله عنه مابودند) خصومتی افتاده بود، وامير ابوبکر پسرامیرالمؤمنین ایشان راغارت کرده( بود) و بعضی را کشته بود، بدان انتقام وزیر دارالخلافه که رافضی و بدمذهب بود با اميرالمؤمنین خلاف کرد، و در سروخفيه به نزديك هلاو مکتوبات نبشت(۱) و با ایشان باخت، و کناررا استدعا کرد، و لشکر های تگرد گر ده (۲) عراق را بطريق أجازت از بغداد باطراف فرستاد، و بر روی امير المؤمنين چنان نمود، که با کفار صلح افتاده است [و] او را به لشکر حاجت نیست (۳) بعد ازآنکه بغداد از لشکر خالی گشت، نا گاه لشکر کفار مغل بحوالي بغداد رسیدند، و ازملك موصل جسر(۴) ستده بودند، و بر زیردست بغداد جسر به بستند (۵) و ازدجله بگذشتند، و تكریت قلعه ی بود، درغایت استحکام، غازیان تکریت بیرون آمدند، و آن جسر را بسوختند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) مط: نوشت (۲) مط: گرد برگرد (۳) مط: ما را بلشکر حاجت نیست (۴) مط: خبر سنده (۵) مط: بستند . .
تبصره
درپنجا بعد از کلمات ( جمع شدند و روی به بغداد نهادند) در نسخه طبع بمبئی ( مب) تصرفی شده ناجا يزو بس ناروا ، عبارت اصلی مؤلف را که ما از مط واصل نقل کردیم، حذف کرده اند، و بجای آن بطرفداری ابن العلقمي يك صفحه نوشته اند، وشاید این کار را ملك الكتاب طابع کتاب کرده باشد، چون عبارات این صفحه تماما مخالف با سبك نگارش و انشای روان و سلیس مؤلف است و بنابر آن حکم کرده می توانیم، که این کار ناروا را عمدا و قصدا کرده اند که خیلی منافي شیوه امانت و حفظ آداب علم است، در ینجامرا باعقيده آن شخص کاری نیست، فقط از نقطه نطرهایت امانت ادبی باین مختصر نکارش مجبور شدم ، و اینکه عین عبارات مجهول را از مب نقل میکنم، «جمع شدند و روی به بغداد نهادند .... در آنوقت وزارت امیر المؤمنين المستعصم بالله بمؤید الدین احمد بن عبدالملك العلقمي مفوض بود، چون وزیر در مذهب شیعه غلو میداشت، عياراعتقاد او در باطن با خليفه مغشوش شده بود، بسبب آنکه پسر خليفه ابوبكر بواسطه تعصب و حمایت اهل سنت و جماعت که از مرتبه اعتدال گذرا نیده بود و طایفه از لشكر بان را فرستاده بود كرخ بغداد را غارت کرده بودند، وجمعی سادات هاشمی را که در آن موضع متوطن بودند مأسور گردانید، و بنين
( بنبه در حاشیه صفحه ۱۹۲)
(۱۹۲) طبقه۲۳ خروج مغل
روزدیگر مغلان باز جسر راست کردند و مسلمانان را شهید کردند، امیرالمومینن ابوبکر پسر امیرالمومنین وامیر علم دارا لخلافه، سلیمان شاه ایوانی (۱) ترکمان که مدت سی سال با کفار مغل تیغ زده بودند، وغزوهاء بسنت کرده، هر دو بموافقت یکدیگر چند کرت برکفارزدند، و لشکر کفار را منهزم گردانیدند و کرت نخست (۲)[ تخت کفار مغل را از حدود بغداد تا باصفهان تعاقب نمودند، و بسیاراز لشکر کفار بدوزخ رفت (۳) واین امیرعلم دار الخلافه سیلمان شاه |یوآئی (۱) ملکی بود، از قبایل انبوه و آن جماعت ترکمان باشند، درغایت جلادت و مبارزت، وميسره اميرالمومنین ایشان را بود، در مدت سه سال از عهد رفتن جرماغون بعراق تا بدین عهد، آن كارزارکرد، که رستم دستان درایام جا هايت وعلى مرتضی درعهد اسلام کردند (۴) رضي الله عنه.
( بقية حاشیه صفحه ۱۹۱)
و بنات ایشان را برهنه برگنل اسپان سوار کرده، از میان بازار گذرانیده بودند، وزیر از بدن صورت متوحش و آزرده خواطر شده بود، و الحق جای آن داشت که اهل سنت وجماعت نیز از آن حرکت ناملایم، پسر خلیفه را نفرین کننده بدین لحاظ وزیر از سرجقا درپرده خفا رسولی نزد هلاکوخان فرستاد، بعد از اظهار عبودیت و تقبیح صورت دار خلافت چنان فرانمود که اگر هلاکوخان بصوب این دیارعنان عزیمت سبك گرداند، پیش ازآنکه به تویه صفوی احتياج افتده تا باستعمال آلات حرب چه رسد، مملکت بندادرا تسلیم کند و این معنی را بدلایل و شواهد معقوده أستحکام داد، هلاکو بادلی ثابث و ضمیری منشرح فرمان دا ده تا لشکر اسباب بورش بغداد را آماده سازد، و سو نجات یونان را که امیرلشکر بود، در مقدمه روان کرده که از دجله بگذرد، وجانب غربي بغداد را مخيم اقامت سازد ابن علقمی چون دانست، که سهم مكیدت او بهدف مقصود پیوست، در سده خلافت عرضه داشت: که امروز بحمدالله مجموع سلاطين داغ اخلاص برجبین صدق دارند: اکنون هر سال چندین تومان مال را از خزینه بسا کر منصوره دادن از مقتضی رای رزین و نکر دوربین بعید می نماید اگرامیرالمؤمنین رخصت فرمانده لشکر را با طراف وجوانب فرستاده، با شغال مناسب موسوم گردانیده شود تا خزانه را توخیر باشد خليفه اين تدبير ناصواب را برای وزیر منوط و مربوط ساخت، و خود با ستماع الحان خوش و مشاهدة فلمان حوراوش اشتدانی نمود، و این علقمی در اندك زمانی اکثر اعيان سپاه را بهانه های متنوع متفرق و پراگنده ساخت. بعد از آنکه بغداد....
(۱) مط و مب: ایوانی اصلا بوبی ، چنانچه گذشت ابوائی صحیح است، (۲) مط ومب: نخستین (۳) مط ومب: فرستاد، (۴) در نسخه اصل به سبب نم رسیدگی چند سطر سابق پریده و خوانا نسيت از مط ومب تکمیل شد.
خروج مغل طبقه۲۳ (۱۹۳)
چون يك كرت (۱) هلاومنهزم گشت دوم کرت (۱) ازجمله خراسان وعراق، سوارو پیاده از کفارومرتد واسير جمع کرد، و با ستدعاء وزیر رافضیعايه اللعنة»(۴) روی به بغداد نهاد «و درمدينة السلام (۳) بغداد لشکری که بود، آن ملعون مدبررافضی چون عصيان وارتداد در مزاج و طبیعت دا شت، لشکر گرد [کرده بغد اد[را] اجازت کرده بود» (۴) و درسایان بغداد هم درسر، با هلاو یارشد.( بودند) ومكتوبات نبشته بودند و لشکرهای کفار را استدعا نموده، از حال احتيال (۵) وزیر، ملوك و بندگان خليفه راکه سلاطين بود[ه ا] ند معلوم شده بود، و يك كرت مکتوب وزیر که به نزديك هلاو ملعون نبشته بود (۹) بر خلیفه عرض کردند، بر نوع قصد ایشان حمل کرد و سبب آن بود، که میان وزير، و(سلطان) مجاهدالدين ايبك سر دوا تدارمناعتی ومخالفتی بود سر دوا تدار مخا لفت وزیر را باپسر خلیفه أميرابوبکر به سبب کشتن روافض معلوم داشت، و این معنی را بسمع مبارك اميرالمؤمنین میرسانید، وز یر را چون سدی (سر) دواتدار معلوم شد بخدمت خليفه چنان نمود، که سردوا تدارمی خواهد، تا ترا ازخلافت دور کند، وا مير ابوبکر رابخلا فت نشاند.
اميرالمؤ منین را چون سعی هرد و طرف معلوم شده بود، به سخن هیچ کدامی درسعی يكديگر التفات نمی کرد، و چون ملوك مكتوبات (۷) وزیر که به نزديك هلاو نوشته بود، بخدمت خلیفه باز نمودند، جواب داد، که این سیايبك (سر) دواتدار باشد، والا وزیر ازاین بابت نکند، ملوك ازان جواب افسرده شدند، تا چون هلاو بد و فرسنگی بغداد رسید سليمانشاه که امیر علم بود، وملك عزالدين پر فتح الدین کرد (۸) که هلوان دارا لخلافت بود و میمنه لشکر خلا فت ایشان داشتند، با(سلطان) مجاهدالدين ايبك سر راورتی مستنصري مشورت کردند، که کار ازدست بشد و خصم زبردست نزديك آمد،ووزیر بااعدا باخت اميرالمو منین را بازباید نمود (۹) تا تد بير دفع کفار بسازد .
(۱) مب: مرتبه (۲) کلمات بین « ۰۰.» درمب نیست (۳) اصل: مدينة الاسلام (۴) جملات بین د ۰۰۰۰۰» در مب نیست . (۵) مب: اختيال؟ (۶) در اصل پریده و خوانده نمی شود (۷) مط ومب ؛ مکتوب (۸) مط ومب : گرد (۹) اصل: را باز نمودند تا تدبیر
(۱۹۴) طبقه۲۳ خروج مغل
مجاهد الدين ايبك گفت هر سخن که درين باب امکان داشت من بگفتم، در سمع اميرالمؤمنین جایگیر نیامد، باقی شما را هم اجازت خلوتی طلب کنم (۱) شما هر دو عرضه داشت کنید، بران طریق ملك سليمان شاه و ملك عزالدين پسر فتح الدين كرد (۲) هردو ازرسیدن خصم وطلب دفع و تدبدير آن خدمت خليفه عرضه داشتند فرمود، که با وزیر گفته شده است، جواب از وزیر طلب باید کرد، هردو رابه راه خلافت نومید بیرون آمدند و با جونوین (با) هشتاد هزار سوار از طرف ایران و آذربيجان، زیردست بغداد جسری از ملك موصل حاصل کرد و به نزديك تكريت جوی بربست غازیان تکریت از شور و قلعه بيرون آمدند، وجسر بسته کفار را تمام بسوختند. و کافر بسیار بدوزخ فرستادند، و اندك مسلمان شهادت یافت (۳)
دیگر روز کفار مغل باز جسر راعمارت گردند. چنانچه بتحریر پیوسته است و بگذ شتند (۴) و بحارف کوفه و حلب و کرخ بدوا نیدند، وخلق را شھید کردند، ملک عزالدين پسر فتح الدین کرد (۱) ومجاهدالدين دواتی با بيست هزار سوار از بغداد بر دجله بگذشتند و جماعت ساکنان کرخ و قصبات ديگر را بمدد طلب فرمود(ه) و با لشکر گذارہ صاف کرد(ن). چون حشم اسلام را پیاده بسیار بود بیش ثبات نمودند(۶) و لشکر کفار را باز داشتند، و جنگی دادند، هزيمت برکنار افتاده و بسیار بدوزخ رفتند(و) ملك عزالدين بسیار جهد نمود، که هزيمت گذار راتعاقب باید کرد تا دهم بدين فتح بقایای کار رازير تيغ گذرانیده شود، مجاهدالدين دواتی در تعاقب ثانی نمود: آن شب همان جا لشکرگاہ مسلمانان شد، و در جوار آن به وضع شهری است، که آن را شیر شیروپند، اآب فرات (۷) شق شود، و زمین شهر رفعتی دارد، وموضع لشکرگاہ مسلمانان در پستی بود و در آن شب وزیر را فضی ملعون، جماعتی را فرستاد، تا آب نهر برلشکرشاه مسلمانان به شادزند) تمام لشکر در زیر
(۱) اصل: کنیم (۲) مط ومب: گرد. (۳) مط ومب: يافتند (۴) مطا ومب: به تحریر پیوست و یکدیگر بذری کوفه ودجله و کرخ (۵) مط ومب: ندودند (۶) مط و مب بود: پیش حمله کنار جلا دت نمود، هزیمت بر لشکر کفار افتاد و بسیار بدوزخ (۷) در اصل اينجا وصله خورده خوانده نمی شود، از مط گرفتم
خروج مغل طبقه۲۳ (۱۹۵)
آب شد، و سلاح(۱) شان تباه گشت، و عاجز شدند و بامداد (ان) لشکر کفار معاودت کردند ومصاف شدم. مسلمانان از غایت اضطراو زحمت[ شبازه] منهزم شدند، ملوك شکسته ازدجله معبره کردند، و به بغداد لشکر گاه کردند، بموضعی که جامع و قصر سنجرپست، چون تشکر ملاعين بدانجا رسید، سليمان شاه و ملك عزالدين ومجاهدالدین دواتی بخدمت خليفه آمدند، که خصم بدر شهررسید، و مارا در بغداد (۲) سوارا نداک است، وعدد كفار دویست هزارز یادت است، و آب آن باشد که امیرالمؤمنین در کشتی نشیند، و خزاین وحرمھارا در کشتی نشاند، وماهمه درخدمت امیرالمومنین (درکشتی ) باشیم، ودردجله برانیم تا حد بصره، دران جزایر مقام کنیم تا نصرت حق تعالی درآید (۳) و کفار را مقهورگرداند.
خليفه با وزیر این معنی بازگشت، وزیرملعون امیرالمومنین راگفت که من با ایشان طريق صلح کرد یاموبدين حاجت نیست و ایشان بخدمت امیرالمؤمنین می آیند و اگر بر قول مناعتماد نيفند اميرابوبکر را بیرون با ید فرستاد(۴) تامزاج هلاو(مغل) معلوم کند، اميرالمؤمنين را این رای صواب افتاد، پسرخود(امير) ابوبکر رابیرون فرستان، ووزير رامعلوم شد(۵) درسر معتمدی را به نزديك (۶) شلاو فرستاد، به امیر ابوبکر را خدمت بسیار کن و اعزاز(وا کرام ) دار، واستقبال کن، که خليفه اعتماد کند وغرض تو(به) حاصل شود.
چون امیر ابوبکر بیرون آمد، به لشکر شاه هلاو رسيد، جمله خلایق (۷) از کافر و مسلمان استقبال کردند و شرط خدمت بجا آوردند چون به او نگاه هلاو رسید، هلاو بقدر چهل تمام استقبال کرد و شرط خدمت با قامت رسانید و او را برجای خود بنشاند (۸) و بزا نوی حرمت بخدمت (امير) ابوبكربنشست و گفت: من [به] خدمت ( نمودن) آمده ام و بندگی خواهم کردو) برماکه عم من است و در دست شیخ سیف الدین با خرنی (ساخوری) مسلمان شده است، من همان جا مسلمان خواهم شد (۹) اما پر سيدم که
(۱) مط ومب: صلاح شان (۲) اصل: ومارا باعد او سوار (۳) مط ومب: در رسد (۴) مط ومبا : را با ایشان باید فرستاد (۵) مط ومب روز ير ملعون درسر (۶) مط ومب: را بر ملاؤ (۷) مط ومب: جمله لشکر او از (۸) مط و مب: رسانید و ببد برجای (۹) مط ومب: من نیز مسلمان خواهم شد، امرای خود را پرسیدم
(۱۹۶) طبقه۲۳ خروج مغل
بزرگتر(ین) مسلمانان کیست؟مرا بحضرت خلافت نشان دادند، من آمده ام تابردست امیرالمومنین به مسلمان شوم. چون این کلمات شیرین درمیان آورد، اميرابوبکربدين مزخرفات زهرآلود اعتماد کرد، و از آنجا باعزاز بخدمت امیرالمومنین بازآمد، آنچه مشاهده کرده و دو شنیده تمام عرضه داشت.
وزیر ملعون (۱) گفت: که صواب آنست که امیرالمومنین باتعطیم (۲) هرچه تمام تر، درموکب خلافت بیرون رود ، تا هلاؤ [ی] مغل شرط (استقبال و خدمت بجای آورد. هر چند ملوك اسلام رضی الله عنهم، امیرالمومنین را گفتند: که اعتماد نمی شاید کرد. چون تقدير آسمانی و قضای ربانی رسیده بود (۳) به هيچ وجه منبع آن مسلمانان غازی رضي الله عنهم مفید نیامد، بعاقبت قضا تازیانه قهر درعقب موکب (۴) خلافت میزد، تا امیرالمومنین با يك هزارود و دست دوارمعروف ازملوك وصدورعلماء وا ما برو تجاروکارداران دولت بیرون رفت. چون به لشکر گاه هلا و (مغل مامون در رسید، او را با آن موکب بموضعی برداشتند و جمله را ازهم متفرق گردانیدند و امیرالمومنین رابنگر فت(ه) و فرمان داد، تا بقلم خود به بقایای (۹) معماری که در بغداد بودند فر مان (می) نبشت تا بر فن (می) آمدند، تا تما م را بدست آورد و همه را شهید کرد (۷) و اینجا (۸) در گذشته شدن امیرابوبکر پسرخلیفه چند روایت است والله علم باصحها .
يك روايت آنست که او را وسليمان شاه را، و فتح الدین کرد (۹) راو مجاهد الدين ايبك دواتی راجمله شهید کردند و بعضی روایت میکنند: که چون از نزديك هلاو بخدمت پدر بازآمد(۱۰) در وقتی که امیرالمومنین بیرون ميرفت، اميرابوبکر بیرون نرفت واز بغداد بطرفي باديه بجانب (۱۱) شام رفت. بعضی میگویند: که شهادت بافت بسبب آنچه در حضور هلاو [بعد] از گرفتارشدن کلمات درشت گفت، و آن کلمات آن بود که [گفت: ما را گمان افتاد که ترااصل بزرگ است
(۱) ملعون درمب نیست (۲) اصل: با عظم؟ (۳) مط ومب : و قضای ربانی در رسیده بود (۴) مط ومب: مرکب (۵) مط ومب. بگرفتند (۶) اصل: ببقای (۷) مط و مب: گردانید (۸) اصل: وآ نجا (۹) مط و مب: گرد (۱۰) مط و مب : بازرفت. (۱۱) مط ومب : وجانب
خروج مغل طبقه۲۳ (۱۹۷)
تومرد تمام باشی! و پادشاه بزرگ[خواهی بود برقول تواعتماد کردم اکنون معلوم شد که نه توپادشاهی و نه مردی! چون غدرکردی پادشاهان و مردان غدرنکنند. هلاو بفرمود تا اوراشهید کردند.
و بعضی روایت میکنند: که امیرابوبکر رابایکی ازسادات بزرگی فرمان داد تا بطرف آذربیجان بردند و چندگاه همان جاباشند (۱) تا درخلاص واعزازاو بعد از فراغ بغداد فرمان داده شود، چون امی ابوبکررا با آن به بیل بزربطرفي آذربیجان چند منزل برنمد (۲) جما عت مرتدان با هلاو بنگله تند(۳) که خطا کردی که (۴) اميرابوبکرسلامت به آذربیجان رسد ، جمله لشگر هاء روم و شام ومغرب با او جمع شوند (و) هر ائینه انتقام خود بکشد، در عقب کسان (خود) فرستاد و او را بازآن رد [ندو شهید کرد، والله اعلم (۵ )« پادشاه اسلام سلطان سلاطین اسلام و پاش شاه هفت اقلیم را ] درپادشاهی وعدل و دادگستری حیات (۹) باشد، آمین یا رب العالمين » (۷) .