نخستین روز آفرینش نکوهش زمین آسمان را

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

بسم الله الرحمن الرحیم


تمهید آسمانی 

زندگی ازلذت غیب وحضور

بست نقش این جهان نزد ودور

آنچنان تار نفس ازهم گسیخت

رنگ حیرت خانه ی ایام ریخت

هر کجا ازذوق وشوق خود گری

نعره ی من دیگرم تو دیگری

ماه واختر راخرام آموختند

صد چراغ اندر فضا افروختند

برسپهر نیلگون زد آفتاب

خیمه ی زر بفت باسیمین طناب

ازافق صبح نخستین سر کشید

عالم نو زاده رادربر کشید

ملک آدم خاکدانی بود وبس

دشت اوبی کاروانی بود وبس

نی بکوهی آب جوئی درستیز

نی بصحرائی سحابی ریزریز

نی سرود طایران درشاخسار

نی رم آهو میان مرغزار

بی تجلی های جان بحروبرش

دود پیچان طیلسان(۱)پیکرش

سبزه باد فرودین نادیده ئی

اندر اعماق زمین خوابیده ئی

طعنه ئی زد چرخ نیلی بر زمین

«روز گار کس ندیدم این چنین

چون تو درپهنای من کوری کجا

جز بقندیلم  ترانوری کجا

خاک اگر الوندشد جزخاک نیست

روشن وپاینده چون افلاک نیست

یابزی با سازوبرگ دلبری 

یابمیراز ننگ وعارکمتری»

شدزمین ازطعنه ی گردون خجل

نا امید ودل گران ومضمحل

پیش حق ازدرد بی نوری تپید

تا ندائی ز آنسوی گردون رسید

«ای امینی ازامانت بی خبر

غم مخور اندر ضمیر خودنگر

روزها روشن زغوغای حیات

نی ازآن نوری که بینی درجهات

نورصبح از آفتاب داغ دار

نورجان پاک از غبار روزگار

نورجان بی جاده ها اندر سفر

ازشعاع مهر ومه سیار تر

شسته ئی ازلوح جان نقش امید

نور جان ازخاک توآید پدید

عقل آدم بر جهان شبخون زند

عشق او بیدار تر ازجبرئیل

خاک ودرپرواز مانند ملک

یک رباط کهنه در راهش فلک

می خلد اندر وجود آسمان

مثل نوک سوزن اندر پرنیان 

داغها شوید زدامان وجود

بی نگاه اوجهان کور وکبود

گرچه کم تسبیح وخونریز است او

روزگاران راچومهمیز است او

چشم اوروشن شودازکائنات

تا به بیند ذات رااندر صفات

هرکه عاشق شد جمال ذات را

اوست سید جمله موجودات را