کابلستان و زابلستان و آیین قدیم
مهراب کابل خدای شاه کابلستان پادشاه بزرگی است که در متن شاهنامه در این داستان پدر رودابه شوهر سیندخت و یکی از رایان هنود کابل زمین است و نام و نشان تخت فیروزه و تاج مکلل و جواهرات و لشکر او را بیش تر دیدیم. کابل و زابل و باختر سه قطب اساسی این کشور است که در اولی دیانت هندویی و بودایی و شیوایی در دومی آیین مزدیسنا و آتش پرستی و در سومی دیانت زردشتی به میان آمده و کم کم بر سایر نقاط آریانا انتشار یافت.
در کابلستان قراری که باستان شناسی نشان میدهد از ۶۰ سال به این طرف آثار و شواهد مادی و معنوی در هر گوشه و کنار آن دیده می شود مخصوصاً دین بودایی و کیش هندویی و شیوایی در اینجا خیلی عمومیت داشت و شرح آن کتابهای ضخیم می خواهد. تنها در شهر کابل آثار بودایی و هندویی و شیوایی خیلی زیاد است و فقط با گرفتن نامهای نقاطی که و آثار از آنجاها کشف شده کفایت میکنیم: خورد کابل - بالا حصار کابل قول خواجه شمس - تپه مرنجان - تپه گل زرد - دامنه علی آباد ، کوه آسمایی ، خواجه روشنایی کوتل خیرخانه و ده ها محل دیگر.
دیانت هندویی که این جا بدان سر و کار داریم اوایل ظهور در کابل و نشو و نمای آن به درستی روشن نیست ولی از قدیمترین زمانه ها معلوم میشود که دیانت هندویی و شواهد فرهنگ آن مخصوصاً به شکل "برهمنی" ریشه دوانیده بود. مهراب شاه که از او به حیث پادشاه مقتدری یادآوری نمودیم شاه بزرگ از دودمان "رایان" کابلی است. رودابه دختر قشنگ و زیبایی است که در اثر عشق سوزان داخل دیانت یزدانی میشود و مادرش "سیندخت" زن با کیاست و دانشمندی میباشد. در قسمت جنوبی بالاحصار کابل در محلی که آن را "خواجه سمو" (خواجه شمس) یاد میکنند در میان معابد و در مسالهای مختلف معبد بزرگ هندوان وجود داشت و هندو شاهان و رایان تا در این معبد تاج پوشی نمیکردند به حساب قانونی پادشاه نمی شدند. در (سجاوند) یا (سکاوند) لوگر قرار تذکار محمد عوفی در جامع الحکایات معد بزرگ هندوان قرار داشت که از اقصای هندوستان به بتان آن تبرک می جستند. کابل شاهان ،بر همن شاهیان هندو شاهیان رایان ، کابلی ، القاب دودمانهای کابلی است و "رای و رانه" شاه و ملکه را میگفتند شاهنامه یک تن از این پادشاهان هندو مذهب را به یاد میدهد. و چندین در مسال هنود در کابل و سایر نقاط افغانستان است که اهمیت این دیانت و سوابق آن را ثابت می سازد. خلاصه در تاریخچه ی کابل "معبد شونا" در کابل خیرخانه در ۱۲ کیلومتری شمال کابل معبد قول شمس در شهدای صالحین معبد سکاوند لوگر و در تاریخ این شهر آیین برهمنی هندویی شیوایی خیلی مهم است و کابل خدای و زابل خدای عناوین شاهی این پادشاهان بود و مؤرخین عرب و مسلمان به قلمرو سلطنت آنها از دریای سند تا آبهای ایستاده سیستان اشاره نموده اند.
زابل و زابلستان خطه جغرافیایی است که از حوالی غزنی تا قندهار و از قندهار تا هامون سیستان را در بر میگرفت. در این مورد ادبیات و تاریخ ما چه در نظم و چه در نثر مثال های خیلی مشهور و فراوان دارد. در حوالی ۱۵۰۰ سال قبل حین ورود و استقرار (یفتلی ها) در افغانستان یک شاخه نیرومند آنها به صفت (زاول) و (زاولی) در غزنی و در حدود دور و نزدیک آن مستقر شدند و به سلطنت رسیدند و حتی بعدتر از اینها در عهد اسلام سلطان معروف غزنوی خود را (محمود زابلی) یاد کرده و از این معلوم میشود که صفت زابلی در این وقت شهرت فوق العاده داشت و در اواسط حدود آن از غزنی تا هامون سیستان (ولسوس ولی) در (مفر) به نام (زابل) موجود است:
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان
یمین دول میر محمود غازی
امین ملل شاه زابلستان
شه زابلستان محمود غازی
سر گردنکشان هفت کشور
به نیزه کرگدن را برگند شاخ
به ژوبین بشکند سیمرغ را پر
فردوسی در شاهنامه خودش بکرات زابل و زابلستان را نام میبرد و بیان میکند که زابل و زابلستان یعنی از هامون سیستان تا حوالی غزنه جایگاه اکثر پهلوانان و شاهان است و عده یی پهلوانان از سیستان نیمروز ، و زرنج کرکویه و غیره به میدان جنگ گراییده اند. در این شبهه نیست که در قرون قبل از اسلام آیینی مخصوص در (زابل) وجود داشت که آن را تقریباً (رزوان) یا (زروانی) میگفتند و آن را (آیین زابل) هم تعبیر کرده اند واضح است که در سال ۳۳ هجری قمری عبدالرحمن بن سمره در زمین داور (بتی) را که (زور) خوانده می شد دیده که چشمان او از یاقوت و دستهای او از طلا بود. این بت معبدی داشت بالای کوه که آن را (جبل زور) یعنی (کوه زور) میگفتند و نام آن بت (زور) بود و با اختلاف تلفظ آن را: زودر ، زدر ، زون ، سون ، سونا ، شونا هم میتوان خواند. ناگفته نماند که بعضی مأخذ اروپایی (زور) یا (زوور) را معادل (زویر) دانسته اند. چنین معلوم میشود که بین (زابل) و (زنبیل) ارتباطی موجود بوده مجله ایطالوی (ایست اندویست) شرق و غرب می نویسد که: (رتبیل) اسم پادشاه و (زابل) نام آیین بود. علاوه بر این از نقطه نظر تجانس لفظی میان دو کلمه (زنبیل) و (زابل) شباهت زیادی موجود است و پادشاه برای افتخار نام خود را از (زابل) گرفته است فراموش نباید کرد که شاهان یفتلی چینی که در غزنی و ماحول آن متمرکز شدند در مسکوکات خود را (زابل) و (زوبل) ثبت کرده اند.
"مارکورات" مدقق فرانسوی در ترجمه مأخذ چینی از معبد آفتاب در (تسو) یعنی (زابل) حرف میزند و میگوید که پادشاه (تسو - زابل) تاجی داشت از طلا به شکل ماهی و تختی از طلا به شکل اسپ.