حضور ملت, بحق دل بند و راه مصطفی رو

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، مثنوی

بمنزل کوش مانند مه نو 

درین نیلی فضاه هر دم فزون شو

مقام خویش را اگر خواهی درین دیر

بحق دل بندو راه مصطفی رو


***


چو موج از بحر خود بالیده ام من

بخود مثل گهر پیچیده ام من

از آن نمروده با من سرگران است

به تعمیر حرم کوشیده ام من


***


بیا ساقی بگردان ساتگین را

بیفشان بر دو گیتی آستین را

حقیقت را به رندی فاش کردند

که ملا کم شناسد رمز دین را


***


بیا ساقی نقاب از رخ برافکن

چکید از چشم من خون دل من

به ان لحنی که نی شرقی نه غربی است

نوائی از مقام لا تخف زن (۱)

برون از سینه کش تکبیر خود را 

بخاک خویش زن اکسیر خود را

خودی را گیرو محکم و خوش زی

 مده دردست کس تقدیر خود را


***



مسلمان از خودی مرد تمام است

بخاکش تا خودی میر د غلام است

اگر خودر ا متاع خویش دانی

نگه را جز بخود بستن حرام 


***


مسلمانان که خود را فاش دیدند

بهر دریا چو گوهر آرمیدند

اگر از خود رمیدند اندرین دیر

بجان تو که مرگ خود خریدند


***


گشودم پرده را از روی تقدیر

مشو نومید و راه مصطفی گیر

اگر باور نداری انچه گفتم

زدین بگریز و مرگ کافری میر


***


به ترکان بسته درها را گشادند

بنای مصریان محکم نهادند

تو هم دستی بدامان خود زن

که بی او ملک و دین کس را نداند


***


هر آن قومی که می ریزد بهارش

نسازدجز به بوهای رمیده

زخاکش لاله می روید ولیکن

قبائی دارد از رنگ پریده


***


خدا آن ملتی را سروری داد

که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به ملت سرو کاری ندارد

که دهقانش برای دیگران کشت


***

زرازی حکمت قرآن بیاموز

چراغی از چراغ او بر افروز

ولی این نکته را از من فراگیر

که نتوان زیستن بی مستی و سوز