البرز کوه و سیمرغ، سام - سیمرغ - زال

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

کنون پر شگفتی یکی داستان 

بپیوندم از گفته باستان 

نگه کن که مر سام را روزگار 

چه بازی نمود ای پسر گوش دار 

نبود ایچ فرزند مر سام را 

دلش بود جویا دل آرام را 

نگاری بد اندر شبستان اوی 

ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی 

از آن ماهش امید فرزند بود 

که خورشید چهره برومند بود 

ز سام نریمان همو بارداشت 

ز بار گران تنش آزار داشت 

ز مادر جدا شد بدان چند روز 

نگاری چو خورشید گیتی فروز 

به چهره نکو بود برسان شید 

ولیکن همه موی بودش سپید 

پسر چون ز مادر بدین گونه زاد 

نکردند یک هفته بر سام یاد

شبستان آن نامور پهلوان

همه پیش آن خرد کودک روان

کسی سام یل را نیارست گفت 

که فرزند پیر آمد از پاک جفت 

یکی دایه بودش به کردار شیر 

بر پهلوان اندر آمد دلیر 

مر او را به فرزند بر مژده داد 

زبان برگشاد آفرین کرد یاد

که برسام یل روز فرخنده باد 

دل بدسگالان او کنده باد 

ترا در پس پرده ای نامجوی 

یکی پاک پور آمد از ماه روی 

یکی پهلوان بچه ی شیردل 

نماید بدین کودکی چیر دل 

تنش نقرۀ پاک رخ چون بهشت 

برو بر نبینی یک اندام زشت 

فرود آمد از تخت سام سوار 

به پرده درآمد سوی نوبهار 

یکی پیر سرپور پرمایه دید 

که چون او ندید و نه از کس شنید 

همه موی اندام او همچو برف 

ولیکن به رخ سرخ بود و شگرف 

چو فرزند را دید موی سپید 

ببود از جهان یک سره نا امید 

بترسید سخت از پی سرزنش 

شد از راه دانش به دیگر منش 

سوی آسمان سر برآورد راست 

زد ادار آنگاه فریاد خواست 

که ای برتر از کثری و کاستی 

بهی زان فزاید که تو خواستی 

اگر من گناه گران کرده ام 

وگر کیش اهریمن آورده ام 

از این بچه چون بچه اهر من 

سیه چشم و مویش به سان سمن 

چو آیند و پرسند گردنکشان 

ببیند این بچه  بد نشان 

چه گویم که این بچه دیو کیست 

پلنگ دو رنگ است یا خود پریست 

بخندند بر من مهان جهان 

از این بچه در آشکار و نهان 

بگفت این بخشم و بتابید روی 

همی کرد با بخت خود گفتگوی 

بفرمود پس تاش برداشتند 

ازان بوم و بر دور بگذاشتند 

داستانهای که شاهنامه به صورت انعکاس بسیار دورافتاده قصه های (وید) و (اوستا) نقل میکند همه اش نیمه داستانی نیمه اسطوره یی و نیمه تاریخی است. اینجا بدون دخالت در جزئیات فقط عناوین پادشاهان و پهلوانان نامی را که در مأخذ داستان رستم اسم برده شده اند و عبارت از خاندانهای سه گانه بلخ اند یاد دهانی میکنم: پیشدادیان یا (پاراداتا) (کوی یا کوانی) و (دودمان اسپه). در عصر زمامداری شاهان دودمانهای مذکورعده از پهلوان های بزرگ به واسطه کارروایی های فوق العاده خود به حیث (جهان پهلوان) شهرت یافته اند که فردوسی یکی از آنها را به نام "سام نریمان" یاد کرد. و قاضی منهاج السراج جوزجانی در طبقات ناصری او را در غور قرار می دهد و میگوید که (سور و سام) دو برادر بودند از اولاد فریدون یکی امیر و دیگری سپه سالار شد و سام در داستانهای شاهنامه خیلی مشهور گردید.

سام در دوره پادشاهی منوچهر که آخرین شاه دودمان پیشدادیان است و در ادب (ویدی) به صورت اصلی (منوچیترا) یاد شده و چون در (ودا) اسم او تذکار رفته میتوان زمان او را به صورت تقریبی در حدود سه و نیم هزار سال بیش از امروز حدس زد. سام نریمان یک تن از مشاهیر (غور) و (سیستان) شهرتی زیاد به هم رسانید. در دامنه شمالی یا جنوبی آن در جلگه ی هموار باختر یا در کوه های غور در (لروند) و (تیوره) رحل اقامت افگند سام پهلوان و سوارکار ماهری بود و به حیث پهلوان نیرومند پهلوانان و سواران آهسته آهسته به دورش او جمع شده کارش به ملکی رسید ولی چون اولاد نداشت مدام محزون و اندوهگین بود. نگاری در مشکوی پهلوانی داشت که رخش چون برگ گل و مویش چون مشک سیاه و معتبر بود و او را به نام (دل آرام) یاد می کرد. سام از این زن زیبا انتظار فرزند داشت و بعد از چندی یزدان پاک یاری فرموده و بار اول به او طفل عنایت نمود که رنگ و رویش مانند آفتاب درخشان بود ولی مویش سراسر سپید بود تن نوزاد به سان نقره ی خام سفید و چهره او لعلگون و سرخ فام بود و به اصطلاح امروزی نوزاد "خضری" بود و کسی که او را میدید زال یعنی (پیرمرد) و (زال زر) یعنی) (پیرمرد) یعنی ( پیر مرد طلائی) خطابش می نمود.

مادر زال از ترس بدگویی مردم مخصوصاً از ترس جهان پهلوان میخواست چند روزی او را مخفی نگهداری نماید تا از دست و زبان بدگویان در امان باشد آخر یکی از کنیزکان وی را برداشته و به نزد جهان پهلوان برد. سام از دیدن این طفل به حیرت افتاد دلگیر و رنجور شد و گفت این نوزاد اسباب خجلت و سرشکستگی او نزد پهلوان و بزرگان است بهتر است او را دور از اجتماع در نقطه نامعلومی بیندازد و از انظار مخفی نماید. این را گفت و خودش روانه (ناواویهارا) یعنی معبد (نوبهار) بلخ گردید  تا از گناهان خود توبه و استغفار کند و اگر گناهی نموده باشد از یزدان پاک عفو بخواهد  و از نیش زبان مردم در امان بماند.

همین که پهلوانان و گردان قوم از ماجرا اطلاع یافتند؛ بر پدر و مادر و مخصوصاً بر طفل بی گناه دلشان سوخت و به سام چنین نظریه دادند که نوزاد را در کوه معروف به (البرزکوه) که قد آن سر بر آسمان میزند برد و نزدیک آشیانه سیمرغ که در آن نزدیکی ها واقع است بگذارند- هرچه باداباد میگویند یا در حوالی بلخ در کوهی که همین حالا معروف به اسم (البرزکوه) است و (معبد نوبهار) در حوالی قریب آن واقع است یا طوری که منهاج السراج جوزجانی در ۶۵۸ هجری تصریح مینماید در غور کوه شامخی است که از راسیات جبال عالم است و سیمرغ سحرانگیز - که شرح مربوط به آن خواهد آمد در آن کوه لانه و آشیانه داشت. بزرگان قوم چنین مشوره دادند که نوزاد را برد در کنار آشیانه آن مرغ بگذارد و تن به تقدیر دهد و منتظر باشد که مرغ با او چه معامله خواهد کرد.

یکی کوه بد نامش البرزکوه 

به خورشید نزدیک و دور از گروه

بدان جای سیمرغ را لانه بود 

که آن خانه از خلق بیگانه بود

نهادند بر کوه و گشتند باز 

برآمد بر این روزگاری دراز

جهان پهلوان زادۀ بیگناه 

ندانست رنگ سفید از سیاه

پدر مهر ببرید و بفگنند خوار

جفا کرد بر کودک شیرخوار

همان خرد کودک بدانجایگاه

شب و روز افتاده بد بیگناه

چو سیمرغ را بچه شد گرسنه 

به پرواز شد بلند از بنه

زخاراش گهوار و دایه خاک

تن از جامه دور و لب از شیر پاک

فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ 

بزد برگرفتش از آن گرم سنگ 

ببردش دمان تا به البرزکوه 

که بودش در آنجا کنام و گروه 

به سیمرغ آمد صدای پدید 

که ای مرغی فرخنده پاک دید 

نگه دار این کودک شیرخوار

کزین تخم مردی درآید به بار 

ز پشتش جهان پهلوان و ردان

بیایند مانند شیر ژیان 

سپردیم او را در این کوهسار

ببین تا چه پیش آورد روزگار

نگه کرد سیمرغ با بچگان

بر آن خرد خون از دو دیده چکان 

شگفتی بدو برفگندند مهر

بماندند خیره بر آن خوب چهر

به مردار خونش همی پرورید 

آبا بچگانش همی آرمید

مدار این تو از کار یزدان شگفت

فگنده نشد هر کس او برگرفت

براین گونه تا روزگاری دراز

برآمد که بد کودک آنجا براز

چو آن کودک خرد پرمایه گشت

برآن کوه بر کاروانها گذشت

یکی مرد شد چون یک آزاد سرو 

برش کوه سیمین میانش چو غرو

نشانش پراگنده شد در جهان

بدونیک هرگز نماند نهان

به سام نریمان رسید آگهی

از آن نیک پی پور با و فرهی 

مقصود (از البرزکوه) طوری که پیشتر اشاره نمودم؛ یا کوهی است در حوالی جنوب بلخ یا طوری که منهاج السراج جوزجانی میگوید کوهی است در قطار پنج پاره کوه در (غور).

(فردوسی و شعر او) محبتی مینوی که در تهران در سال ۱۳۴۶ به طبع رسیده در تعلیقات کتاب آمده: "البرزکوه در شاهنامه داستان فرار کردن مادر فریدون و رهانیدن پسر خود و در داستان پرورده شده زال نزد سیمرغ و در داستان رفتن رستم برای آوردن کیبقاد و مواردی دیگر از البرز کوه نام برده میشود به نظر می رسد که همه جا مراد کوه های شمال هندوستان است نه کوه های شمال ایران فعلی". این نظریه گمان میرود که صحیح نباشد و مقصود فردوسی از (البرزکوه) کوهی است که بدین نام در افغانستان در جنوب بلخ و در جنوب (نوبهار) قرار دارد و در اطراف آن داستانها و اسطوره های زیادی نقل می کنند. رفتن سام به طلب نیایش در معبد (نوبهار) اشاره است که این قصه را در نواحی (نوبهار) قرار میدهد که در (۵۰) کیلومتری جنوب بلخ و نوبهار واقع شده است.

خبری دیگری که داریم از قاضی منهاج السراج جوزجانی که در طبقات ناصری بدین موضوع اشاره میکند و میگوید "در غور پنج پاره کوه بزرگ و عالی است که اهل غور اتفاق دارند که از راسیات جبال است یکی از آن "زال مرغ" مندیش است و چنین تقریر کنند که کوشک و دارالملک شنسبانیان در دامن آن کوه کنند و گویند: که سیمرغ زال زر را که پدر رستم بود  در آن کوه پرورده است. و بعضی از ساکنان دامن آن کوه چنین تقریر کنند که: در سنین میان خمساه و ستمائه بود از آن کوه آواز ناله و تعزیت آمد که زال زر درگذشت این دومین خبر تاریخی است که راوی آن هموطن ما از جوزجان است و۸۰۰ سال قبل این حواله را به ما میدهد و مبدأ خبر او اتفاق اهل غور است و واضح دیده می شود که اسطوره و داستان تا اندازه زیاد در این خبر دخالت دارد. مع ذالک آن را به حیث یگانه مأخذ تحریری قید نمودیم و از آن هم معلوم میشود که البرز کوه شمال ایران فعلى قطعاً مورد بحث نیست؟! چنانچه خود آقای محبتی مینوی این نظریه را قبول می فرمایند و نظریه دیگرشان که البرزکوه را به شمال هندوستان میبرند هم تطابق ندارد و چنین کوهی بدین نام و نشان در آن حدود نیست.

در مسافرتی که به ۱۳۲۳ در غور نمودم در میان کوه هایی که از "راسیات جبال عالم" است بلندترین آنها به گمان غالب و به اساس نظر یکی دو نفر مدققین خارجی "کوه زار مرغ مندیش" عبارت از کوه "چهل ابدال" است این کوه در شمال (تیموره) در ۱۳۲۳ تیمورۀ مرکز غور بوده است ژنرال فریۀ فرانسوی در ۱۵۰ سال قبل این کوه را بلندترین کوه (کره ارض) میخواند هولدیچ در کتاب (دروازه های هند) این کوه را ۱۲۰۰۰ فت یعنی ۴۰۰۰ متر بلند می شمارد. زیارتی در قله آن به نام (چهل ابدال) یا (چهل ملنگ) موجود است که اسباب شهرت آن کوه گردیده است. دورادور آن از دره های سرسبز و خرم و چشمه سارها پوشیده شده ، پس احتمال دارد که "آشیانه عقاب " یا "لانه سیمرغ" در بالای این کوه بوده و قله ی آن حالا به زیارت "چهل ابدال" مشهور است. پس البرزکوه یعنی جایی که طفل نوزاد سام را در آنجا گذاشته اند؛ یا "البرزکوه" واقع در ۵۰ کیلومتری جنوب بلخ است که تا امروز نام و نشان خود را حفظ نموده یا قله "چهل ابدال" غور است که ۸۰۰ سال قبل آواز درگذشتن او را اهالی غور شنیده اند.