32

قصص الانبياء بوشنجییا نابی از نسخ نایاب فارسی

از کتاب: آفریده های مهجور علامه حبیبی

درسنه ١٩٥٤ م . چون نویسنده این سطور، جلد دوم طبقات ناصری ، منهاج سراج جوزجانی را با تعلیقات مفصل، از دانشگاه پنجاب شهر لاهور طبع وانتشار داد، در آخر آن کتاب تعلیقی را در شرح تاریخ وقصص ابن هيصم نابی نوشت، که این کتاب یکی از آثار گمشده تاریخی است ، ولی منهاج سراج نسخه آنرا در حدو د ٦٥٨ ه . هنگام نوشتن طبقات ناصری در دست داشت در حین طبع ثانی همین جلد طبقات ناصری ، که به صور مکمل تر در سنه ١٣٤٣ ش به نشر آن از کابل موفق شدم ، مبحث تعلیق مذکور را با برخی معلومات جدید تکمیل کردم ، که تلخیصی آن چنین است :

ابو الحسن الهيصم بن محمد نابی یکی از مولفان دوره پیش از مغول است، كه يک كتاب اورا منهاج سرا نا سراج بنام قصص نابی یا تاریخ ابن هيصم نابی یا قصص و نواریخ در چهار جلد دیده بود ، و یکی از منابع معلومات او در نوشتن ، طبقاتست اسم هيصم در نسخ خطی بدو املا صاد مهمله و ضاد معجمه آمده، و چون هيصم در عربی مرد دلیر وشیر بیشه باشد، ونام هيصم  به ضاد منقوطه در ماده هضم نیامد بنابرین شكل هيصم بیدون نقطه قابل قبولست و نسبت او هم به ناب است، که این قصبه میان فیروز کوه غورو هرات واقع بود، و در آنجا آبی و صحرایی لطیف و وسیع بنام سه گوشه ناب وقوع داشت . و چون علاء الدین غوری را با سنجر اختلاف افتاد، علاء الدين برناب و او به مار آبادو هراة الرود زد ، و آن جایها را نهب و غارت کرد.

در برخی از نسخ خطی نام هيصم به ضاد منقوطه نقل شده ولی تسمیه به هيصم در خراسان رواج داشت ، و ما امام ابو عبدالله محمد بن هيصم صاحب کتاب اعجاز القرآن و از اشیاع محمد بن کرام سیستانی ، و امام فرقه هیصمیه را می شناسیم که عقاید و ى بطايفه جسمیه میلی نداشت. همچنین مردی از معاصر آن و ممدوحان حكيم سنایی على بن هيصم بود ، که در دیوان سنایی ستایشهای او موجود است .وهكذا تمیمی از رجال حدیث بود که تمیمی از رجال حدیث بود که در اغلب موارد این نام بشکل هیصم بدون نقطه حرف ماقبل آخر ضبط گردیده است در مجمل قصیحی تالیف فصحیح احمد بن جلال الدین فصیحی خوافی هروی که بعد از سال ٨٣٦ ه نوشته شده، یک نفر بنام هيصم بن محمد بن عبدالعزيز ناوی مذکور است که درباره نسبت ناوی تصريح میکند :

"الناوى و هو نسبة الى ناوقريه من هراترود ".

ازین تصریح فصیحی میدانیم که این امام هيصم بن محمد ناوی همان شخصی است که منهاج سراج او را بنام ابو الحسن هيصم بن محمد نابی مولف تاریخ و قصص دانسته است . وی بقول فصیحی نواسه دختری (ابن بنت ) محمد بن هيصم کرامی ناوی پیشوای فرقه هيصمیه از کرامیان هراتست که در ۲۸ شوال ۴۰۹ ه در نشابور در گذشته است.

اما آنچه فصیحی نسبت این رجال راناوی منسوب به ناو شکلیست از همان نابی منهاج سراج که تاکنون هم مردم را ناب را ناو گویند، و ابدال حروف (ب - و) در لهجه هروی فراو نست و تصریح فصیحی باینکه ناو در هرا ترود واقع بود ، عین مطابق قول منها سراج است و این مطلب را من در تعلیق هفتادو چار صفحه چارو صدو هشت جلد دوم طبقات ناصری نوشته ام واین ناب تا کنون هم در اوبه غربی هرات موجود است و نهری هم بنام جوی ناب و از هریرود بر آمده و این منطقه را سیراب می سازد . اما درباره قصص نابی که ماخذ منهاج سراج بود ، بعد از طبع طبقات ناصری معلومات تازه و نافعی بدست آمده ، كه اينک برای شناسایی این کتاب مفقود بسیارمفید است . در کتابخانه شاهی کابل که جامع برخی از نسخ نادر ونایاب و گران بهای خطی است، کتابي بنام قصص الانبیا بزبان فارسی و خط کاغذ قرن ششم یا هفتم هجری موجود است جدا گانه غیر از قصص الا نبیا ءاسحق بن ابراهيم ابن خلف نشابوری (طبع جناب یغمایی ١٣٤٠ تهران ) باشد این کتاب اصلا بزبان عربی تالیف ابو الحسن بن الهيصم البو شنجی بود ، که محمد بن اسعد بن عبدالله حنفی تستری آنرا به فارسی ترجمه و بنام اتابک اعظم نصرة الدنيا و الحق والدين اهدا نمود ، و يک نسخه خطی این کتاب در کلکسیون کتب خطی مستشرق معروف آید و رد بر اون بود، که در سنه ۷۳۱ ه  نوشته شده ، و در فهرست این کتابها در سلسله مطبوعات گیب ذکری از آن رفته است .

در مقدمه نسخه کابل چنین نوشته است: "چنین گوید بنده ضعیف محمد بن اسعد بن عبدالله حنفى التسترى عفى الله عنه ، که چون طبايع مسلمیه را بخواندن وشنودن احوال گذشتگان و اسما و قصص ایشان، شغب علم میباشد و استماع آن ، فواید بسیار است وشک نیست، که بهترین خلایق پیغامبرانند ، و قصص و اخبار ایشان بهترین قصص واخبار خواهد بود... و کتابیکه مولانا الامام العالم ربانی شیخ ابو الحسن بن الهيضم (كذا) البوشنجی رحمة الله علیه درین باب ساخته، کتاب عديم النظير است ، و تمامت حکایات و تما مت حکایات و روایات آن در کتب تفاسیر معتبر متداول مذكور و مسطور... آنرا تتبع کرد و شرایط احتياط به جا آورده و اختلاف روات را گفته و در عهده ایشان کرده اما چون بعربی بود فایده آن عمومی نداشت. این ضعیف آن کتاب رالفظا بلفظ ، از عربی بپارسی کرد ، تر جمه روشن وروان، طریقه اقتصار مسلوک داشت نه تطويل ممل و نه اختصار مخل ، تا همه را از آن نصیب باشد و دیباچه آنرا بنا م مخدوم اتابک اعظم خليفة العجم وارث ملک جم شهریار اسلام نصرة الدنيا و الحق والدین خلد الله دولته مطرز گردانید..."

درینکه محمد بن اسعد در کدام سال بترجمه این کتاب پرداخته بر ما روشن نیست ، ولی از زبان ترجمه وسبک نثر نویسی آن بر می آید، که مربوط به اواخر دوره سلجوقیان و قرن ششم هجریست اگر چه در اتابکان شبانکاره واتا بکان لرستان و بنی هزار سپ چندین نفر شاهان لقب نصرة الدین داشته اند ، ولی این اتابک اعظمی که تستری کتاب خود را بدوا هدا کرده، غالبا محمد پهلوان جهان این ایلد کزاز اتابکان شمال غرب ایران خواهد بود ، که در سنه ٥٨١ ه  در گذشته است زیرا محمد راوندی در احة الصدور بار ها او را نصرة الدين نامیده و نیز خواجه ظهیر الدین نشابوری او را "اتابک اعظم نصرة الدنيا و الدین محمد ایلد کز" می نویسد و چون این اتابک محمد از ٥٦٨ تا ٥۸۱ ه حکمرانی داشت ، پس باید ترجمه کتاب هم بین این سنوات شده باشد اکنون این حقایق منقوله را در تحت مطالعه و تدقیق قرار داده و نتایج لازمه را از آن میگیریم :

۱- منهاج سراج جوزجانی با صراحت و مکررا مولف کتاب قصص و تواریخ رانابی میداند ولی در نسخه های ترجمه فارسی کابل و ایدورد بر اون هر دو بوشنجی بود، و این دو جای در شرق وغرب هرات واقع بوده ولا اقل بین خود فاصله صد میلی دارند ای من اشکال در صورتی رفع میشود: که ما پدر هيصم و پسرش ابو الحسن را هر دو در تالیف کتاب دخیل و سهیم بدانیم و بگوییم : که پدر و اجداد این دودمان کرامی اصلا نابی بودند ولی ابوالحسن پسر هيصم از ناو به پوشنگ غربی هرات انتقال مکان کرده و خود را باعتبار مسکن ثانوی خویش بوشنجی نوشته باشد.

۲- در دو نسخه ترجمه فارسی تستری متفقا نام مولف نسخه عربی مولانا الامام العالم ربانی شیخ ابو الحسن بن هيصم بوشنجی است

اما منها سراج در موارد متعدد طبقات ناصری ، نام این کتاب را قصص ابي الحسن بن الهيصم وباری قصص ابن هيصم وقصص نابی و صاحب تالیف قصص نابی هیصم که کنیت او ابو الحسن بود و نام الهيصم بن محمد نابی وتاريخ ابن هيصم  و ابو الحسن الهيعم بن محمد نابی نوشته، و تطبیق این اقوال کاری دشوار است. زیرا اگر متن منقول طبقات ناصری را در نسخ خطی مورد اعتبار بدانیم در اقوال خود منهاج سراج تناقضی بوجود می آید ، در آنجا که گاهی ابو الحسن را پسر هيصم مینویسد ، و باری نام مولف را هيصم و کنیت او را ابو الحسن ابن محمد نابی می آورد

در حالیکه در نسخ ترجمه تستری نام مولف ابوالحسين بن هيصم است.

این اشکال را بصورتی حل توان کرد که مامولف اصلی قصص را هيصم بن محمد بن عبدالعزيز ناوى بدانیم و پسرش ابو الحسن را تکمیل کننده کتاب بشماریم . و چون هيصم نواسه دختری ابو عبدالله محمد کرا میبن هيصم بود ، واو در سنه ٤۰٩ ه از جهان رفته ، پس عصر زندگانی مولف قصص هيصم بن محمد را در حدو د ٤٧٠ ه تخمین کرده میتوانیم ، و باین حساب باید پسرش ابو الحسن ، متمم قصص در حدود ۵۰۰ ه زندگانی داشته باشد برین سخن که پدر و پسر هر دو در تالیف و تکمیل کتاب دست داشته اند قرینه هایی نیز موجود است: اول اینکه ترجمه تستری فقط قسمت قصص انبیا است که باید هيصم آنرا در جلدی نوشته ولی منهاج سراج این کتاب را چهار جلد گوید، وقسمت تاریخ خلفای عباسی و حتی احوال ملوک طاهریه پوشنگی و دیلمیان وصفاريان و سامانیان و سوریان غوری را هم از آن نقل می نماید وازین بر می آید که مجلدات بعدی کتاب، مشتمل بود بر احوال دودمان های شاهی خراسان که در عصر عباسیان بغداد برین سرزمین حکم رانده اند و شاید مکمل این مجلدات ابوا لحسن بن هيصم باشد. و بنابرین منهاج ج این این کتاب و مولف آنرا ، طوریکه گذشت ، بعناوین مختلف یاد کرده و شاید او را خلطی هم در بین پدر و پسر روی داده باشد. 

دوم: هيصم بی قصص انبیا را به زبان تازی نوشت ، که آنرا منهاج سراج قصص نابی منسوب به هیصم نابی گوید و لی در آنجا که آنرا تاریخ ابن هيصم می نامد ، مقصد، از آن تکلمه پسرش ابو الحسن باشد ، که پدر ساکن ناو (ناب) او به شرقی هرات بود و پسرش ابو الحسن باعتبار مسکن جدید خود به پوشنگی شهرت یافته باشد.

سوم: ازروی معلوماتی که در دست است، شجره نسب این دو دمان ناوی کرامی ثم پوشنگی را چنین ترتیب باید کرد:

هيصم امام فرقه هيصميه

عبدالعزيز ناوی ابو عبدالله کرا میناوی متوفی ٤۰٩ ه محمد دختر در حدود ٤٤٠ه .

عبدالله   

هيصم مولف قصص در حدو د ۳۷۰ ه (نابی )

                                                                       على

(ادیب و صوفی )

ابو الحسن ابن هيصم                        ابو نعيم حمزه فوشنجی

تکمیل کننده قصص                                  (محدث)

در حدود ۵۰۰ ه

(فوشنجی )

اکنون منتخبی از نثر تستری که ترجمه از عربیست با همان املا اصل نسخه کابل مییاوریم :

ذکر فتنه شدن داود علیه السلام

بعضی گویند سبب فتنه داود آن بود که روزی با علما بنی اسرائیل نشسته بود گفتند آدمی البته از گناه خالی نباشند و هیچ کسی نیست در عالم بیگناه داود. با خود گفت من خود رابطاعت مشغو ل کنم وجهد کنم که گناهی از من صادر نشود و بگفت که بحول و قوت خدا این کار بکنم. و بعضی گویند سبب آن بود که روزی در مناجات گفت يارب ! من در کتاب تو خواندم که در حق پیغامبران اکرام کردی وایشان را برگزیدی ایشان به چه چیز مستوجب آن کرامت شدند تا من آن کنم که ایشان کردند. حق تعالی اورا وحی کرد که ای داود! ایشان را به چیزها مبتلا کردم و بلاها دادم. ایشان صبر کردند بدان سه چیز مستوجب کرامت شدند.

داود گفت: یارب! مرا نیز مبتلا کن تاصبر کنم. حق تعالی او را وحی کرد که ای داود ! چرا بلا را بر عافیت اختیار کنی ؟ خود رانگاه هم درین ماه روز دوشنبه سیزدهم ماه ترا به بلائی مبتلا خواهم کرد، و آن ماه رجب،بود چون سیزدهم ماه شد، داود به محراب در رفت و منتظر بلا نشست و در تشویش افتاد و به زبور خواندن مشغول شد. ناگاه مرغی بر صورت کبوتری از دریچه محراب پیش او افتاد، و بعضی گویند ابلیس خود را بدان صورت کردو پیش او افتاد. روایتی دیگر آنست که تن آن مرغ از زر بود و بالها از دیباج مكلل بدر ، و منقار اواز فیروز پنداشت که از مرغان بهشت است، و از حسن او متعجب بماند. و او پسری کوچک داشت.

با خود گفت: این مرغ را از بهر كودک بگیرم تا بدان بازی کند دست دراز کرد تا مرغ را بگیرد، پاره از او دور تر شد و بپرید. داود پیشتر رفت مرغ پاره دور تر شد. پس داود از جای برخاست و خواندن زبور ترک كرد، و مرغ بپرید و بر دریچه محرا افتاد ، داود رفت که بسوی بستان اوریا بر پرید و بستان برجنب محراب داود بود، نظر انداخت تا مرغ کجا رفت . زنی دید نزديک حوض بستان ، برهنه سربشانه می کرد. و چون آن زن سایه مردی دید ، سر با لا کرد با لا کرد، داود را بدید و او را موی دراز بود ، مویها بیفشاند و تن خود را بدان مویها پنهان کرد . داود. چون آن حال بدید گفت : انالله وانا اليه راجعون ، لاحول کرد و بجای خود باز گشت ، وزن او ریا نیکوترین زنان آن روزگار بود، داود غلامی را بفرستاد تا بنگرد که آن زن کیست ؟ و حال او چیست؟ غلام باز گشت و گفت : آن زن متشایع دختر حنانا ، زن اوریا بن صور یاست . واوریا با تابوت بود در جنگ بلقا و یواب پسر خواهر داود بود امیر آن لشکر ، و ایشان قلعه را حصار گرفته بودند داود به یواب نامه نوشت که اوریا را بفرما، تا با پیش جنگ رود و تابوت را بر دارد و بر در قلعه جنگکند و باز نگردد مگر فتح کند تا او را بکشد. یواب آن نامه را بر اوریا خواند گفت : سمعا وطاعة تابوت را بر گرفت و در جنگ رفت و قلعه را فتح کرد. و از سنت ایشان آن بود که مردی دلیر از سبط يهودا تابوت را در جنگها پیش حرب بردی و جنگ کردی تا کشته شدی یا فتح روی نمودی و نشایستی که باز گشتی ، چه اعتماد لشکر برو بودی .... مصنف گوید در باب عشق داود وزن اوریا روایات بسیار آمده است که فراخور حال و منصب پیغامبران نیست، و مثل آن بریشان نسبت نشاید کرد از آن سبب آنرا نقل نکردم . چه مثل آن از بازاری و عوام خلق مستحسن نیست خاصه از پیغامبران....