138

تاریخ تالیف چهار عنصر

از کتاب: فیض قدس

تاریخ آغاز تالیف چار عنصر در خود کتاب تصریح نشده تا دانسته گردد که بیدل این کتاب خود را در چند سال نگاشته و در کدام سال تالیف آن آغاز کرده است باز هم در خود چار عنصر خوش بختانه در ضمن مباحث دیگر ضمنا نکاتی موجود است که میتوان از ان دریافت که چهار عنصر در چند سال تمام شده . در عنصر اول آنجا که بیدل از درسگاه آفرینش و شاگردی خود دران درسگاه ذکر میکند میگوید اکنون چل و یک سال از عمر من گذشته هم چنین در عنصر دوم هنگامی که از شاه کابلی سخن می راند معلوم میشود در سال ١٠٧٦ بیدل شاه را دیده و دو سال بعد یمنی در ۱۰۷۸ در شهر متهرا این دیدار تکرار گردیده و در آنجا میگوید امروز ۲۰ سال از آن واقعه میگذارد با این حساب گویا در ۱۰۹۸ بیدل عنصر دوم را می نگاشت بحساب فوق ببدل چون در سال چهل و یکم عمر خود به نگارش عنصر اول مشغول بود سال چهل و یکم عمر بیدل سال ۱۰۹۰ مصادف میشو دو چار عنصر بقول خود بیدل در سال ۱۱۱٦ اختتام یافته لابد نگارش این کتاب در مدت بیست و یک سال انجام گردیده در صورت دوم که در سال ۱۰۹۸ بیدل مشغول نگارش عنصر دوم بود گویا از داستان شاه کابلی تا ختم کتاب ۱۸ سال می شود که این هر دو حساب با هم متناسب میآید و معلوم است بیدل در این مدت طولانی یادداشت های خودرا گرد آورده و آنرا در آخر صورت کتاب تدوین کرده است . 

چنانچه گفتیم سال تاریخ اختتام چار عنصر ۱۱۱٦ میباشد و قطعه که بیدل در این باره انشاد کرد این است.

بحمد الله زختم چهار عنصر 

فرح پیش آمد و غم بر قفا رفت 

به سیر آهنگی قانون اسرار 

ز ساز محفل سامان نوا رفت 

بهاری دسته بند رنگ و بو شد 

که اندوه خزان از باغ ما رفت 

دمی کاندیشه تحقیق پرداز 

به فکر سال این تحریر ها رفت 

دو تاریخ از حساب آورد بیرون 

که دخل شبهه خون گشت و خطا رفت 

نخست افسونی از اعجاز پرداخت 

که از افراد هر عنصر فنا رفت

دوم در اجتماع چار عنصر 

نحوست بود چون زنگ از صفا رفت

به این حساب چون از چار بار عنصر عدد فنا بشمار جمال طرح می شود یعنی از عدد یکهزار و ششصد و چل که مساوی چار عنصر است چار بار عدد فنا که مساوی (٥٢٤) طرح گردد ۱۱۱٦ باقی می ماند و بحساب دوم که از (١٦٤٠) عدد نحوست که (٥٢٤) میشود طرح کردد بازهم ۱۱۱٦ باقی می ماند که سال اتمام تالیف چار عنصر است چون میرزا بیدل در سال ۱۱۳۳ به سفر نیستی پرداخته گویا واقعات هفده سال آخر زندگانی وی در این کتاب نیامده و بیدل نیز که در این وقت شصت و دو سال عمر داشته نخواسته است واقعات دوره پیری خود را شرح دهد .


( خاتمه چار عنصر )


انجام چار عنصر بداستان بس شیوا و عارفانه منتهی میگردد و آن چنان است که بیدل در سال ۱۰۸۱ هجری شبی در عالم رویا جمال اقدس حضرت سرور کاینات و افتخار موجودات پیغمبر اسلام را علیه التحیة و السلام خواب دید که سر بیدل زانوی اقدس حضرت نبوی (ص) اتصال دارد و هر چه می کند جرائت آنرا نمی یابد که بردارد بعد از ساعتی از ان حال بر می آید در همان عالم جهانی دیگر مشاهده میکند که جناب ولایت مآب على مرتضى کرم الله تعالى وجهه بشکل شیرى مستقبل قبله نشسته و بیدل را نزدیک خود میخواند بیدل عرض می نماید که امشب حضرت پیغمبر (ص) را بخواب دیده ام و فرق نیاز بزانویش مالیده ام و تعبیر آنرا چنین میپندارم که با وصف آن که انوار آفتاب ازل بر این ویرانه تافت اما سایه تیره روز من همچنان زمین گیر نگون فطرتی ماند این نگریستن گریستن دارد و با این محرومی دیدنم بدیده نم میآرد حضرت ولایت مرتبت فرمود تعبیر خوابت این است که حقیقت محمدیه همه وقت سایه افکن احوال تست با آن که ازغفلت چشمت نگشاید باطن نبوت هیچگاه دامن تربیت از سرت بر نمیگیرد هر چند آداب ظاهر از تو بجا نمی آید.

بیدل درستایش این شب و وصف این رویا و سیرا نفس و مقام و کرامت و استعداد انسان می گوینده:

حیرتی آمد به پیشم زان تماشا گاه راز

 کز هزار آئین آن کیفیتم باور نبود 

شمع این نه انجمن از جیب من فانوس داشت

 بر سر هفت آسمان جز دامنم چادر نبود

 هر چه گل کرد از سواد منظر پست و بلند 

جز گشا دو بست مژگان ساز بام و در نبود

 رنگ خلد از گرد دامان تخیل ریختم

 گر نمیزد آرزو ساغر بخون کوثر نبود

آتش دیگر نیامد در نظر جز و هم غیر

 دوزخی جز خجلت طبع هرس پرور نبود 

ظرف و مظروف خرابات اثر بر هم زدم 

جز همان یک نشه مطلق می و ساغر نبود 

آگهی گر داشت غیر از من کسی دیگر نداشت 

محرمی گر بود من بودم کسی دیگر نبود

 عالمی بودم محیط تحت وفوق و پیش و پس

 غیر یایم زیر یار وجز و سرم بر سر نبود . 


سبک نثر بیدل در چار عنصر

رنان دانشمند معروف گفته :هنر بعض نویسندگان در این است که فلسفۀ داشته باشد ولی آنرا پنهان نماید مردم باید جویبارهای را که از بهشت خارج میشود به بینند اما نباید بسر چشمه های آنها پی برند.

فلسفۀ میزا عبدالقادر بیدل نیز در خلال نظم و نثر وی پنهان است که نمی توان به آسانی پی برد .

ترکیب جملات و حفظ آهنگ در تمام آنها به ترتیبی قرار یافته که خواننده تا خوب ملتفت نگردد و تعمق ننماید نمی تواند مطلب را ازان استخراج کند نثر بیدل در چار عنصر سرتا پا از استعارات وتشبیهات زیبا وصنایع معنوی مملوست و این استاد بزرگ در هر جمله صنعت بکار برده و سعی داشته است نثر او از آغاز تا انجام پرلطف باشد و مانند موسیقی بسیار لطیف آهنگ دار و موزون ( فونیتیک ) از پرده بدر آید اما شگفت این جا است که با وصف این در سرتاسر این کتاب یک لغت وحشى وغیر مأنوس استعمال نشده و حتی به صنایع لفظی از قبیل جناس و تصحیف نیز نویسنده دست نبرده و برای آنکه موازنه در نثروی محفوظ بماند مانند دیگر آن جمله های عربی را با فارسی مخلوط نکرده . یعنى مانند صاحب دره نا دره و نعمت خان عالی و امثال آنها چنان کرده است که مهارت خود را در آوردن لغات غیر مانوس و امتزاج جملات فارسی با عربی و ساختن جناس های بارد و صنایع خشک لفظی منحصر داند.

و خواننده را در تعب افگند و به تتبع متون لغات نیازمند گرداند .

اگر خوانندگان از این کتاب مطالب را آسان بر آورده نمی توانند علت بزرگ این است که یا خود آن مطالب از مباحث بسیار غامض علمی است مانند مبحث وحدت الوجود و محبت روح ومحبث قیامت ومحبت مقام وکرامت انسان در کاینات و یا یکی از مباحث شاعرانه است که استاد مهارت خود را دران بکار برده و خواسته است مثلا از دیدن غبار نثرى شیوا ولطیف ترتیب دهد و آنرا به پیرایه های ادبی وصنایع معنوی بیاراید و یا داستان گوسپند و میرزا ظریف را شرح دهد و یا خوابهای خود را قصه کند و مضامین مبتذل را با قدرت بیان رنگین و جذاب سازد این تکلف در نگارشهای آن عصر نهایت معمول بود و اغلب نویسندگان بران بودند که در نوشته های خود تکلف بکا برند و معنی را قربانی لفظ گردانند و درهر جمله صنعتی بیارند و چون این کار مستلزم رنج فراوان بود هر یک مجبور شده اند که لغات نامأنوس استعمال کنند و جناس های با او بیاورند و بیشتر از تلمیحات کار بگیرند و عربی را با فارسی ممزوج کنند از جمله میرزا مهدیست که کتاب خود را بنام دره نادری نگاشته و پس از روز گار بیدل در دربار نادرشاه افشار پرورده شده است میرزا مهدی منظره اوراق بهار را چنین تصویر میکند. روی عرایس عرابس چمن و فالیج اغالیج از اوراق رایق اوراق لایق شار کرد فراش نفس نامیه به تمشیر فرش زمین تشهیر ذیل نمود... اعتدال فصل اردیبهشت دم سردی اردیبهشت و دبیر مولد خط ریحان با قلم سنبل بر اوراق بوستان نوشت .

عندلیب و عندبیل از صفق موایل متمایل زمزمه سرائی آغاز نهاد و از دست افشانی غصن غضن جمیله و غنچه غنچه در شبستان چمن و آغوش بستان تبسم لب گشاده شوخی شاخ ارجوان از جوان و پیردلهای صنوبری بربود و فوج فوج میر آقاچی بر رغم انف دی خشروم و خیشوم خشام را بعطر عبیر آمود .

خوانندگان گرامی تامل خواهند فرمود که در نثر بالا چه مقدار تکلیف بکار رفته و نویسنده خواسته است زیبایی های بهار را که خود مضمونیست دلکش و شاعرانه و زیبا با آوردن جناس های خشک و ایراد لغات وحشی و ثقیل و قدرت نمایی در احاطه کلمات نامانوس شرح دهد و مضمونی ایجاد کند که طبع از خواندن آن مشمتز و شاط خوانده در خلال الفاظ آن خسته و کسل گردد.

بیدل در وصف بهار چنین می نگارد:

بیار باده که در صیدگاه عالم هوش

بهار میرسد از موج گل کمند بدوش

 بذوق وصل جنون در فضای دشت چمن

 هوا ز ابر بهاری گشوده است آغوش

 ز گرم جوشی رنگ هوا عیان گردید

 که در گرفته به آفاق آتش خاموش 

نوای سلسله شوق پرده ها دارد 

چو عندلیب تو هم بر جنون زن و بخروش

 دگر به ساز جنون هوش بر نمی آید 

نگاه آینه شو کسوت تحیر پوش 

نسیم عشرت این فصل شیشه در بغل است

 نفس به موج هوا محو ساز و باده بنوش

 به قدر چشم گشودن طرب قدح پیماست

ز خواب اگر مژه واکردۀ به مستی کوش

 زساز انجمن راز تا چه میشود

 که گل زغنچه سرانگشت خود کشید بگوش

..... تازگی چمن تا رنگ پریده را شکار نماید از رگهای گل دام نهاد و بلبل تا نالۀ رمیده را در کنار گیرد از منقار آغوش گشاد .

گردش چشم نرگس نگاه رفته را از عدم بر میگرداند پیچش زلف سنبل سررشته نفس گسیخته را باز بخود میرساند.

نازش داغ لاله قدم بردماغ شفق میگذارد و با لیدن حلقه سنبل دانه ثریا را از لوازم دام گستری می شمارد .

هر قطعه زمینی را که با فضای خلد مقابل اندیشند تفاوت آرائی عالم خیال وشهود است و هر کف خاکی را که با بهارستان ارم و استجند فاصله پیرائی نسبت عدم و وجود غباری که از دامن صحرا بلند گردد جوهر آئینه گلست و دودی که از جیب مجمرها سرکشد شکن طرة سنبل از تصرف آشفتگی اگر طره ششماد دل از صنوبر رباید رواست و سامان قدرت رسائی اگر قامت سر و ستون خیمه ابر گردد بجا در این پارچه که قسمت بسیار مختصری را از ان اقتباس نمودیم چنانکه دیده میشود سر تا سر صنایع معنوی بکار برده شده و آهنگهای لطیف رعایت گردیده و نویسید. یک کلمه ایراد نکرده که غریب باشد و هیچ گاه بصنایع لفظی نیازمند نگردیده و به تکرار محتاج نشد . وسخن دیگران را برای پیرایه کلام خود نیاورده و هنر خود را تنها در آوردن استعارات وتشبیهات ملیح وعبارات دلکش و لطیف نمودار ساخته و شور نمک مائده تصوف و عرفان را دران در آمیخته و از این پرده نوانین نوایی بر آورده که بر کمال اوستادی و موشکافی وتخیل لطیف وی گواهی میدهد. در قسمت بیشتر ترکیبات وی استعاره بکار رفته و کمتر ترکیبی است که خالی از استعاره و تشبیه باشد و این ترکیبات وتشبیهات واستعاره ها همه ابتکار خود اوست مانند پیراهن بیرنگ هوا کوچه انتظار نیزه بازان سرو تیغ بندان شاخ رخش تازگی توسن عجز آئینه شبنم شبستان طره سنبل خیمه داغ جنون خرابات هوش دیرستان تمیز دار الشفای مصلحت  بادام کواکب بنفشه شب  ساغر آبله کوچه زنجیر طوفان خرام جام هوا عینک آرائی لطافت خاک  نقب نگاه حرف لب جو گرم جولانیهای طراوت برق تازیهای لطافت و مانند این صدها ترکیب دیگر که همه مخصوص شیوۀ خود اوست .

بیشتر استعاره های بیدل استعاره بالکنایه می باشد.

 مثلا : 

اگر کوشش دود سودا بمحمل آرای خانه بدوشان پر دازد ابر بی  دست و پا را در کوه و دشت که می گرداند.

در جمله (کوشش دود سودا) تشبیه و استعارة بالکنا به میباشد سودا مشبه ودود مشبه به و باز برای (دو دسودا)  شخص مستعار منه محذوف است که لازم آن (کوشش) را با مستعار منهه ذکر نموده همچنین درابر بیدست و پا  نیز استعاره با کنایه باشد و چنانکه در این جمله ها تا نسیم مژدۀ جنون بجویبار رساند موج آب زنج گسیخته و تا هوا پیغام آشفتگی بگوش گل دمد دستار غنچه بر پیشانی آویخته.

یا در این جمله :

 سبزه در جولانگاه نشو و نما به بیتابی نجسته که در پای ریشه آبله تخمی نشکسته و رنگ بعرصه تلاش نفسی نسوخته که در سایه برگ لاله چراغ واماندگی نیفروخته.

مطلب از این دو جمله این است: 

که سبزه زود نشوونما کرده و رنگ نیز بسیار تلاش نموده است .

در این جمله های مختصر چندین استعاره و تشبیه میباشد استعاره شخص برای سبزه تشبیه نشوونما به میدان جولان.

  استعاره ریشه بشخص که پای وی آبله کرده باشد و دانه به آبله تشبیه شده تشبیه باز شدن (حبه) به کفیدن آبله  .


استماره رنگ به شخص شتابنده 

تشبیه تلاش به میدان

تشبیه لال چراغ

یا مثلا در این جمله :

تا گداز جوهر خرد آبیاری ننماید سنبلستان ناله زنجیر دماغ بالیدن ندارد، و تا

دود خانمان سوزی هوش طناب نکشد خیمه داغ جنون - با فراخن فرو نمی آرد. یعنی تا جوهر عقل گداخته نشود یا از از زنجیر می خزد و جنون پدید نمی آید و تا خانمان هوش آتش زده شو داغ جنون موجود میگردد در این جمله های مختصر آمل کنید که چند جا استعاره بکار رفته و چه صنایع در آن خرج شده در گداز جوهر خرد و آبیاری استعارة بالکنایه است نا له زنجیر- مشبه به

سنبلستان – مشبه به ووجه شبه پیچ و تاب داشتن از برای (ناله زنجیر) شخص را مستعار منه قرار داده لازم آرا که دماغ ذکر نمره که استره الکنایه شد . شخصی که خان و مان داشته باشد مستعار منه

هوش مستعار له

دود مشبه طناب مشبه به

داغ جنون منه خیمه مشبه به

کلمات آبیاری - سنبلستان - بالیدن - در جمله اول دود - سوختن - داغ - خان و مان خیمه - طناب در جمله دوم مراعات النظیر هم چنین هوش و جنون - افراختن و فرود آوردن صنعت تضاد می با شد. 

چنانکه گفتیم تشبیهات بیدل بیشتر مبتکر و از مخترعات دستگاه خیال خود اوست امثله ذیل شواهد این مدعاست تشبیه شورفی و آتشی که از خاکستر برون جسته باشد و ناله بلبل به دوی که از آتش برخاسته باشد تشبیه گلشن به گلی که تا گریبان دامنگیر باشد و تشبیه ناله بلبل به شیون که از پیچش زنجیر گوش آید.

 تشبیه شگفتن یاسمن به خنده شیرین و گوارای که نگاه بیننده را بخود معطوف گرداند . و تشبیه نگاه بیننده بمرغی که بال آن بشیره و سه شکر لبان هم چپیده باشد.

چنانکه گوید.

شور قمری جسته چون آتش زخاکستر برون

نالۀ بلبل پر افشان همچو دود از سوختن

از این نزاکت کده اگر به تعامل گذری چون گل تا گریبان دامنگیر است و از این حیرت آبا دا گر قدم تامل دزدی ناله بلبل تا گوش پیچش ز نجیر.

حلاوت خنده یاسمن بال نظاره ها را بشیرۀ بوس شکر لبان پیچید . .

و از این قبیل است .

چشم گشوده غلط افتاد نرگس است و مژگان خوابیده بخیال تنیده سبزه.

آنجا که حکایت چهره عرق آلود یکی از مشایخ خود را ذکر می نماید چه تشبیهات جمیل ایراد می کند چنانکه گوید سراپای وی چون شمع به عرق آنشین پیراسته بود مانند بهاری بود که با چهره و برافروخته و قطرات عرق حقیقت کل و شبنم از رویش نمو دار بود مانند یاقوتی بود .

که معنی آب و آتش از چهره افروخته آش آشکار می شده بیدل در چهار عنصر بصمت مراعات النظیر نیز بسیار دلبستگی نشان میدهد.

مانند این جملات .

اگر آفاق از سودائبان نیست طبیب دار الشفای مصلحت را روغن مهتاب در اعضای امکان مالیدن دلیل چه احتیاج است و بادام کواکب در بنفشه شب پروردن اصلاح اندیشی کدام علاج: در این جملات که در ستایش خاموشی دارد.

با فسون صیادی فطرتش عنقای غیب آشنای معنی رشته از پای تحریک نفس و با بهای جرس آهنگی قدرتش قافله اسرار تقدس جاده پیهای مطالب عشق وهوس چنین.

 خواص باف استعداد عناصر تار و پود قماش اشیا را به لطافتی درهم نیافته که انامل شخص قائل بشه و مراتب تعیش نفرساید .

در مثال اول کلمه سودائی - طبیب - دار الشفا روغن - اعضا مالیدن - بادام - بنفشه

و در مثال دوم صیاد - عنقا - رشته - جرس - قافله - جاده و در مثال سوم بافنده م بافنده - تارو پود قماش - برای مراعات النظیر آورده شده است.

 سطور ذیل از افادات حضرت استاد دانشمند ملک الشعرا بیتاب است که در مور تر چار عنصر می نگارند.

بیدل در جاب بیماری روزی بیگ نام می بکارد .

حکم مادر معالجه اش خونها خوردند و دندان ها در جگر افشرده آل کار کوشتها با افسردگی خون فاسد کشید و مقدمه آن فساد بصلاح نینجامید اگر تو هم تدپیر جذام دست و پا میزدند زرنیخ کشته زر دروئی اثر میکشید و اگر علاج آتشک نفس می سوختند جوهر سیماب از اشبان خاصیت می پرید.

عبارت فوق آن قدر دارای بلاغت است که زبان از وصف آن عاجز است و نمیتوان بدیگر عبارت عجز حکما را از معالجه و درد بیدرمان مریض مذکور را بیشتر ازین یا را بر آن تصویر کرد - در این عبارت چنان صنعت تناسب بکار برده با استعارة بالکنایه وضمنا خاصیت کشتة زرنیخ وجوهر سیماب را نشان داده که اطبا برأى جذام و آتشک میدهند و نیز واضح ساخت که درد مریض از قبیل قروح خبیثه بوده و با آنکه کشته زربیخ را در جذام دستی هستم  مگر اینجا زردرونی اثر میکشید یعنی اثر نمیکرد درین عباره شخص برای کشته زرنیخ استعاره شده که مستعار نه را ذکر نکرده و لازمش را که زردرونی کشیدنست با مستعارله آورده. و هم چنین است جوهر سیماب که مرغ را برای آن مستعارمنه قرار داده و لازم که آشیان است آورده. با مستعارله و نیز بریدن را با مرغ و سیماب هر دو تناسب است.

بینید که در این بیت چه سحر حلال بکار برده.

گوش مروتی کو کز ما نظر نپوشد

دست غریق یعنی فریاد بیصدانیم

در بیت مذکور راجع با اینکه بیدل قابل ترحم است و در عین زمان از کمال ناتوانی و ضعف حال ناله و فغانی کشیده نمیتواند و اهل مروتی بکار است که از زبان حال او دردش را بفهمد و بفریاد او برسد خود را بدست غریق تشبیه کرده زیرا کسیکه در آب عمیق غریق شده جز بدست فریاد خواهی کرده نمیتواند و بدیهی است که دست اگر چه در طلب فریا در سی هست مگر همچو زبان آوازی ندارد .

اول فریاد صدا را پیدا کردن و باز اثبات آنرا بواسطه تشبیه بدست فرق نمودن کار هر کس نیست که در آن واحد اجتماع نقیضین هم باشد و صحت هم داشته باشد و این کار جز از چنین استاد صاحب کمال از دیگری بوجود آمدن امر محال است و هم چنین درین بست :

تا بیابان مرگ نومیدی نباید زیستن 

هر کجا رفتیم ما را بیکسی تنها نماند

بی کسی عین تنها تو است اما ما را بکسی تنها نماند مضمون مبتکری است که از آن دوام بی کسی مواد است . و در این بیت با متیاز بین فرد از جامعه قائل شده همه را یک چیز و یک وجود دانسته برفع دونی چنین توصیه می فرماید :

بر موج وقطره جز نام فرقی نمیتوان بست

ای غافلان دوئی چیست ما هم همین  شمائیم

یعنی طور که قطره جزء موج است و ازهم فرقی ندارند انسان ها هم در اصل مطرت ازبک حقیقت آماده اند پس دوئی و بدبینی معنایی ندارد و در این بیت به تفکر و تبصر ترغیب میدهد :

رمز عیان نهان ماند از بی تمیزی ما

گردون گره ندارد ما چشم اگر کشانیم

یعنی اگر انسانها از عقل خدا داد و ذکاوت فطری کار گیرد راز های سره را در عالم مادی و معنوی کشف می توانندام ، اگر عقل را بکو گذراند چیزی که محسوس و واضح هم باشد پوشیده و نا فهمیده میماند و آن را بی تمیزی و بی پروائی خودماست .