138

مقدمه

از کتاب: فیض قدس

بسم الله الرحمن الرحیم

التحیات لله والصلواة على نبیه والسلام على عباد الله الصالحین


در خلال تحولات زندگی، گاهی آن لحظه فرا میرسد که فرزند آدمی در چار دیوار این زندگانی خسته کن و تاریک، ششدر می ماند ، جهان روشن در نگاه وی ظلمانی میشود میطید و رهائی می طلبد به خود فرو میرود و در دامان خرد خرده بین میآویزد و ازوی یاری می جوید.

اما میبیند آنچه را منهل رستگاری شناخته ، نمودی بیش نبوده است و مانند شمعی لرزان و خیره روشنائی ضعیف آن در امواج این ظلمت ناپدید شده می رود .

اینجاست که پایه پندار وی متزلزل میگردد و خود را در سفر زندگی بیابان مرگی تصور میکنند که نورجان را در ظلمت آباد بدن گم کرده و مانند گفتگوی لال در ساز سینه در هم شکسته و راه لب را مفقود نموده است . ناگزیر از خود میگریزد و به اندیشۀ دیگران پناه میبرد، بهر دری سری میزند و بهر جمعیتی نالان میشود جفت خوش حالان و بد حالان می گردد .

از هیچ جا درد وی درمان نمیشود و سراغی از گوهر کمکرده تسلیت بدستش نمی افتد ، الا از گفتار جمعی پریشان  که عمر ها خونابۀ دل خورده و با اشک گرم و آه سرد ساخته و متاع هر دو عالم را بیک دو

باخته اند .

سجاده و عصائی ژنده دلقی و کهنه ردانی بیش ندارند گدایان میکدۀ عشقند که حکم بر فلک و ناز برستاره میکنند با مرغ سلیمان بسر منزل عنقا راه می برند .

با کیسۀ تهی گنجها در آستین دارند . بل گنج را از بی نیازی خاک بر سر کنند . خود را پادشاهان ملک صبحگاه میخوانند در هر ذره جهانی و ماه و آسمانی مشاهده می کنند و از هر مشت غباری ، سرمۀ اعتباری در می یابند .

دو عالم میفروشند و دو بادام میگیرند . از غم شاد میشوند و درد را درمان می پندارند از کاسه سفالین کار جام جهان بین میگیرند . اشیاء را مرائی تجلیات بیچون میدانند و به هیچ جانب بی ادب چشم نمی گشایند هر خطره که در خاطر پدید می آید ، به تعظیم استقبال می هر چه را در این جهان و ماورای این جهانست خرم و زیبا دانند لک طپید نگاه کعبه دل را میشنوند و در دیرستان تمیز را می بندند. شبها بمناجات می پردازند و میگویند درهای امیران و فرماندهان را به شب می بندند .

الادردوست را که شب باز کنند

در سخن حق اختلاف لفظ در نگاه آنها به وحدت معنی صدمه نمی رساند و در زمین حقیقت - مشرق و مغرب در نظرشان یک سان می باشد .

اعتبارات دنیا را باز یچه طفلان میدانند و اگر جهان را به پیشگاه شان ارمغان کنند ، پشت پا میزنند و میگویند .

پادشاهی به جنون جمع نگردد بیدل

تاج گیرند اگر آبلۀ پا بخشند

خلاصه در مجمع این صاحبدلان که بندۀ عشقند و از هر دو جهان آزاد یکی حکیم الهی - مداح فطرت - شاگرد دبستان صنع - استاد بزرگوار - ابو المعانی میرزا عبدالقادر بیدلست رحمة الله تعالى علیه که از پیشوایان این طایفۀ علیه بشمار می رود و مدت العمر با حضرت عشق سرو کار داشته و درد طلب گریبان گیرش بوده بلکه خود سرا یا معنی درد بوده است . ولی با تمام آنچه گفتیم ، شرح احوال این مرد بزرگوار و حکایت سوزو گداز آن چنانچه در خور مقام او باشد ، روشن نیست و تا هنوز کتابی مستقل در زبان دری در مورد وی نداشته نه شده که مردم از ان بهره یاب گردند و به اندیشۀ آن حکیم بزرگوار درست پی برند خاصه مردم دیار ما که با وصف آن که سه صد واند سال از وفات بیدل میگذرد ، هنوز سخنانش سرمشق گویندگان و شعر سرایان و مایه مشغولیت و التذاذ سخن شناسان و منهل ذوق عرفا و صوفیان و ارباب وجد و حال می باشد و اگر رساله یا کتابی هم نوشته شده ، در یکی از شعب خاص زندگانی اوست چنانچه نویسنده بزرگ و عالم شهید وطن ما جناب صلاح الدین خان سلجوقی و جناب دانشمند گرامی و عالم بزرگوار سردار فیض محمد خان زکریا هر کدام در فلسفه وی تحقیق عالمانه نموده و داد سخن داده اند فاما از شرح احوال زندگانی او سخن نرانده اند و جناب خواجه عباد الله اختر وجناب فاضل عبد الغنی (ایم ای) اگر رسالاتی در این باره نگاشته اند بزبان فارسی نمی باشد و اگر کسان دیگر تحقیقاتی نموده اند در مقالات جداگانه و در اوقات مختلف در مجلات و جراید نشر شده که آن نیز در دسترس هر کس کس نمی باشد مانند جناب استاد مرحوم قاری عبد الله خان ملک الشعراء و جناب استاد و مربی بزرگ من صوفی عبدالحق خان بیتاب و شاعر شهیر وطن آقای محمد ابراهیم خان خلیل که مقالات متعدد نگاشته اند و امثال ایشان .

کسیکه در این باره رنج فراوان برده و سالها تتبع وتحقیق کرده و می خواست کتابی مستقل تالیف نماید که احوال و افکار بیدل را استیعاب کند حضرت استاد بزرگوار مرحوم هاشم شایق بود که شبها را در این راه سحر کرد و تا دقایق آخرین زندگی در این رشته تحقیق نمود ولی روزگار نگذاشت و عمر وفا نکرد و آن عالم بزرگ و ادیب دانشمند و استاد گرامی دیده از جهان فرو بست و بخلو تکدۀ خاک شتافت .

این عاجز هیچ مدان که در قطار این همه بزرگان و دانشمندان در حساب هیچ است باین امر خطیر دست برد و بران شد که اول سوانح زندگانی بیدل را روشن گرداند و آنگاه در مورد افکار و اندیشه های وی سخن راند و آنچه را این بزرگان با کمال فحص و تحقیق انجام داده اند یک جا فراهم نماید و نظر ناچیز خود را بران بیفزاید پس برای انجام این منظور نخست به کتاب چار عنصر متوسل شد زیرا بیدل در این کتاب خود از حیات صوری و معنوی خویش باشباع سخن رانده و چون کتاب چار عنصر در سال ۱۱۱٦ بپایان رسیده احوال بقیة سنوات عمر او را که تا صفر سال ۱۱۳۳ منتهی میشود از کتب و آثار دیگران تتمیم نمود و از آنجا که کتاب چار عنصر شهکار نشر بیدل شمرده می شود و خود نیز بان کتاب می نازد دربارۀ نثروی نیز بر اساس همین کتاب اظهار نقد و نظر کرد وشرح احوال مشایخ او را نیز از همین کتاب فراهم آورد چه در هیچ کتاب دیگر ذکری از انها بمیان نیامده و این بدان جهت است که یا آنها از ملامتیان و شوریدگان و سکریان بودند که آنها خود از اسم و رسم ظاهر بی نیازند و یا از علماء ومشایخ و صحویان که آنها نیز در انزوا می زیستند و طالب شهرت نبودند .

بیدل در سخنوران سلف سه تن را بصراحت ستوده یکی حضرت مولینا جلال الدین رومی بلخی دوم افصح المتکلمین شیخ سعدی ، سوم خواج ، بزرگوار شمس الدین محمد حافظ و یک تن را بایهام ستوده که آن میرزا صایب اصفها نیست و در مقدمه محیط اعظم ذکری مختصر از او نموده اما درباره این سه تن که حقیقة هر یک در سپهر معانی بحکم آفتابند علاوه بر آنکه بیدل در عرفان و حال و ذوق و شعر از آنها پیروی می کند یک شباهت دیگر نیز در میان آنها موجود است .

و آن این است که آنها و میرزا بیدل هر چهار در روزگاری زندگانی داشتند که مصایب از در و دیوار فرو میریخت و فتنه از فضا می بارید باز هم این بزرگان در گوشۀ عزلت نشسته و علایق خود را از جهان گسسته و با عالم معنی پیوسته بودند عصر زندگانی مخدومنا جلال الدین بلخی رومی با حملۀ خان بزرگ مغل چنگیز خان مصادف بود که شهرهای مسلمانان را میگشود و جان و مال و ناموس بندگان خدا را بیاد غارت میداد مساجد را می سوخت و مدارس را آتش میزد .

عصر افصح المتکلمین مصادف به آمدن هلاکو در بغداد بود که بر زوال ملک مستعصم امیر المؤمنین آسمان خون برزمین میبارید عاصمة البلاد رشید در میان آتش و خون غوطه میخورد و دجله بر مرگ جوانان می گریست . عصر خواجه بزرگوار بر فجایعی مشتمل بود که ممدوح مهربان و یار غمگساروی شیخ ابو اسحق را سر بریده بودند و حافظ برزوال ملک وی گریان بود و بران دولت مستعجل ندبه سرائی میکرد . عصر ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل نیز مصادف بروز گاری بود که دربار جهانبانان مغلیۀ هندوستان آئینه قساوت و بی رحمی و فجایع گردیده بود .  برادر با برادر حتی پسر با پدر برسر پادشاهی خونهای همدگر را می ریختند اورنگ زیب عالمگیر ملقب به محی الدین پدر پیر خویش صاحبقران ثانی شاه جهان را در زندان افکند و نگذاشت تا آخرین لمحات حیات نیز از دولت آزادی برخوردار گردد و برادر خود درا شکوه را که مردی فاضل و عارف و دانشمند بود بی رحمانه کشت برادران دیگر خود را بند بر پا و سلسله بر گردن از شهری بشهری فرستاد و سر انجام فرمان داد که در کمال قساوت آنها را از حلیه هستی محروم گردانند اورنگ زیب ازین جهان رخت بر بست ولی عادت نزاع بر سر سلطنت و آزجهانگیری و برادر کشی به پسران وی میراث ماند . در جنگی که اعظم شاه پسر اورنگ زیب با برادرش بهادر شاه نمود دو پسر جوان اعظم شاه در یک روز بخون و خاک غلطیدند اعظم شاه با وصف آنکه پیکر هر دو فرزند رشید خود را بخون آغشته دید و آن منظر هول انگیز را مشاهده کرد دست از جنگ بر نداشت و در همان روز کوچک خود را که هفت سال عمر داشت در هودج خود بر فیل جنگی نشانید و دیوانه وار بر سر برادر تاخت و هنگامی که گلوله و تیرچون تگرک می بارید آن پسر معصوم در پناه سپر پدر پنهان شده بود و میدید که سر پدرش را بریدند و نزد بهادر شاه بردند . و ازین قبیل است داستان آخر عمر بهادر شاه که بجنون انجامید و مرگ فرخ سیر وغیره میرزا بیدل در غلیان تمام این فجایع خونین و جنگهای متوالی وصف با آنکه خود نیز از مغلان و سرداران آنها و مردی پهلوان و پر دل بود در گوشه عزلت نشسته و به سیر انفس و آفاق می پرداخت چنانکه غزالی در کشاکش جنگهای صلیبی سعدی در قتل عام بغداد مولوی در حملات چنگیز و خواجه در فجایع شیراز .

جانا به قمار خانه رندی چندند

بر نسیه و نقد هر دو عالم خندند

میرزا عبدالقادر بیدل این بیت را در وصف افصح المتکلمین سعدی دارد :

از گل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم

این معانی در گلستان بیشتر دارد بهار

و این بیت وی در ستایش خواجه شمس الدین محمد حافظ است . 

بیدل کلام حافظ شدهادی خیالت 

دارم امید کاخر امید من برآید 

رساله ناچیز من در حکم یک مقدمۀ مختصر بر سوانح بیدل می باشد و تحلیل بر نشر بیدل در کتاب چار عنصر اگر توفیق رفیق شد و فرصت دست داد رساله دیگر خود را در مورد منظومات وی خواهیم نگاشت . لازم میدانم از دوستانی که درین مورد بمن همکاری نموده اند سپاس گذاری نمایم خاصه دوست عزیز دانشمند گرامی آقای گویای اعتمادی که کتب و یاد داشتهای خود را با کمال مهربانی و کشاده روئی در دسترس مطالعه من گذاشتند . هر نوع همکاری با من کردند و از دوست دانشمند آقای کهزا درئیس انجمن تاریخ متشکرم که این اثر ناچیز را طبع و نشر فرمودند.