بابای موسیقی؟!
بیایید مساله را از یک زاویه ی دیگر نیز بررسی کنیم. چون در برابر پشتون ستیزی ها بسیار حساس استم، زاویه ی این مساله را در این مسیر، قرار می دهم. در کتاب «ناشناس ناشناس نیست» با اوصافی که آن پیرمرد بی چاره را پیامبر می ساختند، در واقع او را در جایگاه بابایی قرار داده بودند که اگر نمی توانستند منظور خویش را از طریق یک خبره ی تاریخ پشتون، کاملاً ادا کنند، اما با بزرگ نمایی ناشناس، سعی کرده اند آوازخوانی را جلو بیاندازند که وقتی در مقام «بابایی» قرار گرفت، اگر هم اهل تاریخ یا صلاحیت تنقید تاریخ نباشد، با مقامی که یافته است(بابا) می تواند اذهانی را تسخیر کند که چون یک بابا گفته است، حتماً راست است!
چند روز قبل، وزارت اطلاعات و فرهنگ با برنامه هایی که بیشتر نمایشی اند و در تمام آن ها منظور دارند، در نوبت هایی که میراث دولتداری پشتون ها دست به دست می شود تا از طریق آن، نوبت به دست به دست شدن تمام ارزش ها برسد و هر کی از راه رسید، از طریق وجاهت دولتی، مُهری به دست آورد که اگر شایسته اش هم نباشد، اما در جمعه بازار کنونی با وسیله ی آن کسب درآمد و تشخص کند. زیرکانه ترین نوع چنان کسب درآمد ها، اعطا سهمیه به پشتون ها نیز می باشد. مثلاً برای این که بتوانند به راحتی شما را در ایرانیسم و فارسیسم، استحاله کنند، با جا دادن هویت، نام و فرهنگ، شما را با مهارت در دایره ی خودشان تعریف می کنند که جزو ماست، نه بر فراز ما. و این در حالی واقع می شود که شما افزون بر آن ها حداقل در افغانستان، 300 سال بر آنان حکم رانده اید و این تفوق، همچنان برجاست. به عبارت دیگر، اگر بخواهند شما را در فرهنگ های خودشان تحلیل ببرند و «زیرمجموعه» وانمود کنند، شما را دخیل می سازند. برای قبول پدیده ی نوروز که اصالت تاریخی آن هیچ ربطی به تاجک، فارس یا مجوس ندارد و عموماً از فرهنگ های قدیمی مردم بین النهرین است که به تقویم توجه داشتند، آن را چنانی که در جای دیگر نیز آورده ام، پشتو می سازند: هله نورور راغی هله نوروز راغی! شما تحت تاثیر این جاذبه ی فرهنگی، ناخودآگاه وارد دایره ای می شوید که شبیه دام است و قرار گرفتن در آن، ادعا هایی را ثابت می سازد که با آنام آریانایی، خراسانی و فارسی در برابر ما قرار داده اند تا تغییر نام ملت تا تغییر نام کشور، واقع شود.
در فرهنگ سازیی که بزرگ نمایی یا تایید منظور است، ایجاد جاذبه، اصل شمرده می شود. با زیر تاثیر قرار گرفتن ظواهری که از هنر مایه می گیرند، درک حقیقت مشکل می شود. شاهنامه ی فردوسی با ساختار زیبای هنری و توانی که شاعر در ساخت شعر به کار بُرده، داستان های مبتذل، میان تهی، مسخره، توهین آمیز و اسلام ستیز آن را به گونه ای در آورده که هزار سال پس از تخلیق آن، شاید در نیم قرن اخیر و تحت تاثیر مکتب های اومانیستی متوجه شده اند و نقد کرده اند که این کتاب با درصد بالای محتویات منفی، اگر به کار شناخت جوامع منحط و خرافاتی یا زمینه ی زبان شناسی و ادبیات نیاید، ارزش دیگر ندارد. بنا بر این، ایجاد جاذبه ی هنری که منطق، استناد و استدلال را می پوشاند، جزو روش های لاپوشانی(مخفی کردن عیب و خطا با زرنگی و حیله) می باشد.
با صفدر توکلی، کاری ندارم، اما اهدای لقب بابا برای گل زمان در حالی که در عقب خویش بزرگانی چون استاد اول میر را داشتیم، بسیار موجه نیست. من از میان همتبارانم کسی را به یاد ندارم و نمی شناسم که آهنگ های گل زمان را بسیار بپسندد یا نگه دارد. این شخص، خوب یا بد، اگر ادعا هایش را ثابت کرده نتواند که برای دیگران آهنگ ساخته، آهنگ ها و صدای خودش هرگز خوش نیستند. یک یا دو سال قبل در حالی که اشک می ریخت، آبروی همه را بُرد که بی توشه مانده است. ظاهراً با کسادی بازار هنرش، از عهده ی تکفل دو زن و زاد و ولدشان عاجز مانده بود؛ هرچند گفته می شود که امثال او که در حکومت های کمونیستی از امتیازات زیادی چون آپارتمان های مکروریان ها و پول ها استفاده می کردند، بسیار بی برگ نیستند.
در رابطه به مهم ترین مساله در قبال بابا هایی که برای ما می سازند، آیا کار جدید وزارت اطلاعات و فرهنگ نیز یک نیرنگ ماهرانه نبود تا شبیه ناشناس، بابای دیگری برای ما بتراشند که هرازگاهی که وقتش رسید، چون بابا شده است، شبیه ناشناس به اصطلاح تابوشکنی کند؟ آقای گل زمان در این عرصه، امتحان خویش را داده است. او در برابر پول، مسعود را که حضور، ایده و پیروانش، همه به ضرر افغانستان بودند/ استند، در حد «لوی افغان» نیز ستایش کرده بود. در پایان این مقاله، لینک آهنگ «دا مسعود لوی افغان و» را افزوده ام، اما می ماند این که اگر امثال او سواد کافی می داشتند که در واقع حضور امثال مسعود ها چه قدر به ضرر قوم و کشور ما تمام شده و بقایای او یک سره از مزدورمشنی برای اتحاد شوروی تا مزدورمنشی برای نیرو های خارجی در بیست سال اخیر، با درصد بالا افغان ستیز، پشتون ستیز، خراسان خواه، فارسی باز، فدرال طلب و اگر موقع میسر باشد، به تجزیه ی کشور چشم دوخته اند، وجداناً در مدح دشمنان خویش، هنر به خرج نمی دادند. ما هم به خاطر منافع ملی، بار ها کاسه ی داغتر از آش شده بودیم و برای امثال مسعود ها قلم می زدیم، اما مراجعه به کار فرهنگی- رسانه یی و دقت بیشتر به کارنامه ی سیاسی آنان متوجه ساخت که چه قدر مفت و رایگان برای دشمنانی توجیهات ساخته ایم که هیچ فرصتی را برای نابودی ما از دست نمی دهند.
اگر جناب کرزی صاحب و اشرف غنی، وقت می داشتند و به جای مثنوی های فارسی باند شر و فاسد، به آثار چاپی وابسته به آنان مراجعه می کردند، زودتر می دانستند که وصف آنان به نام ایجابات ملی، بیش از همه گرایش به ملی گرایی را آسیب می زند. یک خاطره ام را بار دیگر تکرار می کنم که امرالله صالح، هنگامی که با حکم کرزی صاحب، رییس امنیت ملی بود، تا بیست بار پول بیست نوبت چاپ کتاب مبتذل «افغانستان در آتش نفت» را که علیه کرزی صاحب نیز است، تادیده کرده بود.
با استقبال از رویکرد های خوب، اما می خواهم بگویم که ابتکار وزارت اطلاعات و فرهنگ با موجودی افرادی که قبلاً در بامیان با معاون سپاه پاسداران انقلاب ایران، تصاویر یادگاری گرفته بودند و در محور فارسیسم- ایرانیسم، فرهنگ سازی می کنند تا ظرفیت های بشری خویش را در برابر اکثریت، بزرگ نمایی و سود سیاسی ببرند، یک مساله ی عادی نیست. به نوع نشرات افغان ستیزان و پشتون ستیزان، توجه کنید! تمام پشتون هایی را می ستایند که بیشتر به نام اخوانی و الحادی، با گذشته ی قبل از هفت ثور و پشتون هایی مشکل دارند و آنان را تقبیح می کنند که جزو تکنوکراتان کنونی، هرچند اکثراً بی خاصیت، اما حزبی نیستند و گرایش های ایدیالوژیک ندارند تا به نام آن ها دچار الزامیت هایی شوند که به نام ملی گرایی یک طرفه، ما را وادار می سازند هنگام دریافت پُست یا مقام، هشتاد تا نود درصد، غیر پشتون ها را استخدام کنیم، اما طرف مقابل ما با تظاهر به آن، وانمود می کند که ملی گرایی به ضرر شان است؛ زیرا نمی توانند دربست از قوم و منطقه ی خود استخدام کنند یا روش خدمات شان برای همه باشد.
با سرمایه گذاری هایی که روی گل زمان، صورت گرفته اند، به زودی شاهد آهنگ هایی هم خواهیم شد که پس از مزاری، ربانی، کارمل و بچه ی سقو، شاید به چنگیز خان و تیمور لنگ هم برسند. روی پول/ پیسه نازک است. حتی اشک آدم را در یک برنامه ی تلویزیونی در برابر چند میلیون نفر هم درمی آورد.