رایان کابلی یا برهمن شاهان کابل

از کتاب: تاریخ افغانستان ، فصل چهاردهم

درین فصل که از نقطۀ نظر مراتب تاریخی (کرونولوژی) میتوان آنرا آخرین فصل تاریخ آریانا یا افغانستان قدیم خواند دو چیز فوراً جلب نظر میکند یکی کلمه (شاه) و مترادف آن (رای) و دیگر اسم "کابل" که مدتی پایتخت بوده و باز در اثر بروز واقعاتی که خواهیم دید جای آنرا شهر "ویهند" کنار اتک اشغال میکند. بعبارت دیگر چون در ذکر کار نامه های شاهان و واقعات مربوطه این فصل کلمات شاه و شاهی و کابل و و یهند بیشتر می آید میخواهیم در آغاز کار قدری در اطراف شاه و شاهی و کابل صحبت نمائیم. 


شاهی های کابل یا کابلشاهان:

دراخیر فصل دهم حین شرح مسکوکات دودمان کیداری متذکر شدیم که کیدا را موسس سلاله کوشانی های خورد در روی مسکوکات خود را به رسم الخط برهمی "کیدارا کوشانشاه" خوانده که از آن واضح کوشانی بودن او تصریح میشود ولی مقصد ما بیشتر به کلمه (شاه) است و معلوم میشود که اقلا از همین اوائل قرن چهارم مسیحی به بعد پادشاهان محلی جنوب هندوکش مخصوصاً آنهائیکه در درۀ کابل مرکزیتی داشتند من حیث عرق عقیده هر چه بودند بلقب "شاه" یا "شاهی" یا "شاهیا" یاد شده اند مثل: رتبیل شاه "ترکی شاه" "هندو شاهی" "برهمن شاهی" هندو شاهیان و غیره که همه تحت عنوان "کابلشاه" آمده میتوانند. البیرونی برهمن ها یا هندو هائی را که از وسط قرن ۹ تا ربع اول قرن ۱۱ مسیحی در حصص شرقی افغانستان سلطنت کرده اند و سلاله ئی را که قبل از ایشان از کابل به جنوب هندوکش حکمفرمائی داشتند به لقب "شاهی" یا "شاهیا" یاد کرده و ایشان را "شاهیای کابل" هم خوانده و به اصطلاح خود آنها را به دو دسته ترکی و هندو یا برهمنی تقسیم نموده است. "کلهنه" شاعر و مورخ کشمیر در اثر خویش موسوم به "راجاتر انگینی" که قریب ۱۱۸سال بعد تر از الهند البیرونی نوشته شده هندو شاهی یا برهمن شاهیان را اعم ازینکه مرکز شان در کابل یا در حصص شرقی افغانستان در حوالى اتک در "ویهند" مرکز زمستانی کشاتریۀ کاپیسا بود به لقب "شاهی" یاد کرده است. همین قسم بلاذری هم یک دفعه بدون اینکه اسم پادشاه کابل را متذکر شود او را به صفت "کابلشاه" خوانده به همین ترتیب کلمه (رای) و (رایان) و (ملک) و (ملکا) که بصورت مفرد و جمع در پراکریت های محلی افغانستان به معنی شاه و شاهان بود در مسکوکات و القاب شاهان جنوب هندوکش مورد استعمال داشت. ار روی این ملاحظات اینقدر میتوان گفت که خاندان های شاهی و امرای محلی جنوب هندوکش که پایتخت های اولی به تدریج کاپیسا، کابل، ویهند و مراکز دستۀ دومی اینجا ها یا در جاهای دیگر مثل گندهارا، بامیان، وجیرستان، گردیز، غور، زمین داور و غیره بود عموماً بصفت (شاه) یا (شاهی) یاد شده اند و چون به بشرحیکه پایان میدهیم "کابل" مرکز سلطنت مرکزی تمام جنوب هندوکش شده بود "شاهی های کابل" یا "کابلشاهان" عنوان و لقبی است که از طرف عموم مورخین با مختصر تغیری در تلفظ استعمال شده و این عنوان ولقب از عصر کیدارا "اوائل قرن چهارم مسیحی" تا ختم سلطنت احفاد برهمن شاهی های کابل در ویهند "ربع اول قرن ۱۱ مسیحی" مدت تقریباً هفت قرن خاندان های شاهی و امرای محلی کابل زمین را در جنوب هندوکش بهم پیوست و متصل نگه میدارد و به تعقیب کیداری ها کشاتریه های کاپیسا نپکی ملکا یفتلی ها، کوشانو یفتلی ها، رتبیل ها، تروکشه ها زابلی ها،تجین ها یا نگین ها، برهمن ها، هندوها همه در جزو آن یا می آیند.


رای پاله: در فصل سیزدهم متذکر متذکر شدیم که منابع عربی و فارسی کلمۀ رتبیل را بصورت اسم و صفت از روز تماس قشون عرب در سر حدات غربی مملکت در خط زرنج، رخد، کابل استعمال کرده. این رویه تاختم سلطنت برهمن شاهی های کابلی (ربع اول قرن ۱۱ مسیحی) ادامه داشت قراریکه در انجا اشاره کردیم این کلمۀ یا از روی اسم خاص هندوئی "رتن پاله" ویا از ترکیب دو کلمه عام (رای) و (پاله) بمیان آمده است. چون گمان غالب براین میرود که این لقب از ترکیب دو اسم اخیرالذکر تشکیل و عام شده باشد با ربطی که بیشتر به مطالعات این فصل دارد مختصراً به شرح آنها می پردازیم: قراریکه مأخذ فارسی و سانسکریت قرن های ۳ و ۴ هجری و مورخین در بار غزنه مانند محمد عوفی و محمد الجبار العتبى شرح میدهند برهمن شاهان یا هندو شاهان کابلی را بلقب (رای) یاد میکردند و ملکه های ایشان را (رانه) میگفتند این دو لقب عموما در مورد شاهان هندو و یا برهمنی و زنان ایشان استعمال میشد، در حقیقت امر این دو کلمه اصلا عنوان یا لقب مخصوص کدام شاه نبود بلکه در یکی از پراکریت های این عصر (رای) و (رانه) شاه و ملکه را میگفتند در این کلمات ریشه قدیم سانسکریت (راجان) داخل است. درین شبه ئی نیست که این القاب در مورد شاهان هند و و یا برهمنی این وقت ها بصورت عام آمده ولی در مورد هندو شاهی های کابل و احفاد ایشان هندوشاهی های "ویهند" سابقۀ تاریخی دارد و کاملا تطبیق میشود. این دو کلمه نه تنها در نشر بلکه در نظم فارسی افغانستان و سانسکریت هم استعمال شده و دو مثال بر جسته یکى اشعار ملک الجیال علاؤالدین جهانسوز و دیگر هم اشعار مورخ و شاعر کشمیر "کلهنه" است بیشتر به ریشه آریائی این دو کلمه در عصر ویدی اشاره نمودیم، مربوط به آن متذکر بشویم که کنیشکا موسس دومین خاندان کوشانی های بزرگ افغانستان در بعضی مسکوکات به رسم الخط یونانی خود را "راو انوراو" یعنی "شاه شاهان" خوانده. این زبان را مدققین لهجه از السنه خانواده ایرانی تعبیر کرده اند در اینجا هم به وضوح دیده میشود که "راو" یعنی (شاه و "راونا نوراو" یعنی شهنشاه) در قرن دوم مسیحی رواج داشت و آهسته آهسته در مرور چندین قرن دیگر (و) آخر کلمه به (ی) مبدل شده و (رای) در مورد برهمن شاهی ها یا هندوشاهی های کابل وویهند و سائر شاهان هندوی معاصر شان در هندوستان استعمال شده است. همانطور که در کلمه (رای) ریشه قدیم سانسکریت ویدی موجود است در اکثر لهجه های آریائی دیگر هم تا حال از بین نرفته کلمه دیگری که مختصر شرح میخواهد "پاله" است که تا اندازه ئی از روى مسکوکات برهمنی یا هندوئی کابل و احفاد ایشان رایان ویهند معلوم میشود نام های ایشان عموماً به دو کلمۀ "پال" و "دیوه" تمام میشود و اولی را "پاله" و دومی را "دیوه" هم تلفظ کرده اند. "پال" یا "پاله" را مدققین اسم یکی از خاندان های هنود تعبیر کرده و حتی "الیوت" انگلیس میگوید که ظهور آن تغیری در خاندان شاهی وقت وارد نمود. اگر کلمه "رتبیل" با آن عمومیتی که منابع عربی مخصوصاً استعمال کرده اند بذات خود علم می بود یا اسم خاصی محسوب میشد یا از نقطه نظر مفهوم لغوی توجیهی میداشت علاج نداشت که در ماخذ سانسکریت هم نمی آمد ولی چنین اسم و لقبی در مأخذ سانسکریت ضبط نشده لذا میتوان گفت که عرب ها از راه سمع از کلمات دیگر آنرا درست کرده اند و گمان غالب برین میرود که از ترکیب لقب عمومی (رای) و خاندان (پاله) از "رای پاله" رتبیل ساخته باشند بهر حال چون این کلمه در ماخذ عربی و فارسی از آغاز وصول قشون عرب در سرحدات غربی آریانا (خط زرنج - رخد - کابل) استعمال شده ما در تاریخ افغانستان برای تفریق کوشانو یفتلی های کاپیسا از برهمن شاهی های کابل دسته اولی را به لقب "رتبیل شاهان" و دو ماندان دومی را به نام "رایان کابلی" یاد میکنم و همۀ اینها به نام "کابلشاهان" هم شهرت داشتند.


 انتقال پایتخت از کاپیسی به کابل: شبه ئی نیست که "کوبها" نام ویدی رودخانه کابل در سرود آریائی "ریگ وید" ذکر است. همین قسم وادى کابل بنام "ویکره ته" در جمله شانزده قطعه زمین اعلی اوستائی در مرحلۀ هفتم آمده و بعض از مدققین (بگرده) متذکرۀ بطلیموس را در حصۀ علیای رود خانه کابل خاطره ئی از همان "ویکره ته" اوستائی میدانند گذشته از متون اولیه و اصلی آریائی هرودوت در قرن۵ ق م از شهر "کسپاتیروس" حرف میزند که آنرا بعضی ها کابل تعبیر میکنند. "اورتسپنه"، کارورا، کابورا اسمائی است که بطلیموس در قرن دوم مسیحی در جغرافیای خود استعمال کرده ومدققین هر سه را نام های شهر کابل و بالاحصار آن میدانند. همین جغرافیه نگار در ولایت پارو پامیزاد از مردمان بنام "بولیتی" یا "کابولیتی" حرف میزند که مقصد از آن اهالی شهر کابل میباشد. این تذکرات نشان میدهد که رود کابل، وادى کابل، وحتى نقطه یا نقاط آبادانی درین وادی در زمانه های باستان وجود داشته که تعین مراتب آن مطالعات جداگانه کار دارد. از روی آبدات بودائی مثل منارچکری، وسرخ منار و استوپه های بزرگی که در دهکدۀ چکری موجود است و از روی خرابه های معابد بودائی پنجه شاه، دامنه علی آباد. تپه خزانه، خواجه صفا، خواجه روشنائی، تپه مرنجان وغیره معلوم میشود که در عصر کوشانی های بزرگ حصار کهستانی گرد ونواح کابل دارای معابدی بوده و دهکده هائی در پیرامون آنها در پای کوها وجود داشت. بهر حال به سابقه ئی که این اعلام جغرافیای تاریخی و این آبادی ها دارند، دو سوال در خاطر میگذرد: یکی اینکه این کابل یا کابل هائی که در مقابل اسمای مذکور قرار میدهند بصورت صحیح در کجا یا کجاها بود؟ دوم اینکه شهر مهم آریانا در جنوب هندوکش که از قرن دوم ق م تا اخیر قرن ۸ مسیحی مدت هزار سال پایتخت افغانستان قدیم محسوب میشد ۶۰ کیلومتر بطرف شمال گفته در حوزۀ کاپیسا واقع و به اسم کاپیسی شهرت داشت که خرابه های بگرام موجود از آن نمایندگی میکند نه کابل فعلی. انتقال پایتخت از کاپیسی به کابل مسئله ایست بزرگ و مهم و دلچسپ که با وجود عدم معلومات لازمه باید در اطراف آن حتی المقدور دقت شود در۳۲ و در۶۴۴م حین آمد و رفت هیوان - تسنگ زایر چینی کاپیسی۲ پایتخت بوده و زایر مذکور پادشاه را در آن شهر ملاقات نمود و به کابل بالکل نیامد. بقرار شهادت تاریخ سیستان "عبدالله بن ابى بکره درسته ۵۱ هجری (مطابق ٦٧٣م ) در سیستان آمده و در بست و رخد و کابل با (زنبیل) محاربه نمود و آخر با دو هزار درم با او صلح کرد" اگر درسنه و تاریخ ومأخذ واقعات خوب دقت شود دیده میشود که در نیمه دوم قرن ۷ و جریان قرن ۸ منابع چینی از شهر کاپیسی و منابع عربی و فارسی از کابل صحبت میکنند. بعد از هیوان - تسنگ آخرین زائرین چینی که وارد کشور ماشده و هنوز مجال داشتند که از راه باختر و کاپیسا به هند بروند دو نفر اند که یکى "وانگ - هیوان تسو"Wang-Huan-tso سمت نمایندگی داشت و دیگری "هیوان - تچاو" Hinan-Tchao که بار دوم عزم سفر هند داشت. مسافرت شخص اول الذکر در سال ٦٠ - ٦٥٩ وسفر دومی در سال ٥ - ٦٦٤ واقع شد. ایشان از راه باختر و کاپیسا مملکت ما را عبور کرده و به هند رفتند ولی درین میان، حملات قشون عرب مجال مراجعت را ازین راه به ایشان نداد چنانچه اولی از راه نپال برگشت و دومی به دیار خود بکلی مراجعت نتوانست زیرا سر راه نپال را (تبتی ها) و کاپیسا را "تاش ها Ta-Che" یعنی عرب ها اشغال کرده بودند و عبور و مرور مشکل شده بود و در نتیجه "هیوان - تچاو" زایر چینی موصوف در هند مرکزی متوقف مانده و همانجا وفات کرد. نوشته فرشته مبنی بر اینکه عربها در ۴۲ هجرت (٦٦٤ م) به کابل حمله کردند شاید کمی وقت تر باشد زیرا درین سال هنوز رفت و آمد سیاحین بودائی و نمایندگان چینی در کابل زمین جاری بود از طرف دیگر چون سال مراجعت "وانگ - هیوان تسو" از نپال و سالی که "هیوان - تچاو" میخواست از طریق کاپیسا یا نپال مراجعت کند و موفق نشد معلوم نیست ولی ازروی تاریخ سیستان معلوم است که در ۵۱ هجری (۶۷۳م) عبدالله بن ابی بکره به کابل رسید پس تا اندازۀ دقیق گفته میتوانیم که از ٦٦٥ تا ٦٧٣ با وجود یکه جنگ ها وحملات عرب در حصص غربی مملکت دوام داشت هنوز کابل زمین نسباً آرام بود و باوجود حمله ئی که در ٦٧٣ واقع شد عبدالله بن ابی بکره با رتبیل شاه صلح کرد یعنی سلطنت کاپیسا و کابل مضمحل نشده بود ودوام داشت.

شبهه ئی نیست که بعد از تاریخ فوق میان شاهان کاپیسا و طوریکه مأخذ عربی و فارسی میگوید میان رتبیل شاهان و قشون اعزامی عرب که معمولاً از طرف والی های سیستان و خراسان خاص فرستاده میشد در تمام دورۀ خلافت اموی قشون کشی و محاربه جاری بود و رتبیل شاهان و رایان از زرنج و رخد گرفته تا کابل و کاپیسا در هر جا شخصاً در میدان جنگ حاضر بودند و کابل زمین هنوز در دست آنها بود چنانچه می بینیم که بین ٧٥١ و ٧٦٩ باز زایر دیگر چینی موسوم به "وو کونک" Wou-Kong به گندھارا می آید و امیر محلی ترکی نژادی را ملاقات میکند که بلا شبهه تابع شاهان کاپیسا و کابل میباشد. مشاراً الیه آخرین زایر چینی است که وارد مملکت ما شده و بعد از او در جریان قرن ۸ زایرینی که به هند می آمدند یا به چین بر میگشتند راه بحر را پیش میگرفتند. آخرین حملۀ جدی که بر کاپیسی می آید حمله ایست که از طرف ابراهیم بن جبل به امر فضل بن یحیى والى خراسان در سال ١٧٦ هجری (مطابق ۳ - ۷۹۲ م) از راه "غو روند" Ghurwand یعنی (غوربند) به حصص شمالی کاپیسا صورت میگیرد. در اثر شهادت یعقوبی در این حمله شهر شاهی (کاپیسی = بگرام) و آبدات بودائی دور و نزدیک و مخصوصاً معبد بزرگ و معروف "شابهار" یعنی (معبد شاهی) که زائرین چینی هیوان - تسنگ و"وانگ هیوان و -تسو" "وو کونگ" به آن اشاره ها کرده و بلاشبهه همان "معبد پادشاه قدیمه" متذکرۀ شان است ویران میشود. بقرار نظریۀ موسیو فوشه در اثر این ضربت مهلک شهر کاپیسی اهمیت و مرکزیت خود را از دست داده و پایتخت شاهی ها بطرف جنوب عقب یک رشته تپه ها و کوها به کابل انتقال یافته است. پیشتر گفتیم که زائرین چینی مخصوصاً هیوان - تسنگ که مدت یکماه در معبد شالوکیه (معبد یرغمل های چینی)  در جوار کاپیسی اقامت داشت و یادداشت های او بکمال دقت تحریر شده است از کابل ذکری نکرده ولی خاموشی او و همقطاران او دلیل شده نمیتواند که کابل معاصر او و یا بیشتر و بعدتر از تاریخ عبور و مرور او وجود خارجی نداشت. زیرا بقایای بودائی شیوکی، ساکا، کمری، چکری، گل دره، حتى بقایای معابد بودائى تپه مرنجان، پنجه شاه، خواجه صفا، خواجه روشنائی، تپه خزانه (فراز قلعه هزاره های چنداول) تپه سلام و دامنه سخی و علی آباد حکم میکنند که در تمام این ساحه در پوزه های کوها و تپه ها معابد و استوپه های بودائی و بتکده های شیوائی هندوئی و معابد آفتاب پرستی برهمنی وجود داشت و حتى کشف مسکوکات ویما کد فیز دومین پادشاه سلالۀ کوشانی های بزرگ در یکی از استوپه های شیو کی نشان میدهد که در نیمۀ اول قرن دوم مسیحى استوپۀ مذکور آباد بود. از طرف دیگر از روی سبک آبادی منار چکری معلوم میشود که در عصر کوشانی های بزرگ در قرن دوم - م آباد شده باشد پس درین شبه ئی نیست که عمرانات مذهبی بودائی اقلا در زمان کوشانی های بزرگ در گرد و نواح کابل ظهور کرده و دهکده هائی در اطراف آنها بمیان آمده است. اگر چه آبدات بودائی در ساحه و سیعی که ذکر کردیم در پوزه های حصار کهستانی کابل پراگنده افتاده به دولی آبادی های کابل قدیمه یا اقلاً "کابل بودائی" نه در جائی که کابل فعلی افتاده بلکه ۷ - ۸ کیلومتر بطرف جنوب شرق آن در اطراف کمری و چکری افتاده بود و تسمیه "خورد کابل" خودش نشان میدهد که کابل خورد و قدیمه در آن حدود وقوع داشت موسیو فوشه چنین نظریه میدهد که کابل بودائی و هندوئی کنار رود اوگر افتاده بود نه کنار رود خانه موجودۀ کابل. چون تاج پوشی برهمن شاهی های کابل در یکی از معابد کابل صورت میگرفت این معبد هم غالباً در حوزۀ رود لوگر وقوع داشت و احتمال دارد که یعقوب لیث صفاری هم از همین معبد معروف بت های را گرفته و به بغداد فرستاده باشد و هنوز غسل مخصوص مذهبی را که "ابهی شکه" Abhishka میگفتند در آب های رود خانه لوگر بجامی آوردند. همه میدانیم که رود خانه لوگر و حوالی ساکا و شیوکی و هندکی و کمری در نظر اهل هنود کابل حتى تا امروز اهمیت مذهبی دارد و هنوز هم هنود کابل عید ویساک خودرا در همان منطقه میگذرانند و در آب های لوگر غسل میکنند. از طرف دیگر اقامت اولین مبلغین اسلام وشهادت حضرات تمیم وجبیررضى الله تعالى عنهما در شب على الغفل در شهدای صالحین نشان میدهد که آبادی های کابل این وقت در حوزۀ رود لوگر وقوع داشت چنانچه داستان ها و فولکور ملی هم تخت زنبورک شاه و اجتماع مردم را در دامنه جبهه و مظاهرات پهلوان بنند قامت کابلی را در همان حوزه و تپه ها و دامنه های کوهای آنجا قرار میدهند تا اینکه آهسته آهسته کابل از حوزۀ لوگر به حوزۀ رود خانه فعلی منبسط شد. اگر انتقال پایتخت از کاپیسی به کابل بدست عرب ها و مسلمانان صورت میگرفت توجیه آنرا به دیانت و عقیده نسبت میدادیم ولی چون این کار بدست شاهی ها یا کابل شاهان صورت گرفته باید در آن از زاویۀ دیگری دقت نمود شبه ئی نیست که در این امر تا یک اندازه ملاحظات دفاعی و نظامی دخالت دارد زیرا کاپیسی (بگرام) در حوزۀ بزرگی مانند کاپیسا و در جلگه وسیع و همواری افتاده که از دره های مختلف و چهار دور در آن راه باز است چنانچه به حمله ئی که از درۀ غوربند آمد اشاره کردیم حال آنکه کابل در میان درۀ تنگ تر افتاده و آسانتر مدافعه میشد و بهتر تر اینکه قراریکه "پادرگپانی" میگوید دیوارهای کابل فعلی روی کوهای شیر دروازه و آسمائی از عصر بفتلی ها یعنی از قرن ۵ مسیحی با ینطرف وجود داشت بهرحال با وجودیکه معلومات صریح و دقیق در دست نیست معذالک قراین و واقعات بصورت غیر مستقیم به این دلالت میکند که انتقال پایتخت از کاپیسی به کابل شیوائی و بودائی با سلاله برهمن شاهی ها یا هندو شاهی های کابل در حوالی سال ۷۹۳ مسیحی در اخیر قرن هشتم مسیحی صورت گرفته باشد و اینجا پهلوی ملاحظات نظامی ملاحظه مذهبی هم قرار میگیرد زیرا برای برهمن ها و هندوهای کاپیسا و کابل حوزۀ رود لوگرد معتبر و مهم بود. شبهه ئی نیست که کابل یکدفعه جای کاپیسی را نگرفته همچنانکه کابل در زمان پایتخت بودن کاپسی موجودیتی داشت کاپیسی هم بعد از پایتخت شدن کابل باقی بوده چنانچه مسکوکات دره های اسلامی با نوشته های کوفی که از آنجا پیدا میشود موئد این نظریه است. بهرحال کابل مدت مدیدی پایتخت برهمن شاهی ها نبود و در اثر فشار دودمان صفاری بار دیگر مرکز کابلشاهان شیوائی هنود از اینجا به "ویهند" کنار اتک انتقال یافت و از آن در مبحث جداگانه حرف خواهیم زد. 


ترکی شاهی و برهمن شاهی:

سلاله هائی را که از عرق کوشانه یفتلی از اوائل قرن هفت مسیحی به بعد در علاقه هائى مختلف جنوب هندوکش به سلطنت رسیده اند منابع چینی و عربی و سانسکریت و فارسی به نام ها و القاب متمایزی یاد کرده اند که در اخیر فصل یازدهم بصورت ایجاز و در فصل سیزدهم در قطار امرای محلی شرح مفصل تر آن گذشت و در بعض موارد دیگر هم به این مطالب اشاره هاشد. عناوین و القابی که مدارک مختلف برای شاهان و امر او سلاله های سه قرن تاریخ مملکت ما مخصوصاً برای مناطق جنوب هندوکش داده اند هر کدام با مفهوم محلی خود قابل احترام بوده ولى یک چیز را از نظر ما پنهان نمیتواند و آن این است که روی همرفته این سلاله ها از روی آئین ومذهب و عقیده هر چه بودند من حیث عرق مخلوط از عنصر کوشانو یفتلی بودند و اصطلاحات کشاتریۀ، نپکی، رتبیل، ترک، ترو کشه، برهمن، هندو چیزهائی است که با داشتن مفهوم محلی و محدود آنهم بیشتر از روی تقسیمات وطبقات اجتماعى و مذهبی تفرقه بیشتر وار نمیتواند. حقیقت امر این است که بعد از سقوط سلطنت کوشانی و یفتلی و پراگنده شدن رؤسای آنها بهر طرف امارت های محلی اولاد و احفاد آنها در نقاط مختلف افغانستان ضمناً در علاقه های جنوب و مرکز هندوکش دوام داشت و پادشاهانی که از کاپیسی و کابل در تمام ساحۀ جنوب سلسلۀ کوه مذکور تا فتح کابل بدست یعقوب لیث صفاری سلطنت کرده اند از روی عرق (کوشانو یفتلی) بودند. طبیعی درین مناطق وسیع که از سواحل اندوس تا کنار دریاچه های هامون انبساط داشت امرای محلی جزء آن دولت وغیر جزء آن زیاد است که سیاحین چینی و مسکوکات موجودیت آنها را در بعضی نقاط وانمود کرده اند چنانچه از بعضی از آنها در فصل گذشته صبحت نمودیم. صفت "کشاتریه" که هیوان تسنگ در نیمه اول قرن هفت مسیحی در مورد پادشاه کاپیسا استعمال کرده اشاره به طبقه (کشاتریۀ) یعنی نجبای نظامی است که یکی از چهار طبقه اجتماعی بود. تسمیۀ "رتبیل" که منابع عربی و فارسی استعمال کرده اند به شیوع نام ها و القاب برهمنی و هندوئی شهادت میدهد و اگر تنها به آن اتکا نشود باید تمام پادشاهان و امرا و سلاله هائی را که از قرن هفت تا اوائل قرن ۱۰ درین مناطق سلطنت و امارت کرده اند همه را رتبیل و یا رتبیل شاهان بخوانیم. میماند تجن یاتگین که بعض زائرین چینی و برخی مسکوکات به وجود آنها در بعض نقاط مثل قندوز، گندهارا، کاپیسا اشاره کرده اند و بیشتر به تقلید و بر روی مسکوکات نپکی ها (احفاد کوشانی های اخیر کیداری) سکه زده اند. تنها این ها را مدققین احفاد توکیو خوانده و در نتیجه ترک میشمارند. چون چینی ها و عرب ها از ممیزات نژادی که درین وقت ها در جنوب هندوکش فایق بود اطلاع دقیق در دست نداشتند از سلاله های جنوب هندوکش به تعبیرات یاد نموده اند که جنبۀ صحت آن آنی و محلی است و نوشته های ایشان نسبتاً مبهم به ظاهر امر حتی مورخین خود خراسان (افغانستان) را به اشتباه، افگنده است. پس در مورد این اصطلاحات دقت زیاد باید کرد و مفهوم واقعی آنها را تجسس باید نمود زیرا هر کدام نظر بوقت و مکان معنی جدا گانه دارد. میدانیم که استاد ابوریحان بیرونی شاهی های کابل را به دو دسته تقسیم نموده "ترکی شاهی" و "برهمن شاهی" و تا جائی که از روی عده شاهان و حتی از روی اسمای شاهانی که درین جمله حساب کرده مانند (کنیک) یعنی "کنینکا" و از روى اظهارات خودش مبنی بر اینکه این شاهان سلسله نسب خود را به کنیشا میرسانیدند چنین حکم میتوان کرد که مشار الیه از عصر کنینکا کبیر موسس دومین سلاله کوشانی های بزرگ تاظهور رایان برهمنی کابل (که تقریباً ۷ صد سال را در بر میگیرد) تمام سلاله ها و پادشاهان و امرای محلی افغانستان قدیم را در سلاله (ترکی شاهی) خود حساب کرده است و این اشتباهی است که حاجت به توضیح مزید ندارد تنها از روی نام برهاتگین که در آخر آن کلمه "تگین" دیده میشود اینقدر احتمال میرود و امکان پیدا میشود که تر کی شاهی های متذکرۀ البیرونی تگین شاهی ها باشند که اصلاً احفاد توکیو (ترک ها) بودند و قراریکه نوشتیم و میدانیم جزء آخرین امرای محلی قندوز بودند و نفوذ آنها در تخارستان محدود بود و یکی از خان های آنها را "وو کونگ" چینی در نیمۀ دوم قرن ۸ م در گندهارا هم سراغ داده و مسکوکات آنها از شمال وجنوب هندوکش پیدا شده است. در این صورت احتمال دارد که (لکه تورمان) آخرین شاه تگین های گندهارا زمانی نفوذ خود را درکاپیسا هم بسط داده و یا اصلا مرکز خود را در اینجا قدیم کرده باشد تا اینکه "کلر" وزیر برهمنی از عدم رضائیت اهالی کار گرفته او را عزل و سلسله برهمنشاهیان با رایان کابلی را روی گار می آرد. درغیر این صورت ترکی شاهی های البیرونی طوریکه بالاتر دیدیم توجیهی ندارد و مقصد ازان شاهان احفاد کوشانی های خورد یا کو شانو یفتلی میباشد که درین وقت ها نفوذ و اقتدار آنها در صفحات جنوب هندوکش مسلم و غیر قابل تردید است. 


موسس سلالۀ بزهن شاهی های کابل:

باشرحیکه بالا گذشت و روشنی که در اطراف اصطلاحات مختلف افگنده شد درین مورد اول از همه به نوشته های ابوریحان بیرونی مراجعه میکنیم. مورخ دربار غزنه اولین پادشاه "ترکی شاهی" را "برها تگین" واخر آنها را بنام "لکه تورمان" ذکر میکنند و میگوید که وزیر اخیرالذکر موسوم به (کلر) که مرد برهمنی بود خرانه مخفی یافته و پول باعث تزئید نفوذ و قدرت او شد. از طرف دیگر چون "کله تورمان" با مردم بدرفتاری با میکرد اهالی از اور نجیده و پیوسته به "کلر" وزیر شکایت میکردند وزیر برهمنی از نفوذ و اعتبار شخصی و آزردگی مردم استفاده نموده لکه تورمان را محبوس کرد و خود بر تخت شاهی جلوس نمود. "کلهنه" مورخ و شاعر معروف کشمیر که کتابش "راجا تراتگینی" (رود خانه شاهان) راجع به شاهان کشمیر و برخی از هندو شاهیان و تعلقات فی مابین شن یگانه ماخذ معتمر سانسکریت بحساب می آید موسس سلاله هندوشاهیان را "بنام" کلر طوری که ابوریحان بیرونی ذکر کرده بکلی نمی شناسد بلکه شخص دیگری را بنام "للیه" Lalaya موسس این خاندان میشمارد. اشکالی که در تطبیق این دو اسم (کلر) و (للیه) بهم است زیاد است شبه ئی نیست که البیرونی و کلهنه هر دو تاریخ و سنه ئی برای این واقعه بزرگ و جلوس پادشاهان متذکرۀ خود نداده اند ولی چون "للیه" معاصر "سنکره ورمن" Sankaravarwan (۹۰۲ - ۸۸۳ م) شاه کشمیر بود و از روی واقعات معلوم میشود که زمان حکمفرمائی "گوپاله ورمن" شاه دیگر کشمیر در (٩٠٤ - ٩٠٢م) وفات نموده است میتوان سال های پادشاهی او را در اخیر قرن نهم مسیحی و آغاز قرن دهم قرارداد و این سنه و تاریخ برای انتقال سلطنت از ترکی شاهی ها به برهمن شاهی های کابل ناوقت است. بعضی از مدققین مانند کننگهم و پروفیسر "سیبولد" کوشش نموده اند که این دو موسس متذکرۀ در مورخ را بهم تطبیق داده و آنهارا عبارت از یکشخص معرفی کند چنانچه پروفیسر اخیرالذکر میگوید که اختلاف ناشی از رسم الخط حروف عربی است ورنه (کلر) همان (للی) یا (للیۀ) است که غلط نوشته و خوانده شده است. با تذکار این مراتب باید بگویم که این نظریه سست است و "کلر" و "للیه" یک شخص نمیباشد و انتقال سلطنت از ترکی شاهی به برهمن شاهی های کابل اینقدر به تاخیر نه افتاده. موسیو فوشه به این نظریه است که این واقعه بزرگ  پیش از جلوس یعقوب لیث صفاری طبعاً پیش از فتح کابل بدست او ( ٨٦١ م جلوس ۸۷۱ م فتح کابل) صورت گرفته است. قبل برین آخرین ضربت وارده بر کاپیسی و انتقال پایتخت را از آن جا به کابل در حوالی سال ۷۹۳ ذکر کردیم و در مبحث دیگر این انتقال را هم بگمان غالب به شهادت قرائن به برهمن شاهی ها نسبت دادیم اینک حالا متذکر میشویم سلاله برهمن شاهی در اخیر قرن هشت به سلطنت رسید و پایتخت خویش را از کاپیسی که البیرونی یکدفعه بصورت (کاپیش) ذکر کرده به کابل، کابلی که کنار رود لوگر در حوزۀ  ساکا، کمری، چکری وقوع داشت انتقال داد. "رای" پروفیسر تاریخ یونی ورسیته کلکته با ذکر نظریۀ بعضی از مدققین راجع به یکی بودن (کلر) و (للیه) تعیر خوبی یافته که آن دو شاه برهمنی را از هم سوامیکند. تعبیر مورخ مذکور چنین است که (للیه)  را مورخ کشمیر "کلهنه" سر سلسله برهمن شاهی از وقتی میداند که مرکزشان از کابل به (و یهند) منتقل  شد و (کلر) از روی نگارشات البیرونی طوری معلوم میشود که پادشاهی را از لکۀ تورمان در کاپیسا یا کابل گرفته باشد. این تعبیر بعد از کمی دقت از هر نقطه نظر صحیح وحسابی معلوم میشود با سند و تاریخ ها وجریانات و قایع و گذارشات تاریخی موافقت کامل دارد. پس قراریکه در رساله رایان کابلی  چند سال قبل نوشتیم "موافق به نظریات مورخین غزنه و کشمیر میتوان گفت که "کلر" وزیر برهمن موسس سلاله برهمن شاهی های کابل و "للیه" یکی از شاهانی است که بعد از انتقال مرکز شاهی از کابل به ویهند به سلطنت رسیده و با موسس خاندان آنها در ویهند است." در روشنی مطالبی که تا اینجا شرح یافت گفته میتوانیم که چون رتبیل شاهان از طبقه "کشاتریه"» یعنی "شوالیه های" جنوب هندوکش بودند و زرای خود را معمولاً از طبقه برهمن که به دیوان و قلم و دفتر بیشتر سرو کار داشتند انتخاب میکردند و به این ترتیب آخرین سلطنت از "لکه تورمان" آخرین پادشاه سلاله کوشانو یفتلی کاپیسا توسط "کلر" وزیر برهمن در اوائل قرن ۸ م به دودمان برهمن شاهیان انتقال یافت. آیا موسس برهمن شاهی های کابل چند سال سلطنت کرده و چطور عمر او به پایان رسیده این ها سوالاتی است که عجالتاً نمیتوان بدانها جواب صریح داد زیرا هیچ منبعی مشخص و معلوم درین موارد چیزی نکته است. شبهه ئی نیست که خود انتقال سلطنت از بده پرستان کوشانو یفتلی به طبقه برهمنی های شیوائی کابل امری است مهم و بالاخره اهمیت جامعه برهمنی ها را بر بده پرستان کابل و کاپیسا ثابت میکند و تغیر دیانت و عقیده امرا و اهل دربار در انتقال پایتخت از کاپیسی به کابل آنهم کابلی که کار مجرای رود لوگر و در حوالی شیوکی و کمری و چکری وقوع داشت بی مدخلیت نیست. قراریکه بعد تر حین ذکر سائر اعضای سلاله برهمن شاهی خواهیم دید سومین پادشاه ایشان که (کلمو) یا (کملو) باشد با عمرولیث دومین پادشاه خاندان صفاری معاصر بود. پیش از کلمو از خاندان برهمن شاهی های کابل دو نفر به سلطنت رسیده اند یکی "سامند" یا "سامنته دیوا" و دیگر "کلر" موسس این  سلسه چون یعقوب لیث صفاری تا کابل رسیده و در حوالی کابل با کابلشاهی جنگ کرده و معبدی را خراب و مجسمه هائی از آنجا بدست آورده و به بغداد فرستاده و تقریباً ۱۸ سال سلطنت کرده است از (٢٤٧ تا ٢٦٥ هجری مطابق ٨٦١ تا ۸۷۹ م) با "سامند" یا سامنته دیوای برهمن شاهی کابل و با "کلر" موسس این خاندان محتملاً معاصر بوده است. اگر دراینجا سنه و تاریخ جلوس "کلر" و سامنته دیوا و یا اقلا دورۀ زمامداری کابلشاه برهمنی اخیرالذکر معین می بود اشکال رفع ومسئله یک طرفه حل میشد ولی متاسفانه باوجود مسکوکاتی که از سامنته دیوا در دست است راجع به تاریخ جلوس و دورۀ سلطنت او معلومات دقیق موجود نیست. پس عجالتاً درین موضوع کشاده تر از آنچه ذکر شد اظهار نظر نمیتوان کرد و چون به اساس مقابل عمر لیث صفاری با "کلمو" یعقوب لیث با "سامنته دیوا" حتماً مقابل ومعاصر میگردد ذکر فتح کابل را بدست موسس سلاله صفاری در عهد "سامنته دیوای" متذکر میشویم و چون بقرار عقیده موسیو فوشه کابل پیش از فتح یعقوب لیث جای کاپیسی را بحیث پایتخت احراز کرده بود انتقال پایتخت را طوریکه پیشتر هم اشاره کردیم به سر سلسلۀ دودمان برهمن شاهی یعنی "کلر" برهمن نسبت میدهیم.


سری سامنته دیوا:

دوهمین پادشاه سلسله برهمن شاهی های کابل را البیرونی "سامند" Samand میخواند. مدقیقین در میان مسکوکاتی که بیشتر از افغانستان و چیزی هم از شمال هند پیدا شده مسکوکات شاهی را یافته اند که در یکطرف آن اسمی بصورت "سامنته دیوا" و در طرف دیگر آن شکل نر گاو ر و سوار کاری دیده میشود. چون (دیوا) یا (دیوی) اسم خانوادگی از آخر این نام برداشته شود "سامنته" یا "سامنت" باقی میماند که با ابدال (ت) به (د) هر دو عبارت از یک چیز و یک نام میباشند و به این لحاظ مدقفین مسکوکات مذکور را سکه های (سامند) دومین کابلشاه برهمنی جنوب هندوکش میدانند و چون مسکوکات او بیشتر از افغانستان و چیزی هم از شمال هند پیدا شده واضح میشود که قلمرو سلطنت او بیشتر خاک های افغانستان جنوب شرقی و حواشی شمال هند را در بر میگرفت، "سره نرى الیوت" کلمۀ (سامنته) را جنگجو، سوار کار رشید، و سالار سپه هم ترجمه کرده است. احتمال زیاد دارد که این معانی در کلمه "سامنته" از القاب کابلشاه برهمنی نمایندگی کند مخصوصاً لقب "سالارسپه" یا "سپهبد" اهمیت زیادی دارد زیرا "موسیو فوشه" به این نظریه است که یعقوب لیث صفاری "سپهبد" یا سالار نظامی را در کابل محبوس و مسلمان ساخت و این امر سر سلسله صفاری و سامنته دیوا، برهمنشاه کابلی را معاصر هم میسازد. بهر حال سری سامنته دیوا قرار ترتیبی که ابوریحان بیرونی در ذکر جانشینان "کلر" مراعات نموده دومین رای خاندان برهمن شاهی است.


سامنته دیوا و یعقوب لیث وفتح کابل:

با مطالعه ئی که تا اینجا بعمل آمد این مسئله از احتمال گذشته و به یقین پیوسته است که سامنته دیوا دومین کابلشاه سلسله برهمنی با یعقوب لیث موسس سلاله صفاری معاصر هم بود، فتح کابل بدست یعقوب لیث و خراب شدن معبد (شیوائی یا بودائی به اغلب احتمالات شیوائی) از واقعات مهمی است که باید آنرا بافتح کاپیسی بدست ابراهیم بن جبل و خراب شدن معبد بودائی "شابهار" مقایسه کرد و ملتفت باید بود که همانطوریکه آن ضربت مهلک باعث انتقال پایتخت کابلشاهان از کاپیسی به کابل شد ضربت ثانوی موقعیت پایتختی کابل را متزلزل ساخته و بار دیگر موضوع انتقال آنرا بجای دیگر وارد ساخت چنانچه این مطلب را بعد تر خواهیم که چطور "کلمو" سومین پادشاه برهمنی کابل مرکز خود را موقتاً به گردیز کشیده و از آنجا پایتخت کابلشاهان برهمنی به "ویهند" انتقال یافت. مورخین اسلامی افغانستان عبد الحى ضحاک گردیزی و محمد عوفی در جوامع الحکایات اولى مختصر و دومی مفصل تر از جنگ رتبیل شاه کابل ویعقوب لیث صفاری تذکراتی داده اند. اگرچه میدان وقوع جنگ از نوشته های انها پوره معلوم نمیشود اینقدر واضح میگردد که محاربه نه دربست نه در رخد نه در زابل بلکه در مناطق بعد از غزنه بسوى کابل واقع شده و چون فتح کابل بدست موسس سلاله صفاری امری است موثق بلاشبهه میتوان گفت که جنگ در حوالی قریب کابل واقع شده است (میدان محاربه از پایتخت دور نبوده زیرا رتبیل شاه را روی تخت روان به میدان جنگ بردند.) "سر، اچ، هلیو" در تاریخ هند در متن ترجمۀ انگلیسی حکایت جنگ رتبیل شاه و یعقوب لیث، کابلشاه را بنام (روسل) خوانده ولی در نسخه قلمی جوامع الحکایات که در موزۀ کابل میباشد شاه شیوائی کابل به لقب معروف رتبیل یاد گردیده است و این اختلاف نام با لقب ناشی از صورت تحریر رسم الخط فارسی کلمه (رتبیل) است بهر حال این روسل یا رتبیل بگمان غالب همان "سامنت" یا "سامند" کابلشاه برهمنی است که با داشتن مقام شاهی به لقب "سپهبد" یا "سالار سپهه" هم یاد میشد. اینک عین این واقعه مهم تاریخی را که بار اول یک پادشاه اسلامی با یک پادشاه شیوائی برهمنی افغانستان نظر به اختلاف عقیده مقابل میشوند طوریکه جوامع الحکایات قید نموده است در اینجا نقال میکنم: " آورده اند کد یعقوب لیث آفریدگار تعالی او را همتی عظیم داده بود چنانکه خود را از حضیض مذلت باوج رفعت و دولت برآورد و بسیار خطرها النحام کرد تا کارش از ارتکاب ممالک ادا کرد و چون صالح نصر از پسر بگریخت و به رتبیل پیوست و او را تحریص کرد تا لشکرها جمع کرد وروى بدفع یعقوب آورد و رتبیل گفت چگونه باید کرد گفتند که روی بجهاد باید آورد اگر چه لشکر اوندکست ولیکن اعتماد بر فضل حق تعالی باید و بهر میکر وخداع خصم را مقهور توانی کرد از مصاف برنیاید گشت پس یعقوب لشکر عرض خواست هزار سوار بیش نبودند و روی بمصاف رتبیل نهاد و چون به بست رسید برای ایشان و تماخره میزدند و گفتند بدین قدر لشکر با رتبیل مصاف خواهد کرد پس یعقوب روی بحیلت و تدبیر آورد و دو کس از معتمدان خود بر سالت بنزدیک او فرستاد و او را گفت میخواهم که بخدمت تو پیوندم و در پیش توجان سپاریها کنم و من اینقدر دانم که مرا مجال مقاومت تو نباشد واگر من بگویم که بخدمت او میروم این لشکر مرا متابعت نکنند و تواند که مرا واتباع مرا بکشند و من با این جماعت میگویم که با او مصاف خواهم کرد تا ایشان با من موافقت کنند چندانکه بخدمت تو رسم چون بخدمت تو پیوستم ایشان را بضرورت با من موافقت باید کرد و چون رسولان یعقوب برتبیل رسیدند ورسالت ادا کردند رتبیل این معنی عظیم موافق نمود چه از دست یعقوب در رنج بود و هر وقتی بولایت او تاختنی کردی و طرفی از ولایت او بزدی پس رسولان را خوش دل باز گردانید و به یعقوب پیغامها فرستاد ووعده های خوب داد و اورا بتربت امید وار گردانید و یعقوب رسولان میفرستاد و با لشکر خود میگفت که ایشانرا بجاسوسی میفرستم وغرض او آن بود که تا لشکر را دل نشکند چون لشکرها در مقابله یکدیگر افتادند رتبیل صالح نصر را باز خواند و گفت چون خصم بطاعت آمد محاربت را ترک باید گفت و روی بجهت ملاقات چنین کردند ورتبیل را قاعده بود که براسپ بنشستی و تخت او جماعتی از مفردان بردوش نهادندی و او بران تخت نشستی چون صفهار است کردند و رتبیل بر تخت نشست و لشکر را بفرمود تا از دو طرف تخت اوصف زدند. یعقوب با سه هزار مرد شمشیرزن خونخوار در میان هر دو صف در تاختند و تیرها از پس اسپ میکشیدند وزره ها در زیر قبا پوشیده و شمشیر در نهادند و روی زمین از خون دشمنان رنگ دادند و کفارچون سر رتبیل را بدیدند روی بهزیمت نهادند و آنروز قتلی عظیم رفت و عروس فتح از زیر نقاب..... بیرون آمد ویعقوب بافتحی تمام بازگشت و روز دیگر با ششهزار سوار کفار بسیستان فرستاد و شصت مقدم بر شصت در از گوش نشاند و آن گوشهاء کشتگان در گردن ایشان حمایل کرد به بست فرستاد و آن خزائن و اموال یافت که او هم از ادراک آن عاجز ماند و صالح نصر ازین معرکه بگربخت و به نزدیک ملک زابلستان رفت و چشم از وی جدا شدند و بخدمت یعقوب آمدند و چون از پرداخت مصالح فارغ آمد یعقوب بملک زابلستان کس فرستاد وصالح نصر را درخواست کرد و صالح نزدیک وى فرستاد یعقوب او را در بند کرد تا هم در آن بند فروش ومکافات.... (قسمت متن خوانده نشد) بست کرده بودند یعقوب با ایشان بکرد و آنچنان بود که بفرمود تا برایشان.... نهادند چنانکه بر جهودان و آن فتح که او را بدست آمد نتیجه خداع ومکر بود والسلم" از خلال این حکایت پاره مطالبی راجع به این دوره مهم و تاریک بدست می آید که اشاره به آنها به مورد نیست: 

(۱) چنین معلوم میشود که رایان کابلی مخصوصاً "سا منته دیوا" پادشاه مقتدری بوده و نسبت به صفاری ها جاه و جلال وحشم وقوۀ بیشتری داشتند چنانچه باشندگان شهر بست بر هزارسوار یا سه هزار مرد شمشیری یعقوب و محاربه او با این قوه با رتبیل شاه میخندند و علت کامیابی یعقوب هم خدعه سربی بود. (۲) از فحوای حکایت فوق استنباط میشود که باشندگان حوزۀ هیرمند به رایان کابلی دل بستگی داشتند و نفوذ رتبیل شاهان و برهمن شاهان تا کناره های هامون سیستان انبساط داشت چنانچه نظر به طرفداری ساکنین شهر بست از "کابلشاه" یعقوب لیث صفاری بعد از مراجعت از فتح کابل بر آنها مالیات بیشتری تحمیل نمود. 

(۳) رایان کابلی ذریعهٔ اسپ و بیشتر با "تخت روان" که عموماً فراشان آنرا میبرداشتند گردش میکردند.

(٤) اگر چه درین حکایت اشارتی نشده ولی از منابع دیگر معلوم میشود که یعقوب لیث بعد از فتح کابل بت هائی را گرفته و به بغداد فرستاده است. چون مذهب رسمی رایان شیوائی بود احتمال زیاد میرود مجسمه های مذکور را از کدام معبد شیوائی کابل بدست آورده باشد مثلیکه عمر لیث بتکدۀ شیوائی سکاوند را خراب کرد. از طرف دیگر این راهم میدانیم که رایان شیوائی کابل در یکی از بتکده های خویش درین شهر تاج پوشی میکردند و کابل از این رهگذر مقام متبرکی نزد آنها احراز کرده بود آیا این بتکده در کجا وقوع داشت ؟ از روی نام دهکده شیوکی که در۹ کیلومتری جنوب کابل واقع است به اکثر احتمالات بتکدۀ مذکورا در اینجا میتوان قرار داد.


انتقال پایتخت از کابل به ویهند:

قراریکه در فصل کوشانی های بزرگ صفحه (۲۳۳) شرح دادیم عادت داشتن پایتخت های متعدد مخصوص بصفت تابستانی و زمستانی امری است که در تاریخ و در دربارهای سلطنتی آریانا سابقه طولانی داشت. این عادت تا اواسط قرن ۷ دوام داشت و تا زمانی که کاپیسی سقوط نکرده بود پایتخت تابستانی شاهان قدیم افغانستان بود. در مقابل آن مراکز زمستانی گاهی دریار و شاپورا (پشاور) و گاهی در "اوده بهانه " یا "ویهند" یا "اوند" در حوالى قریب اتک وجود داشت چنانچه زمانیکه هیوان - تسنگ در ٦٣٢م وارد کاپیسا شد پادشاه کشاتریه را در کاپیسی دید وحینیکه در ٦٤٤ مجدداً از هند وارد آریانا شد همان شاه را در پایتخت زمستانی او در "اوند" ملاقات نمود و با او یکجا به کاپیسی برگشت چنانچه به این مطالب تحت عنوان "کاپیسی و اوند" در فصل سیزدهم صفحه (٥١٢) شرحی نوشتیم. موضوع انتقال پایتخت از کاپیسی به کابل و از کابل به ویهند چیزی است که حوادث و مخصوصاً مجبوریت های مذهبی و نظامی وسیاسی در آن دخالت دارد و شمۀ آنرا تا جائی که به کاپیسی و کابل ارتباط داشت در اوائل همین فصل نوشتیم. اگر چه تاریخ صحیح انتقال پایتخت از کاپیسی به کابل در دست نیست معذالک بعد از ۷۹۳ در اواخر قرن ۸ یا اوائل قرن ۹م این امر صورت واقعی بخود گرفته است و این وضعیت تاختم سلطنت "سامنته دیوا" وفتح کابل بدست یعقوب لیت صفاری یعنی تاسال (۸۷۱م) دوام کرده است. معذالک همان طور که کاپیسی بعد از فقدان مرکزیت پاره مزایای شهریت خود را در اوائل قرون اسلامی از دست نداد و شاهد آنهم پیدا شدن مسکوکات با نوشته های کوفی میباشد کابل هم بعد از فتح یعقوب لیث و انتقال پایتخت برهمنشاهی به ویهند آباد مانده و آباد شده رفت. آیا سامنته دیوا بعد از فتح موسس سلاله صفاری چه شد؟ بعضی گویند بدست شاه صفاری اسیر و مسلمان شد، برخی گویند گریخت و به گردیز پناه برد. چنانچه به همین ملاحظه تا یک اندازه این امر هم داخل بحث است که بعد از فتح کابل موقتاً برای چندی مرکز برهمنشاهی ها گردیز بوده ودراثر فشار مزید عمر لیث صفاری وفتح معبد معروف سکاوند (لوگر) پایتخت بالا خره قدری دور تر به "ویهند" کنار اتک انتقال یافته است. بهر حال درین امر هیچ شبهه ئی نیست که پایتخت رایان کابلی یا کابلشاهان برهمنی از اوائل وهله و برای مدت بیش از نصف قرن کابل بوده و این همان کابلی است که موقعیت آنرا پیشتر در کنار رودخانه لوگر در حوالی شیوکی و کمری و چکری تعین نمودیم. در سر این فصل در مبحث انتقال پایتخت از کاپیسی به کابل اشاره نمودیم که پادشاه شدن وزیر برهمنی (کلر) و عقاید مذهبی در این امر سهم و دخالتی داشت. یکی از مطالب مهمی که مرکزیت کابل را در عهد برهمنشاهان کابلی تائید میکند موضوع تاج پوشی شاهان این سلسله درین شهر است که در یکی از معابد بزرگ شیوا ئی بر همنی پایتخت بعمل می آمد و در نتیجه کابل از نقطه نظر عقیده مقام تقدس در نظر آنها احراز کرده بود و مستند بر ماخذی که پایان ذکر میکنم حتی در موقعی که کابل صفت مرکزیت خود را از دست داده و پایتخت به ویهند منتقل شده بود بازهم مراسم تاج پوشی برهمنشاهان در کابل بعمل می آمد داکتر "ساشو" در جلد دوم ترجمه الهند البیرونی به انگلیسی (صفحه ٣٩٤) در ضمن یاد داشت های خویش راجع به کابل مینگارد: جزئیات تاریخ کابل که اینجا بدان اشاره شد جز از نوشته های بلاذری از منابع دیگر بدست نمی آید در عصر خلفای بنی امیه، کابل، سجستان دلاورانه در مقابل مسلمانان جنگیدند. در بعض سال ها این جا ها مطیع وحتى باجگذار شده بود ولى کابل مابقی وقت بدست شاهان هنود یا برهمنی خاندان "پاله" بود. زمانیکه مامون خلیفه عباسی آنرا فتح و جزء قلمرو امپراطوری خود ساخت حکمران مسلمان برای کابل مقرر کرد ولی شاه هندو در پهلوی حکمران مذکور حضور میداشت این طور حکومت مشترک در خوارزم هم معمول بود. در حوالی ٩٥٧-۹۵۰ مسیح اهالی کابل مسلمان بودند ولی در حوش و حول آن هندو ها زندگانی داشتند. همانطور که شاهان خاندان "هومن زلرن" در پروس درشهر "کونیسبرگ" تاج شاهی برسر میگذاشتند کابل هم شهری بود که تاج پوشی رایان هنود یا برهمنی در آنجا بعمل می آمد" "رنجیت ستیرام پندت"  مترجم "راجاترا نگینی" در ضمیمۀ اول ترجمۀ خود تحت عنوان گندهارا نگارش داکتر "ساشو" را نقل کرده وبران این جمله را علاوه میکند که:" خاندان شاهی هندو حتی در زمانیکه در کابل اقامت هم نداشتند و مرکز خود را به "اودابهانده" Udabhanda (ویهند) نقل داده بودند باز هم در شهر کابل تاج پوشی می نمودند" از بیانات فوق واضح معلوم میشود که پایتخت اصلی و اولی رایان کابلی شهر کابل بود و این شهر در جامعه شیوائی، برهمنی و هنود مقام متبرک داشت و کابلشاهان شیوائی، برهمنی بعد از انتقال پایتخت هم تا وقتی که امکان پذیر بود در یکی از معابد کابل غالباً در یکی از بتکده های شیوائی تاج پوشی میکردند. آیا یعقوب لیث بعد از فتح کابل بت های را که به بغداد فرستاد از همین معبد گرفته بود؟ یا از معابد دیگری که پیشتر به وجود آنها در گرد و نواح کابل اشاره کردیم؟ ظاهر امر چنین حکم میکند که بت ها از همین معبد که موقعیت آنرا به اغلب احتمالات در شیوکی قریب کابل تعین میکنیم گرفته شده و محتملاً تاج پوشی رایان کابلی هم در همین بتکده بعمل می آمد. بهر حال اگر واقعاً طوریکه رنجیت ستیرام پندت میگوید رایان کابلی حتی بعد از انتقال پایتخت از کابل به ویهند باز هم در مرکز اولیۀ خود تاج پوشی میکردند و اگر این مراسم همیشه در همان یک معبدی که ذکر شد بعمل می آمد آنوقت احتمال زیاد به آن میرود که بعد از فتح کابل بدست یعقوب لیث باز هم بتکده مذکور بکلی ویران نشده و مقام و اهمیت خود را از دست نداده بود. بهر حال کابلشاهان برهمنی بعد از (۸۷۹ م) آهسته آهسته بصورت نیم دایره خود را بطرف جنوب و جنوب شرق و شرق کشیده مدتی در گردیز مقاومت کردند و انگاه بطرف شرق جانب لغمان رفته و بالاخره مرکز خود را کنار سند در"اودا بهانده" یعنی (اوهند یا ویهند Ohind) ویهند Waihindدر سواحل عربی اندوس (سند) در پایتخت زمستانی شاهان کاپیسا منتقل ساختند چنانچه خرابه های این شهر در ۵۰  میلی بالاتر از اتک موجود است طبیعی درین وقت در اثر فتوحات سلاله های اسلامی افغانستان مثل صفاری ها، سامانی ها، وغزنوی ها خاک های مملکت به تدریج از ادارۀ سلاله های غیر اسلامی برآمده و دائرۀ نفوذ برهمنشاهان کابلی و احفاد شان محدود شده میرود و از آن در آینده مختصراً بحث خواهیم نمود. 


کملو یا کلمو:

بقرار ترتیب البیرونی سومین کابلشاه برهمنی (کملو) نام داشت که اورا (کلمو) هم تلفظ میکنند. محمد عوفی در جوامع الحکایات خود معاصر عمر و لیث صفاری از او بنام (کلمو) و به صفت رای هندوستان یاد کرده و راجع به فتح "سکاوند" بدست "فردعان" شحنۀ زابلستان قصه ئی نوشته دلچسپ که اینجا متن آنرا نقل میکنیم:" چنین آورده اند که عمر و لیث شحنگی زابلستان به فردعان داد و با چهار هزار سوارش بدان جانب فرستاد و در آنوقت معبد بزرگتر هندوان "سکاوند" بود و در اقصاء هندوستان بزیارت بتان آن موضع تبرک کردند. و فردعان چون به زابلستان رسید لشکر کشید و سکاوند را بکشاد و بتانرا بشکست و بت پرستان را برانداخت و بعضی از غنایم به لشکریان داد و باقی به عمر ولیث فرستاد و فتح نامه نوشت و از وی مدد خواست خبر فتح سکاوند به کلمو رسید که او رای هندوستان بود و لشکر بیحد جمع کرد و سپاهی فراهم آورد و روی به زابلستان نهاد و فردعانه چون خبر آمدن سپاه هند بشنید، هندوئی چند را بدست آورد تاروی به هندوستان نهادند و در لشکرگاه کلمو رفتند و گفتند فدعانه چون سکاوند را گرفت در حال به اطراف ولایت کس فرستاد ولشکرها بخواست و دانست که هر آینه هندوان آنرا پیغمامی کنند و این ساعت چندن لشکر مسلمانان بروی جمع شده است که اقطار زمین از ایشان تنگ آید  و در عقب لشکرعمر ولیث بخواهد رسید و ایشان عزم کرده اند که شما را در تنگ نائی آرند و جمله را بکشند. رای کلمو چون این خبر بشنید همان جا مقام کرد و در لشکر کشی آهستگی پیش آورد تا فردعان را از خراسان مدد رسید و بیش آن جماعت را امکان نبود که با وی مقاومت کند و بدین حیات لطیف بر مراد خود فیروز آمد." این حکایت دارای اهمیت زیاد و در نکات چندی روشنی می اندازد 

اول:از همه واضح معلوم میشود که کلمو و یا کملو سومین پادشاه رایان کابلی معاصر عمرولیث صفاری (حوالى ٢٨٧ - ۲٦٥ هجری مطابق ۹۰۰ - ۸۷۹ م) بوده  

دوم: پایتخت کابلشاه درین زمان نه در کابل و نه در گردیز بلکه در ویهند انتقال یافته بود و چون دامنۀ سلطنت برهمشاهان درین وقت به اراضی ماورای شرق سند هم تا حدی انبساط داشت محمد عوفی در جوامع الحکایات خود او را به لقب "رای هندوستان" یاد کرده است. 

سوم: زابلستان علاقۀ غزنه و کابل که در عصر یعقوب لیث فتح شده بود جزء سلطنت صفاری افغانی بود و ازین جهت عمرولیث فردعان را به شحنگی اینجا ها فرستاد.

چهارم: سکاوند یعنی لوگر و باقی نقاط شرقی و جنوبی افغانستان هنوز جزء قلمرو دولت برهمنشاهان محسوب میشد چنانچه فتح سکاوند شاهد این مدعا است.

 پنجم: هنوز دولت برهمنشاهی آنقدر قوی بود که دولت صفاری برای خورد ساختند مقابلۀ آن به حیله های حربی متوصل میشد.

ششم: بزرگترین بتکدۀ هندوان که مرجع آمال دینی هندوان هندوستان هم بشمار میرفت در سکاوند لوگر وجود داشت و واضح میشود که چرا هنوز هم لوگر و رودخانه آن در نظر هند و ان کابل اهمیت زیاد دارد. 

بهیمه یا بهمیه پاله: چهارمین شاه این سلسله که البیرونی نام میگیرد "بهیمه" است که او را "بهیمه پاله" هم گویند و در مسکو کات بنام "بهیمه دیوی" خوانده شده است. قرار تذکر "اچ - سی - رای" مسکوکات نقره ئی او عموماً از کابلستان بدست آمده مشارالیه معبد مجللی برای "ویشنو" نزدیک "ماتانده" در کشمیر ساخته بود. در اینجا سریک هیکل هرهرى ویشنو که از گردیز بدست آمده و در موزۀ کابل محفوظ است هم قابل ذکر است. عصر سلطنت او را مصادف به ٩٥٨ - ٩٥٠م میدانند.


جیپال:

بعد از بهیمه از شاه دیگری موسوم به "ایشتپال" هم اسم می برند ولی شخصیت او عموماً مجهول است. قرار شهادت البیرونی بعد از"بهیمه" رای جیپال می آید و شاهی است که جنگ های غزنویان او را بیشتر از متقدمینش معروف ساخته است. تا اینجا دیدیم که کابل در عصر یعقوب لیث و لوگر در زمان سلطنت برادرش عمرولیث و "کلمو" فتح شد و زابل و کابل برای چندی از طرف دولت صفاری اداره میشد. با انبساط نفوذ سامانی ها در جنوب هندوکش درۀ کابل مدتى جزء دولت سامانی هم شده بود ولی این نفوذ نه چندان دوام کرد و نه چندان محسوس میشد. در حوالی ۲۲۲هجری (۹۳۳ عیسوی) زمانیکه قوای دولت سامانی رو به سقوط میرفت قرار تذکار قاضى منهاج السراج جوزجانى والى بنام ابوبکر لاویک در زابلستان و غزنه حکمفرمائی میکرد. متعاقباً در ۹۳۳ م الب تگین شهر غزنه را از ابوبکر لاویک گرفته و در نتیجه یک سلسله جنگ هائی با برهمنی شاهی ها شروع میشود که آنها را قدم بقدم از راه گردیز و لغمان بطرف شرق عقب می برد جیپال با جیپاله در میان رایان کسی است که با جنگ های موسسین دودمان ال ناصر مقابل شده و با ایشان مقابله کرده است. فرشته در باره او و قلمرو سلطنتش پاره معلوتی میدهد و از آن بعدتر حرف خواهیم زد.


انتقال پایتخت از "ویهند" به "بهتنده": انتقال پایتخت کابلشان برهمنی و هنود شیوائی از کاپیسی به کابل، از کابل به ویهند و بازاز ویهند به "بهتنده" غیر از تقررگاهای موقتی عرض راه در گردیز و لغمان امری است خیلی دلچسپ که توسعۀ انتشار دایرۀ دین مقدس اسلامی و سیر فتوحات سلاله های اسلامی افغانستان یعنی دودمان صفاری از غرب و سامانی از شمال و بلاخره غزنوی از مرز در آن مخصوصاً بعد از اینکه کابل پایتخت میشود دخالت تام دارد تا زمانیکه کابلشاهان باقواه عرب مصادف بودند با جنگ و مقابله وفتح وشکست ودفاع و تعرض و صلح و موافقه و پرداخت جزیه و گرفتن خون بها بیش از دو قرن هستی خو درا حفظ کردند ولی بعد ازینکه اولاد خود مملکت مسلمان شده و برای داخل کردن حصص مختلف مملکت در قلمرو سلطنت های خراسانی اسلامی کوشیدند رایان کابلی مقاومت نتوانسته و طوریکه دیدیم کابل برای دفعه آخر در سال (۸۷۱ م) بدست یعقوب لیث صفاری فتح شد مضافات آن مانند لوگر در عهد برادرش عمر لیث مفتوح شد و از طرف شمال نفوذ سامانی ها از سلاسل هندوکش گذشته به حوالى کابل رسید. و به این ترتیب نفوذ کابلشاهان به حصص شرقی و بعضی نقاط جنوبی محدود شده رفت. تا زمانیکه ویهند مرکز دولت کابلشاهان بود نسبتاً خوب تر به کنترول و اداره آن قسمت قلمرو خود که بغرب اتک وسند افتاده بود رسیدگی میتوانستند و چون مرکز صفاری ها و سامانی ها در منتها الیه غربی و شمالی آریانا افتاده بود کابل شاهان در منتها الیه شرقی فی الجمله به امور اداری رسیدگی میتوانستند ولی ظهور خاندان ال ناصر در غزنه و نزدیک شدن مرکز سلطنت اسلامی خراسان به آن حصص مملکت که هنوز در آئین شیوائی برهمنی و بودائی پابند بودند تزلزل دیگر و آخرینی در ارکان دولت "رایان" تولید کرد. جیپال برای اینکه از حملات الپتگین و سبکتگین آرام تر باشد مقر دولت خویش را از ویهند کنار آتک و سند به قلعه مستحکم "بهتنده" به ماورای شرقی رود ستلج انتقال داد. قرار بیانات فرشته قلمرو دولت جیپال بطول از سر هند تا لغمان و بعرض از سلطنت کشمیر تا ملتان انبساط داشت به این ترتیب همان طور که مرکز رایان کابلی بطرف شرق انتقال میکند مرکز ثقل نفوذ و حدود قلمرو آنها هم بیشتر خاک های پنجاب وسند را فرا میگیرد.


رایان و غزنویان: تعقیب سلاله رایان کابلی تا زمانیکه جزء تاریخ افغانستان قدیم محسوب میشوند چنین ایجاب میکند که درین فصل و در اینجا مربوط به عصر سلطنت جیپال به بعضی جنگ هائی اشاره کنیم که بین رای مذکور و موسسین دودمان ال ناصر بوقوع پیوسته است. شبه ئی نیست که این موضوع در فصل مخصوص غزنویان در جلد سوم دورۀ تاریخ افغانستان مفصل تر خواهد آمد. قبل برین به فتوحات صفاریان در زابل و کابل و باز به انتشار نفوذ سامانی ها به جنوب هندوکش اشاره کردیم و گفتیم که این نفوذ در حوش وحول کابل بقدر کفایت قوی نبود وابوبکر لاویک والى کابل وزابل را الپتگین در طی جنگی که در وسط ربیع الاول ۳۵۱ هجری (مطابق ماه اپریل ٩٦٢م) واقع شد در عهد سلطنت منصور سامانی شکست داد. اگر چه هنوز درین وقت سلطنت ال ناصر در غزنه بنا نیافته بود معذالک سبکتگین بحیث ژنرال الپتگین بنای مجادله را با رای جیپال گذاشت. گفته میتوانیم که محاربات غزنویان با جیپال با جلوس سبکتگین بر تخت غزنه (جمعه ٢٧ شعبان ٣٦٦ مطابق ۲۱ اپریل ۹۷۷م) داخل مرحلۀ جدی شد. دولت برهمن شاهی یا جیپال در پنجاب قوی شده بود و لغمان هنوز جزء سلطنت برهمنشاهی حساب میرفت. رای جیپال که خطر را احساس میکرد به قصد جلوگیری از واقعات مدحش آینده پیش دستی نمود و به فکر فتح غزنه افتاد و بالشکر زیاد به حرکت آمد. عتبی در تاریخ "یمینی" به تفصیل داخل موضوع شده و گذارش جنگ ها را شرح میدهد چنین مینماید که جیپال با قشون خویش بطرف غزنه در حرکت بود و سبکتگین از غزنه جانب لغمان بر آمد. هر دو قشون در محلی که عتبی "غوزگ" خوانده بهم مقابل شدند."الیوت" میگوید که البیرونی کوهی را بنام (غوزک) یا (غورک) خوانده که رود خانه کابل از پای آن میگذرد و گمان غالب به این میرود که این (غوزک) یا (غورک) محلی باشد که حال بنام "تنگ غارو" موسوم است و سر راه لغمان و جلال آباد واقع میباشد. جنگ هندوان و برهمنان شکست خوردند و جیپال پیشنهاد صلح نمود. سبکتگین به قبول صلح حاضر بود ولی محمود مخالفت داشت و میخواست که جیپال تعقیب شود. آخر در قبول صلح موافقت نمودند. جیپال پرداخت یک ملیون درهم و پنجاه فیل و تخلیۀ نقاط و قلاع سرحدی را وعده داد ولی چون نقص عهد نمود بار دوم جنگ شروع شد. سبکتگین به لغمان داخل شد وقصبات وقلاع مخلتف را اشغال کرد و بتکدۀ آنجا را ویران نمود. جیپال از تمام راجا های هند کمک خواست و با قشون بالغ بر صد هزار سوار و پیاده قصد تسخیر غزنه برامد. باز از دست سبکتگین شکست خورد و علاقه های بین لغمان و پشاور جزء دولت غزنوی گردید. بعد ازینکه محمود بر تخت غزنه نشست و در ۳۸۹ هجری (۹۹۹م) از طرف خلافت بغداد بحیث سلطان مستقل شناخته شد بفکر فتح هند و جنگ با رایان برهمنی افتاد. سلطان در شوال ۳۹۱ هجری (سپتامبر۱۰۰۱م) با ١٥ هزار سوار و گروه عظیمی از داوطلبان بقصد جنگ رای جیپال برآمد و نزدیک پشاور فرود آمد جیپال با ۱۲ هزار سوار و ۳۰ هزار پیاده و ۳۰۰ فیل در مقابل او آمده وصف آرائی کرد. در جنگی که بتاریخ ۸ محرم ۳۹ (۲۰ نوامبر ۱۰۰۱م) شروع شد هندوان شکست فاحش خوردند و غنیمت زیاد بدست قشون غزنه افتاد و جیپال خودش با ۵۰ تن از پسران و نواسه هایش اسیر شد. باز صلح برقرار شد و جیپال وعده داد که ۲۵۰۰۰  دینار و ٥٠ فیل به سلطان غزنه بدهد یک پسر و یک نواسه او را بطور یرغمل نگه داشته و خود او را رها کردند تا به مقر خود باز گردد. در اثر این فتح "ویهند" مرکز برهمن شاهیان بدست محمود زابلی فتح شد و بعد از خورد شدن آخرین مقاومت دولت کابلشاهان برهمنی راه فتوحات و نشر دین و ثقافت و تهذیب اسلامی خراسان در هند باز گردید. جیپال از غصه و اندوه بیشتر نخواست زنده بماند و در سال ۳۹۳ هجری (۳ - ۱۰۰۲ م) خویش را در آتش افگند.

سائر شاهان این خاندان:

قراریکه دیدم تا اخیر دوره سلطنت جیپال کابلشان برهمنی یا رایان کابلی در حصص شرقی افغانستان نفوذ و حاکمیت و بتکده ها داشتند و تا این زمان مرکز سلطنت آنها یعنی شهر "ویهند" داخل حدود آریانا بود. جیپال از یکطرف مرکز خود را به قلعه "بهتنده" کنار ستلج انتقال داد و از طرف دیگر با شکست هائی مواجه شد که درنتیجه حصص شرقی افغانستان از قلمرو و حاکمیت او برامده و جزء غزنویان گردید. با این پیش آمد وضعیت از نقطۀ نظر جغرافیه وتاریخ تغیر فاحش کرد یعنی مرکز و نفوذ قلمرو سیاسی رایان از خاک های افغانستان چیده شد و جای آنرا دولت غزنوی گرفت که شرح آن در جلد سوم تاریخ خراسان یا افغانستان فصل بزرگ، مجلل و درخشان دارد. به این ترتیب چون بقیۀ احفاد برهمن شاهی ها از چوکات تاریخی کشورها می برایند وجزء تاریخ هند میشوند واقعات مربوط به سائر رایان را خلاصه میکنیم. بعد از رای جیپال پسرش "اننده پال" درحوالی ۲-۱۰۰۱ مسیحى بجایش نشست. حدود دولت رایان درین وقت بطرف جنوب تا ملتان رسیده بود و را جانشین منطقه ببره Bhera  واقع در سواحل غرب جیلم جزء آن بود. راجای این ناحیه "بجی رأی"Bijai Ray از اختتام فاجعه ناک عمرو سلطنت جیپال استفاده نموده واز پرداخت باج خود داری کرد محمود غزنوی که ارکان دولت برهمن شاهی را در جنگ دوم جیپال متزلزل ساخته بود بعلت نرسیدن باج و خراج هند از پشاور بقصد فتح (بهره) برآمد و آن قلعه مستحکم را مفتوح ساخت سپس ملتان نظر فاتح غزنه را جلب کرد و از"انند پاله" خواهش نمود تا با عساکر خویش از خاک های او گذشته و بطرف ملتان رود. در نتیجۀ مخالفت رای جنگ میان او و محمود واقع شد و رای مغلوب گردید و به کشمیر پناه برد. آننده پاله چند سال دیگر هم معاصر سلطنت محمود حیات داشت ودرحوالی ۱۰۱۳ مسیحی وفات نمود در همان اوقاتی که آننده پاله دچار بحران و مشکلات گردیده بود از رای دیگری موسوم به "سوخه پاله" هم نام می برند ولی کسی که بعد از"آننده پاله" بر تخت شاهی جلوس نمود، پسرش "تری لوکنه پاله" است که البیرونی هم از او ذکر میکند مشار الیه هم یک سلسله جنگ ها با سلطان محمود زابلی غزنوی نموده و شرح آن از روی نوشته های عتبی و کلهنه از تاریخ یمینی وراجا ترانگینی بدست می آید از جنگ های معروف آنها جنگی است که کنار رود "توهی Tohi" رود خانه "پنج" موجوده واقع شد. باشکست "تری لوکنه پاله" قدرت برهمن شاهی ها متزلزل شد. آخرین رای آنها به شهادت ابوریحان بیرونی "بهیمه پاله" نام داشت که در سال ١٠٢٦ مسیحی کشته شد. مورخ و شاعر کشمیر کلهنه از بعضی شاهزادگان آنها مانند "رودرا پاله) و (ویدا پاله) و غیره نام می برد ولی اینها شهزادگان بی تاج و تختی میباشند که از ناچاری به کشمیر پناه برده و درسایه دیگران روز گاری چند زیست نمودند.


آئین و معتقدات: به تفصیلی که در فصل گذشته تحت عنوان: زندگانی مذهبی ورهبانان داده شد از روی چشم دید و شهادت زایر چینی هیوان - تسنگ واضح گردید که حین عبور و مرور او در قرن ۷ مسیحی چه در شمال و چه در جنوب هندوکش علاوه بر معابد و پیروان دو طریقه بودائی، بتکده ها و تابعین مذاهب دیگری هم وجود داشت و در نقاط مختلف جنوب هندوکش هستی و موجودیت آنها خوب تر محسوس میشد چنانچه در کاپیسا روی کوه (ارونا) از رب النوعی بنام "سونا" و از مردمان نیمه برهنه ئی که بدن های خود را به خاکستر مالیده و زناری از استخوان های جمجمه در دست داشتند حرف میزند و در وسط گندهارا بالای تپه کرء مار Karamar (که شاید یکی از تپه های کنر باشد) از معبد بهیمادوی

Bhimadwi زن ایشوارا Icvara و در پای تپۀ مذکور از معبد (مهشوارا) Mahecvara صحبت مینماید و باز حین مراجعت از هند از انتقال پرستش "سونا" از کاپیسا به علاقه (تسو کوته) یعنی زابلستان اشاره ها میکند. شبهه ئی نیست که از اوائل قرن ۷ مسیحی به بعد با وجود مخالفت یفتلی ها به آئین بودائی این دیانت هنوز تا موقع انتشار دین مقدس اسلام در افغانستان جنوبی و شرقی دوام داشت ومن حیث تناسب بیشتر ساکنین آریانای شرقی بودائی بودند چنانچه امراه و شاهانی را که ملاقات کرده عموماً بودائی بودند تا اینکه امور سلطنت به دست هنود یا برهمن های کابلی رسید به این لحاظ به تقاضای این فصل میخواهیم حتى الامکان در اطراف پاره مذاهب دیگر مخصوصاً مظاهر شیوائی و آفتاب پرستی برهمنی وبعض بتکده های آنها کمی صحبت نمائیم و چون این عقاید سابقه و ریشه بسیار قدیمی در آریانا داشتند مختصراً مراتب قدامت آنرا از نظر میگذرانیم.

مهشور را و مهشوی:

قرار تحقیقات قبل التاریخی که در جنوب شرق آریانا در حوزۀ سند و در شمال افغانستان در حوزۀ اکسوس و در خاک های غربی آسیا بعمل آمده چنین معلوم میشود که در تمام آسیای مرکزى وغربى وجود یک جوره رب النوع مذکر و مونث باداشتن ارتباط جنسی که آنرا (سکتیزم) گویند معروف و در هرجا این جوره بنام های مختلف یاد میشد رب النوع مذکور در آریانا و هند به زبان سانسکریت"مهشوارا" خوانده میشد که موسیو فوشه آنرا "بادار کلان کوه" خوانده وربة النوع را "مهشوی" میگفتند که آنرا "مادر بزرگ" یا "مادر طبیعت" یا "الاهه مادر" ترجمه کرده اند و هیکل های او از گل پخته چه از وادی اندوس و چه از وادی اکسوس کشف شده است.علاوه بر شهادت باستان شناسی و حفریات، ریگوید و مخصوصاً اوستا از ربة النوع آب و حاصل خیزی و فراوانی که حتى ربة النوع رود خانه اکسوس (آمو دریا) هم تعبیر شده بنام "اردوی سورا اناهیتا" مفصل صحبت کرده و از شکل و قیافه و لباس و زیورات او حرف زده است چنانچه تا عصر و زمان کوشانی ها معبد (اناهیتا) کنار مجرای آمو دریا در باختر وجود داشت. اینجا مقصد اساسی ما بیشتر "مهشوارا" رب لنوع ژنی کوها است که موسیو فوشه در اطراف آن چینن مینگارد:"مهشوارا اصلاً شکل محلی یکی از جوره های قدیمی حاصل خیزی زمین است که جفت مونث آن در قسمت های جلگه ئی آسیا و هند وجفت مذکر آن در قلل بلند بام دنیا و کوهای افغانستان بیشترعمومیت و شهرت داشت. در اوائل وهله اورا بصورت مرد شکاری جلوه میدادند که از جنگل های کوها بر آمده کمان خطرناکی بر دوش داشت. او را گاهی شوهر دختر زیبای همالیا و گاهی زعیم رهبانان کوهی میخواندند و مست و سرشار در حال رقص تصویر میکردند." مدققینی که در قبل التاریخ وادی سند و آثار مدنیت موهنجو دیر واختصاص دارند همانند سرجان مارشل به این فکراند که این "جفت نر" نمونه قدیم و اولیه آئین شیوائی است و به این مفکوره او را "پر توشیوا" یعنی (شیوای اولیه) هم خوانده اند. موسیو فوشه طوریکه بالاذکر کردیم به این نظریه است که "مهشوارا" بادار کلان کوها رب النوع نیرومند و جلوۀ قوۀ رجلیت ومردی اصلا رب النوع خیلى باستانی محلی کوهای بلند افغاستان بوده که بحیث شکاری نیرومند و توانا در قلل کوها گشت و گذار داشت و همیشه مقر ومسکن او را در قله های بلند کوها تصور میکردند وجفت مادۀ او (مهشوی) بیشتر دروادی های هموار و درخاک های هند اختصاص داشت ازین جهت معابد (مهشوارا) در قله های کوه و بتکده های (مهشوی) در وادی ها و جلگه ها و در پای کوها آباد میشد. فوشه در حالی که نظریه وایتنی Whitney یک نفر از مولفین دیگر را مبنی به فرود آمدن یکی از ارباب انواع برهمنی از کوهای شمال به هند تذکر میدهد چنین اظهار عقیده میکند که از امکان بیرون نیست که آریاها حین ورود در کوهای افغانستان این رب النوع را شناخته و اختیار کرده و با مهاجرت خود به هند معروف ساخته باشند، برای تائید این نظر به مثال هائی می آرد که در دوره های تاریخی در قرن اول مسیحی کوشانی ها و در قرن پنج آن یفتلی ها پیش از اینکه به هند برسند در سرزمین افغانستان و بیشتر در جنوب هندوکش پیرو آئین شیوائی شدند، بعبارت دیگری ویما کد فیزس کوشانى و مى هیراکولاى یفتلی در خاک های افغانستان به این دیانت گرائیدند چنانچه اولذکر در مسکوکات خود را پیرو (مهشوا را) خوانده و راجع به موخر الذکر "راجاترانگینی" شهادت میدهد که مردم گندهارا او را شیوائی مذهب و مخالف بودائی میدانستند. دانشمند فرانسوی درین موارد مطالعات خود را ادامه داده و میگوید: "اولین تصاویر حقیقی این رب النوع با سنه و تاریخ معین نه در هند بلکه در خاک هاى افغانستان جنوبی بمیان آمده و شیوا با علایم ممیزۀ آن که عبارت از سه شاخه ( Tri-gule) میباشد در حالیکه به نر گاوخود تکیه کرد است روی مسکوکات "واسودوا" شاه کوشانی نقش شده و این تصویر تا دوره کوشانی های اخیر و بسط نفوذ ساسانی روی مسکوکات "کوشانو ساسانی" باقی مانده است. در مسکوکات کنیشکا وهو ویشکا وهو ویشکا رب النوعی بنام (وهانا)  Vahanaدیده میشود که برعکس سه صورت و چهار بازو دارد و علایم دیگر مثل تبر و کمند (ریسمان برای گرفتن دشمن وحیوانات)، (رعد) (Vajta) (چرخ) (Cakra) و گرز (Goda) نشانه های نیرو و قدرت جنگی او است. ظرفی که معمولاً به دست راست میگیرد علامۀ نکو کاری او میباشد. علا وه برین "دماریو" Damaru یعنی دهل کوچکی هم دارد که برای گرم ساختن لشکریان شیاطین (گانا Cana) پری ها (یوجی نی Yogioi) و جادو گرانش (داکینی Dakini) بکار میرفت. بالاخره به زیر یکی از دست های تحتانی او بز کوهی دیده میشود که شاخهای پیچ در پیچ او بهترین تحفه شکار است و با آن سابقاً معابد را تزئین میکرده وحتى الحال هم این رسم قدیم در مقابر و زیارت ها از بین نرفته است. در زمانه های موخر تر این رب النوع کوهی را بنام اوشو Oesho یاد میکردند و معلوم نمیشود که این نام خود او یا نام نرکاو او بود. در مسکوکات می هراکولای یفتلی تنها گاو نمایش یافته و (جیا تووریشا) Jayatu vars (زنده باد نر گاو) در آنها نوشته میباشد." پس از این همه بیانات چنین معلوم میشود که "مهشوارا" که میتوان او را (شیوای روف) هم تعبیر کرد از زمانه های قبل التاریخ در کوهای افغانستان به رنگ اولیه و قدیم خود معروف بود و این عین نظریه موسیو فوشه است. مسبوقیم که مورخان یونانی خین ورود قشون اسکندر در آریانا از وجود "دیونیزوس" رب النوع شراب و مستی و پیروان او در کوهای مملکت ها صحبت ها کرده اند و چنین تصور می نمودند که پیش از ورود اسکندر در شرق دیونیزوس در این جاها فتوحات کرده بود حال آنکه ایشان اصلاً معابد همین "مهشوا را" یعنی بعبارت دیگر دیونیروس محلی هندوکش را در کوهای افغانستان دیده و در دهکده ها و تاکستان های قشنگ کاپیسا و نیسایا و لمپاکا و نگاراها را در مجالس رقص و شراب نوشی او شامل شده اند و مراسمی شبیه به پهلونان او لمپ خود دیده اند. پس آنچه اراتوستنس در قرن سوم ق م راجع به دیوونیزس میگوید در حقیقت به وجود آئین شیوائی قدیمه افغانستان شهادت میدهد ملتفت باید بود که روی مسکوکات "ایوکراتیدس" و "انتیال کیداس"هیکل یک نوع "روسی" را روی تخت نشسته نمایش داده اند. یکطر ف قلۀ کوه و جانب دیگر نیمه بدن فیلی دیده میشود و قلۀ کوهی در همین کاپیسا بنام (پیلوسارا) یعنی "کوه فیل سر" معروف بود، هیوان - تسنگ زایر چینی حین ورود در کاپیسا در قلۀ کوه (ارونا) به رب النوعی بنام "سونا" اشاره میکند و میگوید که معبد او را بطرف جنوب به علاقۀ "تسوکوته" انتقال داده اند. این اشارات هم بجای خود وانمود میکند که پرستش "مهشوارا" (آئین شیوائی قدیمه با تحول مختلف آن) مسلسل از اعصار قبل التاریخ تا قرن ۷ مسیحی و از آنوقت هم به بعد تا موقع انتشار دین مقدس اسلام بیشتر در مناطق جنوبی افغانستان معمول و مروج بود و بعد ازینکه یفتلى ها مخالفت جدی با دین بودائی نشان دادند و حتی بسیاری از سنگهرمه های آنرا خراب هم کردند دیانت شیوائی عمومیت بیشر یافت. وجود کشف (لنگا) از مناطق لغمان و تگاو نجر و این نظریات را از جنبۀ دیگر تائید میکند. شهادت مسکوکات در این موارد امری است قطعی و ثابت میسازد که کوشانی های اخیر و یفتلی ها و امرای کوشانو یفتلی بیشتر پیرو دیانت شیوائی بودند و پیروان آن در طی قرونی که به آغاز آئین مقدس اسلامی نزدیک شده میرود در دره های جنوب هندوکش بیشتر شده میرفت و معابدی داشتند و بزرگ که از آن بعد تر حرف خواهیم زد.


آفتاب پرستی:

در سرزمین افغانستان که مدنیت ویدی و عناصر پرستی آریائی را دیده پرستش آفتاب سابقه بسیار طولانی دارد. در جلد اول این سلسله تاریخ تحت عنوان "عقاید" (صفحه ١٤١ و بعد) ضمن شرح معتقدات عصر ویدی در جمله قوا و مظاهر طبیعی که نزد آریاها شکل رب النوع بخود گرفته بود متذکر شدیم که آفتاب به نام های مختلف سوریا، ساوتیار، یوشان، میترا، رودرا یاد میشد. سپس در موقع شرح دخالت عناصر طبیعی ومعتقدات عصر اوستائی صفحه (۳۱۲) جلد اول تحت عنوان (میتهرا) یعنى مهر رب النوع آفتاب شرح مفصلی نگاشتیم که حاجت به تکرار ندارد. ضرب اسم وتصویر رب النوع آفتاب در مسکوکات کنشکا (صفحه ٤٥٤ جلد دوم) نشان میدهد که در عصر کوشانی های بزرگ پرستش آفتاب در افغانستان دوام داشت وکشف هیکل مرمرى رب النوع مذکور با بقایای معبد آفتاب پرستی برهمنی در کوتل خیرخانه بار اول شهادت منابع ومسکوکات را عملاً تائید نمود، شبهه ئی نیست که دیانت بودائی در نیمه شرقی افغانستان چه در شمال و چه در جنوب هندوکش از قرن دوم ق م به بعد تا حوالی قرن نهم مسیحی چیزی بیش از هزار سال دوام داشت ولی بقایای آئین اوستائی از بین نرفته کم کم مرکز ثقل آن به جنوب غرب آریانا در حوزۀ سفلی هیرمند و سیستان منتقل شد و فروعات آن در نقاط دور و نزدیک دوام کرد. پروفیسر هاکن در کتاب تجسسات عتیقه شناسی کوتل خیرخانه که در ۹۳۶ در پاریس به طبع رسیده و موضوع آنهم مطالعه معبد "سوریا" رب النوع آفتاب واقع در دامنه های شرقی کوتل مذکور میباشد بعد از ذکر نظریه موسیو کومون F. Cumont که در قرن چهار مسیحی پرستش آفتاب در عالم شرقی عمومیت داشت بنگارد:"پرستش آتش و آفتاب که بقایای آئین زو راستری میباشد از مدت مدیدی در سیستان شیوع یافته و قدم به قدم به آستانه هند رسید بلکه در داخل آن سرزمین هم انتشار یافت چنانچه از روی شواهد متعدد معلوم میشود که آئین آفتاب پرستی در عصر امپراطوران دودمان گوپتا در نقاط مختلف هند وجود داشت و زائر چین هیوان - تسنگ حین مسافرت خود معابد معروف آفتاب پرستی را در قنوج وملتان دیده است. ازروی "بها وشیا پورانه" معلوم میشود که آفتاب پرستی در "ساکه دوپیا" یعنی سیستان رواج زیاد داشت و بعضی از موبدان آن بنام های "بهو جگه" و "ماگه" اسم برده شده اند پس بعد تر قراریکه در مورد معبد کوتل خیرخانه خواهیم دید آفتاب پرستی با تحول جدید از سیستان در حصص جنوبی هندوکش قدم بقدم از راه حوزه علیای هیرمند و ارغندان که راهای طبیعی و تاریخی میباشد ناحیه به ناحیه از زمین داورورخذ به ارزگان، وجیرستان، مالستان، زابلستان و کابلستان پیش آمده و به هند انتشار یافته است و از قرن چهار مسیحی به بعد درین همه نقاط وجود داشت و قسمتی از باشندگان نقاط فوق الذکر افغانستان پیرو "سوریا" بودند که ایشان را میتوان برهمن های آفتاب پرست خواند. فراموش نباید کرد که یک عده مسکو کاتی هم در بین است که بصبورت بسیار صریح و دقیق به شیوع آفتاب پرستی در افغانستان وحتی به نقاطی که معابدان در انجاها آباد بود روشنی می اندازد. این مسکوکات بیشتر از روی سکه های "نپکی ملکان" یا احفاد کوشانی های خورد دیداری تقلید شد. به امرای محلی یفتلی یا کوشانو یفتلی تعلق دارد که در نقاط مختلف افغانستان جنوبی و مرکزی و غربی امارت های محلی داشتند و "داکترهانریش جونکر" در قطار مسکوکات یفتلی آنها را مطالعه نموده و اثری در ١٩٣٤ در برلین در ان باره نشر کرده است. چون یفتلی ها مخالف دین بودائی بودند به شیوائی و آفتاب پرستی زودتر گرانیدند و این دوائین محلی افغانستان قدیم با ایشان عمومیت بیشتر یافت. درین مسکوکات رب النوع آفتاب بشکل هیکل نیم تنه ئی نقش است که شعله ها از عقب سر او زبانه کشیده. مطالعات داکتر جونکر ازین جهت مفید و دقیق است که در روی بعض سکه های مذکور نام های اماکن مختلف را هم خوانده و بعقیده "مسترمارتن" این جاها عبارت از نقاطی میباشد که معابد آفتاب پرستی در آنها آباد بود این نقاط قرار ذیل است: (۱) داور (زمین داور) (۲) روشنان که آنرا با علامه سوالیه (رودبار) کنار هیرمند تعبیر کرده (۳) زابلستان (۴) فرزان که آنرا با علامه سوالیه (فیروز) متذکرۀ اوریسی کنار هیرمند خوانده (۵) سکاوند که آنرا بین غزنی و کابل تعبیر نموده و عین این جا هنوز بصورت دهکده و به اسم سکاوند در لوگر موجود است. و بعدتر حینیکه از بتکده های آفتاب پرستی صحبت خواهیم نمود در باب بعضی از نقاط مذکور مجدداً حرف خواهیم زد و خواهیم دید که واقعاً در ان نقاطی که تعین آن بصورت یقین صورت گرفته معابد آفتاب پرستی برهمنی وجود داشت. پس به از روی تفصیلی که تا اینجا داده شد واضح معلوم میشود که پیروان شیوائی و آفتاب پرستی با طی مراتب قدیم خرد همیشه در افغانستان مخصوصاً در مناطق جنوب هندوکش وجود داشته و بعد از مخالفت یفتلی ها با دیانت بودائی مجامع شیائی و آفتاب پرستی و معابد و بتکده ها و پیروان آنها زیاد شده رفت و اینک عجالتاً تا جائی که سراغ داریم را جمع به بعضی از معابد و بتکده های مذکو شرح مختصری مینگاریم: 


معبد کوه ارونا وشیوائی های کاپیسا:

هیوان - تسنگ زایر چینی حین عبور و اقامت یک ماهه خود در کاپیسی از شیوائی های مقیم شهر و از معبد (سونا) یا (شونا) حرف میزند. باوجودیکه پادشاه کشاتریۀ که به استقبال او برآمده بودائی بود معذالک در میان جمعیت شهر علاوه از پیروان بودائی دو طریقه راه بزرگ و کوچک نجات شیوائی هائی زیادی را هم دیده است. مشار الیه میگوید که در کاپیسا ده معبد شیوائی و تقریباً هزار نفر پیروان آن زندگانی دارند. بعضی ها برهنه اند و برخی خویش را به خاکستر مالیده و زناری از استخوان در دست دارند و آنرا بدور سر خود هم می پیچند. راجع به معبد کوه ارونا که در زمانه های باستان معبد "مهشوارا" ژنی کوها در قله بلندان وجود داشت مینگارد: "به فاصله تقریباً ۳۰ (لی) در جنوب شهر "سی پوتو فالاس" کوهی است موسوم به "اولونو" lu-no-O )ارونا) که تیغه ها وقلل آن خیلی بلند و پرتگاها ودره هاى آن تاریک وعمیق است. از این جا "شونا" تغیر محل داده و به کوه بلند "شوناگیر" Sunagir به علاقه (تسوکوتچه) یا (تسوکوته) یعنی به زابلستان رفت.


 بتکدۀ سکاوند یا معبد سوناغر:

"سی یوکی" یا خاطرات کشورهای غربی هیوان تسنگ، جوامع الحکایات محمد عوفی و تذکر مسکوکات سه منبع موثق و بزرگی است که در اطراف بتکدۀ سکاوند یا معبد "سوناغر" و پرستش آفتاب معلومات کافى بما میدهد. بالا خبر انتقال "سونا" یا "مهشوارا"  را از زبان هیوان تسنگ از قلۀ کوه (ارونا) به منطقه جنوبی تر به کوه "سونا گیر"، نقل نمودیم گمان غالب چنین میرود که بتکدۀ سکاوند لوگر معبد شیوائی "سوناغر" باشد علاوه بر اینکه منطقه سکاوند و لوگر بطرف جنوب کاپیسا افتاده یاد داشت های خود هیوان - تسنگ و مخصو صاً تذکرات محمد عوفی این نظریه را بخوبی تائید میکند. سکاوند با سجاوند با شجاوند یا شکاوند عبارت از لوگو امروزی با علاقه ئی  در لوگر بوده اگر چه اسم لوگر بصورت (او کرنا) در نوشته های جغرافیه نگار یونانی بطیلموس در قرن دوم مسیحی برده شده ولی در نوشته های مورخین و جغرافیه نگاران عرب "سجاوند و سجاوندیان" بیشتر شهرت دارند. بشهادت آقای خلیل الله خان خلیلی دهکده ئی بنام "سجاوند" هنوز هم در لوگر موجود است به تائید ماخذ ایشان گفته میتوانیم که سکاوند اصلاً شهری بود معمور و آباد با قلعه های مستحکم و پیرامون سبز و خرم. حدود العالیم مینگارد که: "استاخ و سکاوند دو شهر کند خرد بردامن کوه نهاوه وجائى با بسیار کشت و بذر اندر غزنی" چون موقعیت جغرافیائی سکاوند پیش ما روشن و معین است ازین بیشتر در آن پیچیده و موضوع انتقال پرستش (سونا) را از کاپیسا به علاقه جنوبی تر در پای کوه "سوناغر" مطالعه میکنیم. هیوان - تسنگ حین مراجعت از هند بعد ازینکه مناطق شرقی و جنوبی افغانستان را دور میزند وارد علاقه وسیع (تسوکوتچه) یا (تسوکوته) میشود که آنرا زابلستان تعبیر کرده اند. (تسو- کونه) متذکرۀ زایر چینی هفت هزار (لی) احاطه داشته وبین مقرو جاغوری و مالستان، وردک و گردیز که تقریباً غزنی وسط آن باشد منطقه وسیعی را در بر میگرفت که لوگرو سکاوند هم جزء آن میآید. مشارالیه از کوها و دره ها و سردی آب هوا و برف کوچی ها و کثرت فواکه و گل ها وتنوع اشجار وزراعت و اختلاف زبان و صورت تحریر با علاقه های دیگر حرف میزند که اینجا کار زیاد به آن نداریم و تنها به عقیده و آئین مختلفی متوجه میشویم که در میان مردم دیده و درین مورد چنین میگوید:"... در اینجا چندین صد معبد بودائی با تقریباً هزار راهب وجود دارد و پیرو طریقه بزرگ نجات میباشند پادشاه موجوده به عقیده خو د راسخ و پابند است. خویش را سراسر وقف امور مذهبی کرده مردیست دانا و به آموختن و بلند بردن پایه دانش خویش سخت علاقه مند است در اینجا تقریباً ده استویه است که یادگار عمرانات اشوکا پادشاه میباشد و چندین ده بتکدۀ برهمنی دیگر وجود دارد که در آن پیروان مذاهب مختلف یکجا زندگانی میکنند. برهمن ها متعدد هستند بیشتر (شونا) را می پرستند. آئین این (دوا) از کوه و (ارونا) از کاپیسا به اینجا آمده و در حصص جنوبی این علاقه در کوه سونه گیر (سوناغر) معبد آن آباد شده است. کسانیکه از روی عقیده از او خواهشی میکنند به مطوب خود میرسند و اگر کسی او را بد بگوید به بدبختی دچار میشود بناء علیه مردم محلی و باشندگان نقاط دور دست همه به دیده احترام به او نگاه میکنند و وضیع و شریف پیرو اویند. شهزادگان و نجبا و مردم محلی و کشورهای بیگانه هر سالی در موقع معین به زیارت اینجا می آیند. و طلا و نقره و جواهرات و حیوانات اهلی از قبیل گوسفند و اسپ و غیره تقدیم میکنند برهمنها با اصول ریاضت خواهشات نفسانی را در بدن میکشند و روح را اوج میدهند و به این ترتیب فورمول هائی بدست میآرند که توسط آن برالام و درد ها تصرف می یابند و مریضان را صحت می بخشند.." قسمتی که مربوط به دیانت بودائی است البته بجای خودش مهم و قیمتدار است ولی معلومات او راجع به برهمن های شیوائی و اهمیت معبد "سوفاغر" در داخل و خارج مملکت که ما آنرا بتکدۀ سکاوند میدانیم خیلی مهم تر میباشد بالاتر دیدیم که حدود العالم سکاوند را در پای کوه (نهاوه) قرار میدهد بگمان غالب این کوه همان کوه "سوناگیر" است و چون زایر چین زبان علاقه (تسو - کوته) را از علاقه های مجاور مختلف گفته چنان گمان میکنیم که کلمه (سوناگیر) او مرکب از دو اسم باشد یکی (سونا) اسم رب النوع ودیگر کلمه (غر) که در پښتو واورمری که مخصوصاً در علاقه لوگر حرف زده میشد (کوه) معنی دارد و معلوم میشود که کوه بنام معبد سونا یا بتکدۀ شیوائی که در پای آن وجود داشت به (کوه سونا) شهرت پیدا کرده بود یکی از علل تعبیر معبد "سوناغر" متذکره هیوان - تسنگ به بتکدۀ سکاوند نوشته های جوامع الحکایات محمد عوفی است. که شش صد سال بعد از هیوان - تسنگ از بتکدۀ معروف سکاوند به الفاظ و کلماتی حرف میزند که گوئی ترجمه ئی از یادداشت های زایر چین است. اصل واقعه که عبارت از فتح سکاوند و خرابی بتکده آن میباشد در عصر عمر لیث و کملو رای کابلی واقع شده که جزء فصل موجوده است چنانچه گوید: " در آنوقت معبد بزرگ هندوان سکاوند" بود و در اقصای هندوستان بزیارت بتان آن موضع تبرک می کردند" قرار شهادت مولف جوامع الحکایات این بتکده تا عصر عمر لیث صفاری کلمو یا کملو سومین پادشاه برهمن شاهی یعنی تاسال های اخر قرن نهم مسیحى آباد بود و بدست (فردعان) شحنه زابلستان که از طرف عمرولیث با چهار هزار سوار مامور فتح این علاقه شده بود ویران شد چنانچه درین باره گوید "..... فردعان چون به زابلستان رسید شکر کشید و سکاوند را بکشاد و بتان را بشکست وبت پرستان را بر انداخت و بعضی از غنایم به لشکریان داد و باقی به عمر و و لیث

فرستاد..." لوگر و رود خانه لوگر که در نظر هنود کابل هنوز دارای اهمیت میباشد و در موقع عید "ویساک" هنوز هندو های کابل غسل مذهبی (ابهی شکه) خود را در حوالی ساکا و شیوکی در آب های رود خانه هذا هذکور بعمل می آرند و اسم "شیوکی" که در آن کلمه "شیرا" داخل است نشان میدهد که قرار اکثر احتمالات در اینجه جامعه شیوائی تمرکز داشته و محتملا کدام بتکدۀ مهم شیوائی در اینجا وقوع داشت بهر حال مراسم مذهبی عید ویساک اهل هنود کابلی درین حوالی خاطره هائی است که از زمانه های آبادی و شکوه بتکده های شیوائی در کنار رود خانه لوگر باقی مانده و حتماً تردد و رفت و آمد زوار داخلی و خارجی بین کابل شیوائى وبتکدۀ معروف سکاوند لوگر حوزه این رود خانه را در سرتاسر مسیر آن آباد و معمور ساخته بود. 


شیوکی و اندکی و معبد شیوائی:

در فصلی که از شیوائی ها و برهمنان آفتاب پرست بحث میشود و از مرکزیت سیاسی و مذهبی و برهمنان و شیوائی ها در کابل حرف زده میشود و از تاج پوشی رایان کابلی در این شهر سخن بمیان آید طبعاً (شیوکی) و (اندکی) که امروز بصورت دهکده ها به فاصله ٦ و ٩ کیلومتری جنوب غرب و جنوب کابل فعلى واقع اند بخاطر می آیند. واضح است که در نام های این دو دهکده اسم (شیوا) و (اندرا) دخیل است و شیوکی و اندکی "جای شیوا" و "جای اندرا" معنی دارد و ازین توضیح واضح معلوم میشود که در شیوکی کدام بتکدۀ شیوا و در اندکی کدام بتکدۀ اندرا وبرهما وجود داشت زیرا این دو از ارباب انواع برهمنی محسوب میشوند. این امر حاجت به توضیح ندارد که این دو دهکده در نزد هنود کابل هنوز خاطره هائی دارد و سیر و گردش حتی مراسم غسل (ابهی شکه) آنها در موقع ویساک بطرف ساکا و شیوکی در آب های رودخانه لوگر صورت میگرد. چون رایان کابلی یعنی برهمن شاهان شیوائی همیشه در شهر کابل تاج پوشی میکردند و این شهر نزد آنها مقام مقدس احراز کرده بود حتماً حکم میتوان کرد که مانند معبد معروف آفتاب کوتل خیرخانه حتماً کدام بتکدۀ معروف شیوائی(مهشوارا) هم در گرد و نواح کتابل وجود داشت و محتملاً این بتکده در شیوکی بنا یافته بود قراییکه در موقع جنگ یعقوب لیث صفاری با کابلشاه (سامنته دیوا) اظهار نظر کردیم بگمان غالب بت هائی که سر سلسله صفاری گرفته و به بغداد فرستاده از کدام معبد شیوائی بوده که نزد رایان و شیوائیان کابل مقام رسمی داشت که درین صورت باز بتکده شیوائی شیوکی بخاطر می آید. شبه ئی نیست که در حوالی شیوکی واندکی روی تپه ها آثار خرابه های معابد قدیمه زیاد است و در حوالی ساکا معبدی را هیئت حفریات فرانسه حفریات هم کرده است ولی دامنه تحقیق و کاوش طور دلخواه درین حدود بسط نیافته و آنچه که اظهار شد محض به اساس مطالعه نام ها و زهنیت فولکور و مشاهدات توپوگرافی محلی است.


معبد آفتاب پرستی برهمنی کوتل خیر خانه:

قبل بر این اهمیت و سابقه ونام های باستانی رب النوع آفتاب را دراء از ویدی و اوستائی افغانستان وتحول تدریجی آنرا تا زمان تشکل آئین مشخص و جداگانه بیان کردیم. چون معبد "سوریا" یا معبد آفتاب پرستی کوتل خیرخانه اولین معبد برهمنی است که در قرب و جوار کابل کشف شده و مجسمه بسیار زیبا و جالب توجهی از خود رب النوع و مصاحبین او از سنگ مرمر اعلی بدست آمده و پرو فیسر هاکن در قطار نشرات علمی هیئت باستان شناسی فرانسوی رساله مخصوصی در آن باره شایع نموده است در خوران آنست که درین موضوع بیشتر متوجه شویم و مطالب مهمۀ رساله مذکور را در اینجا بگیریم.


موقعیت معبد: خرابه های معبد سوریا در ۱۲ کیلومتری شمال غرب کابل روی دامنه شرقی پوزۀ کوهی واقع است که غرباً شرقاً افتاده و متصل به کوهی میباشد که آنرا بنام و "کوه هزارۀ بغل" یاد میکنند و تیغه شمالی گردنۀ را تشکیل میدهد که کوتل خیر خانه سرراه موجودۀ کابل و کاپیسا معبری در آن باز کرده است. معبد و ملحقات آن روی پوزه ئی که ذکر شد رخ بطرف جلگۀ وزیر آباد وقوع داشت و از بام ها و برنده های آن افق کشاده ئی بطرف جنوب و جنوب شرق و شرق تا خط کوهای چناری و چکری معلوم میشد و حتی روی یکی از بریدگی های تیغه کوه منار چکری که بالای آن "دهر مه چکره" Dharmacakra یعنی چرخ علامه فارقه آئین بودائی نصب بود جلب نظر میکرد و کمی بطرف جنوب گنبدهای استوپه های شیوکی هم معلوم میشد. 


شکل و پلان معبد و آثار مکشوفه:

از روی تحقیقات حفاری موسیو کرل و موسیو با کۀ اعضای هیئت حفریات فرانسه چنین معلوم میشود که اصلاً معبد سوریا روی خرابه های کدام معبد قدیمه که از خشت های بزرگ خام آباد شده بود و نوعیت آنرا تعین توانستند بنا یافته بود. یعنی حین آبادی معبد سوریا آبادی قدیمه را با سنگ و خشت و گل پر کرده روی آن تهداب بتکدۀ آفتاب پرستی را گذاشته بودند. بقرار حفریات ونظریات موسیو کرل مهندس هیئت معبد جدید سوریا دارای سه اطاق مربع بود که هر کدام مدخل جدا گانه داشت تا مردم به آرامی خاطر مراسم مذهبی خویش را انجام دهند. این هجره ها هر کدام از خود یک کرسی سنگی داشت که از لوحه سنگ های سلیت ساخته شده بود و در لوایح سنگی روی هر کرسی سه سوراخ تعبیه شده بود که به ترتیب در هر کدام آن اصلاً هیکلی نصب بود و به این ترتیب در سه هجره معبد ۹ مجسمه وضع شده بود و موسیو کرل از آنجمله پاهای یک مجسمه وهیکل یک تحفه دبنده وبالاخره از میان دهلیز میان دو هجره هیکل بسیار زیبا و قشنگ "سوریا" رب النوع آفتاب را با مصاحبین او کشف کرد. علاوه برین ها دوسکه مسی تیپ "نپکى ملک" که مربوط به احفاد کوشانی های خورد قرن (۵ و٦م ) میباشد هم بدست آمد ملتفت باید بود که معبد سوریای کوتل خیرخانه ملحقات دیگری هم بطرف شرق و غرب خود داشت و آثار عبادت گاهی بطرف شرق در هوای آزاد تشخیص گردید. از نقطۀ نظر شکل وپلان وتقسیم معبد به سه هجره مربع وحتی از روی وسعت داخل و خارج هجره ها شباهت های زیادی میان معبد سوریای کوتل خیر خانه و معبد شیوائی موجود است که در ۱۹۲۰ در بهیومارا Bhumara نزدیک اله آباد کشف شده و از جمله عمرانات عصر گوپتا در قرن ٦ محسوب میشود. 


هیکل سوریا:

شبه ئی نیست که مهمترین هیکل که نوعیت معبد خیرخانه را روشن ساخت مجسمه  مرمری سوریا رب النوع آفتاب است که تعریف جزئیات او و مصاحبینش را تا حدی که اینجا ضرور است ذیلاً از آثار عتیقه کوتل خیر خانه تالیف پروفیسر هاکن اقتباس میکنیم: رب النوع آفتاب بطرز اروپائی نشسته یعنی پاهایش از همدیگر دور میباشد. دست هایش که از حد مچ ها شکسته بالای را نهایش تکیه دارد. پاها و رانهایش از اندازۀ طبیعی خیلی خوردتر بنظر می آید. سر مجسمه به تنهائى یک پنجم تمام بدنش را تشکیل میدهد. عیناً به این تناسب مجسمه بودائی در ١٩٢٤ از پاتیاده نزدیک سرای خواجه هم کشف شده که با اصول هیکل تراشان یونانی مغایرت زیاد دارد زیرا به اساس مدرسه "پولی کلت" سر باید یک هفتم بلندی بدن و طبق نظریات "لی سپ" یک هشتم طول جس باشد. لذا به این اساس سر هیکل سوریا خیلی بزرگ ساخته شده در چهرۀ رب النوع آفتاب ممیزات غریبی دیده میشود ابروهای اوطوری منحنی است که پیشانی را شکل مثلث نمائی داده است. چشمان او بادامی بینی اش کمی خمیده زنخش برجسته و موهای دراز و مجعد او از وسط پیشانی به دو طرف تقسیم شده است. سوریا تاجی دارد که از مثلثات و گل های نیلوفر نیم باز و قطار مروارید تشکیل شده. بجانش یلانی است بی یخه و بادامن مدور روی بازوهایش شالی است که دامنه های آن میان دوزانویش افتاده و دامن یلان را مخفی ساخته است. رب النوع گلوبند و گردن بند و حمایلی دارد که هر کدام با مروارید و جواهرات درشت مزین میباشد با پوش های سوریا عبارت از موزه های بلند و نازک بیکری است که پاپوش دیگر پوشیده میشد و هنوز هم در افغانستان و آسیای مرکزی معمول است. 


مصاحبین سوریا:

به دوطرف هیکل مربی آفتاب کوتل خیرخانه دو تن از معاونین او دیده میشوند معاون سمت راست او موهای غلو دارد و ریش انبوه و موهای سر او را شبیه مردمان سیتی ساخته که در افغانستان به تعداد زیاد جا گرفته و مجسمه های هده عدۀ زیادی را بما معرفی کرده است. کلاه او مخروطی و گوشه های یخۀ یلانش را حلقه ای روی سینه بهم وصل و محکم کرده است. در دست راستش کرده (قلم نئی) و در دست چپش برگ یا ورقه ئی دیده میشود. چوب سر معاون سمت چپ او مردی است بی ریش لباس او و رفیقش فرق ندارد جز در کلاه که عبارت از یک نوع گوش پتک میباشد دست چپ او برسپر مدور تکیه دارد و بدست راست نیزۀ کوتاهی را محکم گرفته است.


عرادۀ سوریا:

به زیر صحنه ئی که رب النوع آفتاب و معاونینش قرار گرفته اند عراده رب النوع یا دقیق تر بگوئیم اسپ ها و عراده ران او دیده میشوند. اسپ ها به طرف راست و چپ در خیزاند. زین های چوبی و چرمی با دو شکچه های خامک دوزی بر پشت آنها گذاشته شده و عراده رانی که کلاه دستار مانند بر سر کرده با شلاق دراز اسپ ها را میراند.


 موافقت جزئیات هیکل سوریا با ماخذ ادبی: هیکل مرمری سوریا که از معبد برهمنی کوتل خیرخانه پیداشده بامتون مذهبی موافقت کامل دارد. دو مأخذ مهم یکی "آمشو به دا گمه" Amsubhedagama و "برات سمهیته"Brhat Samhita به این متفق اند که رب النوع آفتاب باید به طرز شمال هند ملبس و در دست هایش دوگل نیلوفر باشد و دست های او طوری بلند باشد که به ارتفاع شانه ها برسد. اگر چه دست های سوریای کوتل خیرخانه از مچ ها شکسته معذالک بلندى بازو هایش واضح میسازد که دست های او مطابق متون ادبی مذهلی تا شانه ها بلند بوده مصاحبین رب النواع آفتاب


کوتل خیرخانه چه کسانند؟ یکی از موضوعات دلچسپ هیکل رب النوع کوتل خیرخانه مطالعه مصاحبین یا معاونین او است که طبق شرحیکه دادیم بطرف راست و چپ او دیده میشوند، در اثر مطالعاتیکه موسیو هاکن در صحنه های قدیم نمایش این رب النوع نموده مثل صحنۀ (بوده گایا Bodhgaya) (مربوط به قرن اول ق م) و صحنۀ "ماتورا" (مربوط به قرن اول مسیحی) ازین دو نفر اثری نیست بلکه بجای آنها در صحنۀ اولی زن های کمان دار دیده میشود و در صحنۀ دومی "سوریا" تنها نمایش یافته. همین قسم روی مدال سنگ سلیت که پروفیسر"هرزفلد" Harzfeld در ۱۹۲۴ از حوالی جلال آباد بدست آورده  رب النوع آفتاب تنها روی عراده اش نشان داده شده است. ملتفت باید بود که وجود معاونین سوریا منحصر به معبد کوتل خیرخانه نیست بلکه عین نظیر آن صحنه ئی از معبد آفتاب پرستی  "بهیومارا" از حوالی اله آباد هم کشف شده که آنرا مربوط به قرن شش میدانند و ما خذ مذهبی مثل ماستیا پورانا Mastya-purana وانمود میکند که بطرف راست "سوریا" داندا Danda و بطرف چپ او پنگالا Pingala ملبس به البسۀ شمال هند باید حضور داشته باشند به این اساس پروفیسرهاکن معتقد است که چون آبدات قدیم هند فاقد معاونین مذکور میباشند میتوان گفت که ایشان فقط در قرن ۵ مسیحی در علاقۀ کابل به حضور در اطراف سوریا مجاز شده اند و مبدأ این معاونین را در غرب تجسس باید کردنه در هند "لباس شمالی هند" که در ماخذ هندی تذکار یافته و آهسته آهسته در صحنه های بعد تر هند از میان رفته مخصوصاً موزه ها و البسه ساسانی وانمود میکند که اینطور رب النوع آفتاب از افغانستان به هند راه یافته و معمول شده و قراریکه مستر "ونترنیتس" به اساس "بهاویشاپورانا" در تاریخ ادبیات هند مینگارد و موسیوهاکن به آن اتکا میکند مظاهر زور استری پرستش آتش و آفتاب از سیستان به تدریج بطرف هند نزدیک شده و در عصر سلطنت گوپتاها در آن سرزمین رواج زیاد یافته بود. به این ترتیب غیر از آفتاب پرستی قدیمۀ هند که آبداتش در (بوده گایا) و (ماتورا) دیده میشود آفتاب پرستی و نمایش رب النوع آن سوریا بطرز کابل در قرن ٥ مسیحی به هند انتشار یافته است. قرار تذکر زایر چینی هیوان - تسنگ پرستش آفتاب بعد از گوپتاهادر عصر جانشینان آنها امپراطوران "وردهنه" Vardhana خیلی در هند ترقی داشت چنانچه خودش در زمان حکمفرمائی "هر شه وردهنه" در قنوج معبد رب النوع آفتاب و بتکدۀ شیوا (مهشوارا) را پهلوی هم دیده که در هر کدام آن هزار راهب و روحانی ارتباط داشت. علاوه برین مشارالیه از مجسمه معروف طلائی رب النوع آفتاب در ملتان حرف میزند که با جواهرات زینت یافته بود و زائرین زیادی را درین شهر جلب میکرد. پیشتر دیدیم که وجود معاونین در اطرف "سوریا" در هند چیز تازه ایست که بعد از قرن شش مسیحی معمول گردیده است بناء علیه پروفیسر هاکن به اساس تحقیقات دانشمندان غربی مبداء آنرا در غرب سراغ میدهد و آنها را شخصیت ممیزۀ ستارگان صبح و شام تعبیر میکند که به اسمای مختلف در خاک های غربی آسیا و در تصورات و داستان های "یونانو شرقی" شهرت داشت وشرح مختصر آنرا پایان مینگاریم: موسیو "فرناند شاپوتیۀ" می نویسد که اهالی شهر (ادس)  Edesse که آفتاب پرست بودند به اطراف رب النوع از یزوس Azizos (ستاره صبح) و مونیموس

Monimos (ستاره شام) را قرار میدادند. این دو ستاره در تصورات "یونانوشرقی" بنام های فوسفوروس Phosphoros وهسپروس Hesperos یاد گردید اند و اینها در اسطوره های یونانی دو برادر توامان اند معروف که یکی را کستور Castor و دیگری را پولیوکسPollux می نامیدند تا اینک کستوررا "افارۀتید" Arharetides کشت و پولیوکس تنها ماند و اززوس خواهش نمود که از برادرش جدا نباشد و زوس اول چنین حکم کرد که یک روز در آسمان و یک روز در زمین طلوع کند و برای اینکه تنها نباشد باز چنین حکم داد که دو روز درمیان، هر دو یکجا یکدفعه در آسمان و دفعه دیگر در زمین جلوه نمایند و تطبیق این اسطوره با مظاهر طبیعت این است که یکی ستاره صبح و دیگری ستاره شام میباشد که در داستان ها و ادبیات شرق ومنجمله افغانستان هم شعرا به آنها سرو کار دارند پس منشی دست راست سوریای کوتل خیرخانه که با پوست تاریک تر نمایش یافته ستاره شام و جوان نظامی که به اطراف چپ او قرار گرفته ستاره صبح و شفق صبحگاهی را نمایندگی میکنند. این دوستاره که مجموع آنها رادیو سکور Dioscures گویند بشکل دو نفر سوار کار در مسکوکات ایوکراتیدس پادشاه یونانو باختری هم نمایش یافته چنانچه در تصویر سکه های این پادشاه که در این اثر نشر کرده ایم دیده میشوند. چون سوریا در آئین آفتاب پرستی مبداء کائنات تصور میشد و نظارت خیر و شر اعمال رابجا می آورد مصاحب ریشدار با قلم و کتاب اعمال مردم را ثبت میکرد. پس به این ترتیب می بینیم که ارباب انواع اسطوره های یونانی که از شیوع آن در صفحه (٨٦) این جلد ذکری نمودیم باردیگر با سوریا رب النوع آفتاب پرستی آریانی در خاک افغانستان بهم مخلوط شده و از آن مجموع سه گانه آفتاب وستارگان صبح وشام شکل و هستی جدیدی در دیانت قدیم آفتاب پرستی این مملکت داده که بجای خود بعد از قرن ٥ در هند انتشار یافته است چنانچه طوریکه اشاره نمودیم معبد و هیکل سوریای (بهیومارا) (قرن٦م) نزدیک اله آباد عیننا نقلی از معبد سوریای کوتل خیرخانه میباشد.


معبد زور:

پیشتر گفتیم که داکتر "هاین ریش جونکر" در مسکوکاتی که هیکل رب النوع آفتاب روی آنست در میان اسمای محلات مختلف "داور" راهم خوانده که عبارت از علاقه زمین دادر کنار مجرای هیرمند میباشد بلاذری میگوید که زمانیکه عبدالرحمن بن سمره در سال ٣٣م هـ (٦٥٣م) و از دولایت (الداور) یعنی "زمین داور" شد با دشمن در جبل الزور مقابل گشت و فورا به او تسلیم شدند چون این سمره داخل معبد زور شد هیکل طلائی دیدبا چشمان یاقوتی دست های مجسمه را برید و چشمانش را کشید و به حکمران آنجا گفت طلاوجواهرات را بگیر مقصد من این بود تا بشما نشان بدهم که این هیکل قوۀ ازارو کک را ندارد." مسکوکاتی که روی آنها صورت رب النوع آفتاب نقش است و در آنها کلمۀ (داور) بضرب رسیده حتماً با این معبد و هیکلی که عبدالرحمن بن سمره در ۳۳ هجری در زمین داور دیده بی ارتباط نیست و به همین اساس مدققین یکی از معابد آفتاب پرستی را در جبل الزور زمین داور در حوزۀ وسطی هیرمند قرار میدهند. ملتفت باید بود که مقارن همین سال هیوان تسنگ زایر چین در یکی از معابد آفتاب پرستی ملتان مجسمه طلائی رب النوع آفتاب را که با جواهرات تزئین یافته بود دیده و از شهرت آن و جلب زائرین زیاد در آن شهر حرف میزند. آنچه او در ملتان دیده با آنچه ابن سمره در جبل الزور مشاهده نموده هر دو عین یک رب النوع است که هر دو از طلا ساخته شده و با جواهرات واحجار قیمتی زینت یافته بود بیشتر معبد سوریا کوتل خیرخانه را با معبد آفتاب پرستی (بهیومارا نزدیک اله آباد مقایسه کردیم) حالا میبینیم که عین هیکل آفتاب جبل الزور زمین داور در یکی از معابد ملتان وجود داشته و از زاویه دیگر هم تثبیت میشود که آفتاب پرستی وشیوه نمایشات رب النوع آن در کشور افغانستان بعد از قرن پنج مسیحی چقدر بخاک های شرقی حتی تا قلب هند تاثیر افگنده بود. 


مسکوکات برهمن شاهان کابلی:

مسکوکات قدیم افغانستان همان طور که موجب روشن ساختن سلاله های بزرگ تاریخی (شاهان مستقل یونانو باختری. کوشانی های بزرگ، کیداری ها وغیره) افغانستان و هند گردیده و خالیگاهای تاریخ این گوشه آسیارا مملو کرده است در مورد (رایان کابلی) یا کابلشاهان شیوائی برهمنی هم این نقش را بازی کرده و در خور اهمیت زیاد است. اگر چه راجع به مسکوکات برهمنشاهیان کابلی معلومات ما محدود است معذالک به تذکار مختصری مبادرت می ورزیم، مسکوکات برهمن شاهان کابلی بیشتر از حصص جنوب شرقی افغانستان یعنی درست از قلمرو نفوذ و سلطنت آنها را پیدا شده و میشود. چون ایشان در علاقۀ سند و پنجاب هم سلطنت داشتند و در دوره های اخیر (ویهند) نزدیک اتک مرکز آنها شده بود از پنجاب هم سکه های آنها کشف شده ولی بار اول و به پیمانه زیاد خاک های جنوب هندوکش شرقی مسکوکات آنها را به مدققین فن معرفی کرده است، این مسکوکات را مستر "سمیت" در کتلاک مسکوکات موزیم هند کلکته (جلد اول صفحه ٢٤٣) مطالعه کرده و با وجودیکه هنوز به تاریکی موضوع اعتراف دارد سه نمونه را در میان آنها تشخیص داده است.

 (۱) نمونه هائی که در آنها شکل نرگاو و سوار کار نقش است.

(۲) نمونه هائی که دران ها اشکال فیل وشیر دیده میشود.

(۳) نمونه هائی که در آن ها تصاویر شیر و طاوس مشاهده میشود. 

مسکوکات نمونه دوم که شکل فیل و شیر دارد متعلق به سه پادشاه میباشد که اسمای آنها قرار آتی است:

سری سامنته دیوا Sri Samantadeva سری پادامه Sripodama و سری واکه دوا Srivakka deva "سری سامنته دیوا" طوریکه در قطار شاهان برهمنی ذکر نمودیم دومین پادشاه این دودمان است که البیرونی او را بنام (سامند) خوانده است مسکوکات او در مس و نقره بضرب رسیده و به تعداد زیاد کشف گردیده است و دو نفر دیگر غالباً جزء احفاد رایان کابلی بشمار میروند که در پنجاب سلطنت کرده اند در تصویر سکه (سامنته دیوا) که اینجا چاپ کرده ایم پادشاه بر اسپ سوار است ونیزه بیرق داری در دست دارد در روی دیگری سکه او گاوی دیده میشود که عبارت از همان گاو (ناندی) است و مذهب شیوائی این دودمان را تائید میکند قرار تحقیقات مستر "ونسنت سمیت" روی مسکوکات نام های "کمره" Kamara "بهیمه دیوا" Bhimadeva خوانده شده. این مسکوکات را به "رای کملو" و "رای بهیم" یا "رای بهمیه" نسبت میدهند و قراریکه در فهرست شاهای برهمنی کابل شرح دادیم (کملو) یا (کلمو) سومین شاه دودمان کابلشاهان برهمنی و "بهمیه" رای دیگر این خاندان است و به این طریق شاهانی را که از این دودمان البیرونی نام گرفته مسکوکات هم بوجود آنها شهادت میدهد. نا گفته نماند که اشکال مسکوکات رایان شیوائی کابلی را که یکطرف آن عموماً پادشاه بصورت سوار کار و جانب دیگر گاو ناندی علامۀ مذهب شیوائی ایستاده و یا به زانو در آمده نمایش یافته بعضی از سلاله های اسلامی مملکت مخصوصاً غور شاهان تقلید کرده اند و شکل سوار کار و گاو به تدریج در خم پیچ شته های رسم الخط عربی به تدریج تغیر کرده رفته تا بکلی ناپدید گردیده است.


قوۀ نظامی و اصول تعبیه جنگی:

آخرین حرفی که اینجا در اخیر این فصل راجع به رایان کابلی یا کابلشاهان برهمنی گفتنی هستیم تخمین قوۀ نظامی وتا یک اندازه تعین اصول تعبیه جنگ های آنها است بر علیه مهاجمین قشون عرب و چون این قوه و این تعبیه برای دو قرن باقشون بزرگ و معظمی که با روحیات راسخ مذهبی مجهز بود مقابله کرده است درخور آنست که چند سطری ولو بطور تخمین هم باشد در اطراف آن نوشته شود. شبهه ئی نیست که جنگ و مقابله با مهاجم و دفاع خاک و کشور همیشه یکی از ممیزات برجسته باشندگان افغانستان بوده و هست و این ممیزه خوب تر وقتی نمایان شده است که مملکت با قوۀ بزرگ مهاجمین خارجی مقابل گردیده است در تاریخ افغانستان قدیم مثال های زیادی است که منجمله دوی آن از خاک های آسیای غربی و سواحل مدى ترانه نشئت کرده و بعد از فتوحات در خاک های غربی آسیا به مملکت ما وارد شده است. این مسئلله قابل دقت و توجه است که یونانی ها ارکان امپراطوری هخامنشی را در دو محاربه گرافیک و گوگامل متلاشی ساختند ولی چهار سال کامل در کهستانات آریانا متوقف ماندند عیناً به همین و تیره عرب ها در دو جنگ نهاوند و قادسیه نیروی سلطنت ساسانی را از هم خورد کرده و به سرحدات کشور ما رسیدند و بعد از دو قرن بازهم مملکت افغانستان کامل فتح نشد تا اینک سلاله های اسلامی خود کشور قد علم کرده و دودمان های قدیمه و آئین پارینه آنها را کم کم از میان برداشتند. جنگ های گرانیک وگوگامل و نهاوند و قادصیه نشان میدهد که قوۀ هخامنشی و ساسانی چه بود و به زمانه های متقابله نیروی معاصر آنوقت های افغانستان چه مفهومی داشت. فراموش نباید کرد که در موقع ظهور قوای عرب در سرحدات غربی آریانا مملکت افغانستان در اثر تجاوز ساسانی ها و توکیوها (ترک ها) وبالاخره در اثربسط سلطۀ موقتی آخیرالذکر در تخارستان و مداخلت تانگ های چین شکل یکنوع ملوک الطوایفی داشت که سلطنت کاپیسا و قایم مقام آن سلطنت رایان کابلی تنها دولت حسابی مملکت بشمار میرفت که نفوذ خود را در تمام جنوب هندوکش از هامون سیستان تا کنار سند محفوظ نگه داشته بود و مدافعه اصولی بایک نقشه و پلان و سوقیات منظم تنها از همین نیمه جنوبی مملکت بعمل می آمد و در صفحات شمال هندوکش بیشتر روئسا و زعما و بزرگان و سرکردگان قومی هر کدام بحساب خود و به سایقه احساسات وطن خواهی مقابله میکردند ومی جنگیدند. پس چون جنوب هندوکش سراسر بدست رایان یا کابلشاهان یا رتبیل شاهان متذکره ماخذ غربی بود و قوۀ جنگی از کاپیسی و کابل تا سواحل هامون از طرف شاه و قوماندان واحد اداره میشد این قوه و این اصول تعبیه را میتوان تا یک اندازه تخمین کرد و شرح داد. رایان کابلی زمامدارانی بودند جنگی و جنگ آزموده و علاوه بر مقام شاهی عموماً سالاری سپاه را هم بعهده داشتند چنانچه قبل برین در مورد "سامنته دیوا" دیدیم که بصورت لغوی نام او را جنگجو، سوار کار رشید و سالارسپه هم ترجمه کرده اند و مسکوکات این رای و دیگران ازین صفات بخوبی نمایندگی میکنند زیرا رای بصورت سوار کار رشید در حالی که خود وزره و چهار اینه پوشیده و نیزه ئی در دست دارد در روی مسکوکات نمایش یافته و بهمین قسم سائر رایان هم خویش را مجهز به سلاح روی اسپ خویش نمایش داده اند. رویداد های دو صد ساله جنگی طوریکه ماخذ عربی شرح داده اند واضح میسازد که رایان بحیث "سپهبد" و "سالارسپه" در محاربات شامل میشدند و شخصاً قشون خویش را در دور دست ترین جبهات و میدان های جنگ قیادت میکردند چنانچه در کنار هامون و دلتای هیرمند در زرنج و بست و رخد ودیگر نقاط غرض راه تا دیوارهای کابل از آنها اسم برده شده و در همۀ این میدان ها با جنرال ها و قوماندان های عرب مقابل شده اند و در اکثر موارد رایان با برادران و داماد و خویشاوندان و وبستگان خود در جنگ ها شرکت می جستند. از روی گذارش جنگ های عرب با رایان سیاست نظامی و تکتیک حربی برهمنشاهان کابلی تا یک اندازه بخوبی تشخیص میشود. باوجودیکه قوای عرب مهاجم بود رایان به انتظار ایشان در قلب مملکت نمی نشستند بلکه تا پیش ترین نقطه سرحدی پیش میرفتند و آنجا انتظار محاربه را می کشیدند. شبه ئی نیست که ایشان از وضعیت جغرافیائی و مشکلات طبیعی مملکت کار زیاد میگرفتند و چون جنوب هندوکش در یک قسمت از هامون سیستان تا رخد هموار و بعد تا زابل نیمه هموار و نیمه کهستانی و بعد تا کابل کهستانات و تنگی ها بیشتر میشد رایان به حصص هموار صفحات غربی کشور خود به دفاع و مقابله می پرداختند اگر کامیاب میشدند خوب و گرنه خویش را عقب میکشیدند و در کهستانات بین غزنه و کابل به حملات خونین مبادرت می ورزیدند چنانچه ۷۹ مجری (۷۰۱م ) وقتیکه عبیدالله به امر موکد حجاج عازم جنگ شد این قضیه رخ داد و قشون عرب در تنگی های ۱۸ فرسخی غرب کابل به چنان مضیقۀ گیر آمدند که به پرداخت ۷ صدهزار درهم به استحصال راه عقب نشینی حاضر شدند این شکست خلیفه عبدالملک مروان و حجاج امیر خراسان را وادار به آن کرد تا از بهترین جوانان بصره و کوفه ۲۰،۲۰هزار نفر برای تشکیل بهترین قشون خویش که از فرط زیبائی آنراجیش الطواویس یعنی (قشون طائوسان) مینامیدند انتخاب کنند. به قرارنگارش صاحب تاریخ سیستان از میان یکصد و بیست هزار نفر چهل هزار مرد جنگی مجهز با بهترین اسلحه و ادوات و اسپ های تازی انتخاب نمودند و به تحت قیادت و سرپرستی عمر بن عطا یا عطارد بن عمیر التمیعی و سرپرستی عبدالرحمن بن محمد الاشعث الکندى والی سیستان بر علیه نیروی کابلشاه فرستادند رایان با این قشون زیبا و محتشم پنجه داده و به مقابله های سختی پر داختند اگر چه قسمتی از حصص غربی مملکت بدست عرب ها افتاد ولی فتوحات خود را بیشتر و پیشتر ادامه داده نتوانسته و متوقف شدند و باقی اقدامات را به سال آینده موکول کردند و اگر نوشته های ابن اثیر درین زمینه تصدیق شود شکستی که بالاذکر نمودیم درین جنگ نصیب عرب ها گردیده است. چون شرح جنگ های عرب و کابلشاهان در جلد سوم در فصل مربوطه اش مفصل می آید اینجا مقصدم از ارائه این دو مثال تنها نشان دادن قوای بزرگ رایان است و از خلال آن معلوم میشود که کابلشاهان برهمنی آنقدر توان داشتند که با حملات پی در پی معظم ترین قوای عرب مقابله نمایند و سیر آنرا متوقف سازند و به آن شکست هائی تحمیل کنند. برای مقابله ٤٠ هزار سوار اقلا چهل هزار سوار بکار بود که در خطوط جبهه مقابل شوند ولی حتما در محاذات عقبی قوای دیگری افتاده بود، بهرحال طوریکه تاریخ نشان میدهد قوای عرب هر قدر مجهز و محتشم هم بود تا زمانی که پای اولاد خود مملکت در میان نیامد و ملک الدنیا یعقوب لیث صفارى با دستۀ از فرزندان مسلمان کشور داخل نبرد نشد کابلشاهان پوره و کامل مضمحل نشدند و حتی قراریکه دیدیم در کامیابی های شاهان صفاری هم حیله های نظامی نسبت به قوه بیشتر دخالت داشت. زمانیکه یعقوب لیث باسه هزار سوار به قصد محاربه رایان از بست حرکت میکرد بستیان خنده و استهزا میکردند که با چنین قوای اندک چطور به جنگ کابلشاه میرود. چنانچه بعد از فتح کابل در اثر این حرکت مالیات بیشتری بر آنها تحمیل کرد. این امر واضح میسازد که رایان کابلی قوای زیادی در اختیار خود داشتند؟ همین قسم از رویداد جنک عمر لیث صفاری ورای کلمو در لوگر معلوم  میشود که شحنۀ زابلستان فردغان با چهار هزار عسکر خود خویش را در خطر دیده میشود و فتح سکاوند بیشتر از ان جهت برایش میسر شده است که طرف مقابل را به ورود قوای بزرگ دیگر تهدید می نمود. باوجودیکه در عصر جیپال جز گوشۀ از قلمرو رایان بین لغمان و ملتان باقی نمانده بود معذالک راى یک دفعه صدهزار سوار وپیاده و باردیگر ۱۲ هزار سوار و ۳۰ هزار پیاده و ۳۰۰ فیل در مقابل سبکتگین و محمود زابلی حاضر کرد و از روی این ارقام بوضاحت میتوان نظریه ئی راجع به قوای نظامی کابلشاهان برهمنی قایم نمود. بهر حال از مراتب هفت گانۀ مقابلۀ شهر کابل و جنگ های دو صد ساله رایان با نیروی عرب معلوم میشود که قشون بزرگ و محتشم عربی بعد از طی دو قرن هم پوره کهستانات کشور ما را متصرف شده نتوانست وکابلشاهان از هامون سیستان گرفته تا سند در هر نقطه سخت جنگیدند، گاهی قشون عرب غالب شد و گاهی نیروی کابلشاه مظفر برامد. گاهی این باج پرداخت و گاهی آن حیات خود را به درهم سرخ خرید، چندین دفعه مفاهمه بعمل آمد، چندین مرتبه عهد و پیمان بسته شد هر شهری چندین مرتبه از دستی به دستی افتاد و تازمانی سر نوشت محاربات یکطرفه فیصله نشد که اولاد نیرومند خود مملکت قوانین و فرمایشات حقه اسلامی را که وفق تام با روحیات آزاده و دیانت خواهانه ایشان داشت قبول نکردند و به حیث سرباز مجاهد برای اعتلای کلمته الله وارد میدان مجاهدت نکردیدند آنوقت دیگر مقابله سود نداشت. اشعۀ تابان دیانت مقدس اسلامی دل های مردم این سرزمین و قله های بلند هندوکش را روشن ساخته بود.