129

سوخت

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016

ذوق گلم ز عالم دیدار یار سوخت
شد دل اسیر نغمۀ غم در حصار سوخت

رنگ سیاه در ورق بخت من نوشت
ارباب دل که تُربتم اندر مزار سوخت

رفت و دلم نشست به خون در قفای او
وز آتش شکیب، ره انتظار سوخت

تا جلوۀ ز عارضش از خاطرم گذشت
سر تا به پائی این تنم آئینه وار سوخت

شوق تبسم لبش از سر نمیرود
از شعلۀ نگاه، دل بیقرار سوخت

ما را کجاست جرأت پیهم زدن نفس
آئینه دار هستی من در غبار سوخت

آیم چسان برون ز هجوم ملال درد
کز آتشم کشیده به سوز کنار سوخت

گر لشکر غمش نه گذشته ست از دلم
دست دعای کیست که این پرده دار سوخت؟

«واهِب» ز گریۀ تو دل انجمن گداخت
لیکن نه قلب سنگنمائی نگار سوخت