شاعره های افغانستان پس از قرن دهم

از کتاب: ادبیات افغانستان از قدیمترین دوره ها

از قرن دده تا سیزدهم جز یک شاعره به نام آقابیگم متخلص به «آقایی» که معاصر محمد خان شیبانی است , دیگر شاعره در افغانستان سراغ نیامد . این شاعره (آقایی) دختر مهتر قرایی خان بن مهتر محمد خان شیبانی است . این شاعره صاحب طبع و قریحۀ خوبی بود تاریخ تولد وفاتش به دست نیامد این مطلع از وی معروف است:  زهشیاران عالم هر کرا دیدم غمی دارد     دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد       عایشۀ افغان:  عایشه اسم و تخلص یکی از شاعره های زبردست و صاحب دیوان قرن ۱۳ هق افغانستان و از شهر کابل می باشد . وی دختر یعقوب علی خان بارکزایی است . عایشه در کسب علم و معرفت همت گماشت و در ادبیات مهارت و شهرت حاصل نمود. اشعارش به دربار تیمور شاه رسید شاه او را تمجید و تشویق رده جوایز و صلات زیادی بخشید  عایشه دیوانی مشتمل بر قصیده , غزل , مثنوی , مخمس , رباعی , قطعه , ترجیح بند و امثال آن اتمام نمود که در سال ۱۳۰۵ به امر امیر عبدالرحمن خان در کابل به طبع سنگی چاپ شد و نسخه ای از آن موجود است . شهادت فیض طلب پسر عایشه در سال ۱۲۲۷ در جنگ کشمیر بر عایشه خیلی درناک واقع شد ؛ زیرا پس از این واقعه آثار عایشه به خود رنگ حزن انگیز گرفته است . خودش نیز هشت سال بعد از پسرش در سال ۱۲۳۵ هجری فوت نمود  مجموع اشعار وی در حدود شش هزار بیت است که قمست اعظم آن را غزلیات احتوا کرده است . این غزل جهت نمونه از دیوانش اقتباس شد:        به استقبال حافظ شیرازی     بتا چو گلشن روی ترا نظاره کنم  ز شوق بر تن خود جامه پاره پاره کنم        اگر رحقۀ لعل لب تو می نوشم    به نه رواق فلک سیر چون ستاره کنم   به مهر روی بتان دل نه بستنم الی است           شکیب نیست دلم را بگو چه چاره کنم      مرا که گنج خرابات خانقه شده استچرا مذمت رند شرابخواره کنمامید مغفرتم از عطای غفران است اگر چه جرم و گناهان بی شماره کنم     گرفت دامن پیر مغان چو عاییشه    شکسته فوج عدو را به یک اشاره کنم        محجوب هروی:  محجوب بنت سکندر خان نظام الدوله از شاعره های قرن سیزدهم هرات است . به تحصیل علم پرداخته در ادبیات ماهر گردید. محبوب خواهر علی قلی صارمی است که شرح احوالش در ضمن شعرای قرن سیزده گذشت . صارمی در مرثیۀ خواهر خود قصیدۀ غرایی سروده که بیشتر از صد بیت است و آن را بحر الدرر نامیده است . وفات محجوب در ۱۲۶۴ هجری قمری واقع این غزل او از «پرده نشینان سخنگوی» اقتباس گردید:    رفیقان بر لب آمد جان ز هجران دلفکاری را          می گوید به آن بیرحم جان پاری را     نه از بختم سر یاری نه از دلدار غمخواری               بود مشکل به سر بردن بدینسان روزگاری را               تو ای صیاد یاد آور به قید افتادۀ دامت گشاد از محنت هجران اسیر خسته زاری را  جفا از حد فزون کردی بیا یکره وفا آموزدوکن درد افکاران مسوزان داغدری را        گذر کن جانب محجوب ای دلبر زیان نبود   اگر باری به جای آری دل امیدواری را مستورۀ غوری:  صاحب « پرده نشینانا سخن گوی» می نوسد که « نام او حوراالنسا و دختر میر سید اعظم» است . مشارالیها در سال ۱۲۱۱ هجری شمسی در قریۀ « پرچمن»  غور پا به عرصۀ  وجود نهاد و تا پایان عمر در آن جا بر سر برده به « بی بی سفید پوش » شهرت داشت . خودش راجع به خود چنین گوید:             نسب از خواجۀ زورم بود حورالنسا نامم   تخلص گشت مستوره به ملک غور ماوایم      حوالنسا تا آخر عمر شوهر نکرد و در سال ۱۲۴۵ هجری شمسی وفات نمود در « کوه زور» دفن شد . این شاعره دیوان مکملی به نام « تحفة العاشقین و مفرح المسلمین»  دارد که دارای ۳۵۰۰ بیت است در کتاب « پرده نشینان سخن گئی » غزل ذیل به حیث نمونه کلام قید شده:        دل عشاق گرد عارضت مستانه می رقصد             بلی چون شمع روشن شد دو صد پروانه می رقصد  به هر جای پر تو نوری  ز انوار خدا باشد             یکی در مسجد و دیگر پی میخانه می رقصد        مگر نقاش در بتخانه زد نقش جمال تو که از شوق تو می بینم بت و بتخانه می رقصد   مرا دیروز واعظ وعظ ترک عشق می فرمود             شکست امروزه پیمان بر سر پیمانه می رقصد              دلم چون دام زلف و دانۀ خال تو می بیند زترس دام می لرزد ز شوق دانه می رقصد    مگر باد صبا از چین زلفش نکهتی دارد   که بلبل در گلستان جغد در ویرانه می رقصد که باشد در پس پرده لوای دلبر دارا     ز اوازش ببین مستوره را دیوانه می رقصد       شور:  اسمش مریمه , مشهور به بی بی سنگی بوده ابتدا « شور» و بعدا « بی خود » در اخر « سیفی » تخلص میکرد . تولدش در سال ۱۲۵۳ در کابل واقع شد , پدرش خواجهه سنگی نام داشت . مریمه دیوانی داشت که بیشتر شامل هجویات بوده این ابیات از اوست :   گر نکیر و منکر آید پرسد احوال مرا               یا محمد گویم و گویا شود زبان من    در بغل گیرد مرا قبر ای خدایا دستگیر             مثل مادر ان زمین مشفق شود بر جان منشور مسکن را ز خاک پای گلبارت شمار           یا محمد گویم و روشن شود ایمان منمریم کنیزک: در سال ۱۲۵۷ در کرخ هرات متولد و در سال ۱۳۰۸ وفات یافته است اسمش مریم بنت سید عبداللع است و صاحب زبع و دیوان بوده این چند بیت زا نعتیۀ و انتخاب شد:                ای مه جهان آرا معدن صفا هستی  برگزیدۀ خالق فخر اصفیا هستی           عین جمله محبوبان فخر انبیا هستیتو طبییب هر رنجی دردهر دوا هستی   شمع بزم هر جمعی بسکه خوش لقا هستی  روز و شب وبد دایم میل خاظرم سویتبسته جمع مشتاقان دل به تار هر مویترخ نمای تا بینم آن جمال و گیسیت    بشنوم حدیثی چند زان دو لعل دل جویت  نطق شکرین داری زانکه خوش نوا هستی  زلف و رخ نمایان کن بزم گلرخان بکشن   با تکلم شیرین صوت بلبلان بشکن  از حرم خلیل آسا رونق بتان بشکن      تاج  لطف بر سو نه افسر شهان بشکن چند از نظر نایاب همچو کیمیا هستی   عاجزه : اسمش صنوبر تخلصش « عاجزه » و خواهر « مریم کنیزک» است .ی نیز صاحب طبع رسا بوده بیشتر مانند خواهر خود اشعار حمدیه و نعتیه می سرود این چند بیت از یک مخمس نعتیه اوست:       ای شه با سخا من , من دل شده مبتلای تو              طوطی طبع من کند , شام و سحر نوای تو  عمر عزیز را دهم , در هوش لقای تو  محرم سر لا مکان جان و دلم فدای تو               مرغ دلم به اوج عرش , پر زند از هوای تو وصف تو چون بیان کند سوخته وصال تو               طوبی جنت است خجل از قد با کمال توجز غم عاصمان دگر هیچ نه در خیال تونور همه جهان بود پر توی از جمال تو تابش ماه بر فلک از شرف لقای تو          عمر عزیز شد تلف, نیست مرا از خود خبر               روز جزا بمن بکن , از سر لطف یک نظر    بنده به خانۀ غمم زار و ضعیف و چشم تر                ای مه چهارده اثر خواجه کل بحر وبر             نعت تو گفته مختصر عاجز بینوای تو        آمنۀ فدوی:  آمنه بنت سردار نور محمد خان در سال ۱۲۷۶ هجری قمری در کابل تولد یافته است . در اثر استعداد فطری بزودی  علوم مروجه عصر را را گرفته لیاقت خوبی از خود نشان داد , در تفسیر و حدیث  مهارت زیادی حاصل کرد و در ادبیات فارسی نیز فایق امد . امنه در شعر فدوی تخلص میکرد . متعبد و پرهیزگار بود دوباره به حج خانۀ کعبه نایل شد و در دفعۀ آخر در خارج شهر بیت المقدس در سال ۱۳۰۳ یا سال ۱۳۰۴ به اثر چپه شدن موتر [ اتومبیل] فوت گردید مشارالیها در شعر صاحب قریحۀ بوده اشعار نیکو می سرود . این غزل تراویده فکر رسای اوست :   تا نظر در چمن وضع جهان وا کردمستمی بود که بر دیدۀ بینا کردم          نه چمن رنگ وفا داشت نه گل بوی بقا           حیرت آلوده به هر سو که تماشا کردم   شوخ چشمی چو مگس کردم و بس شرمیدم            هر متاعی که از این سفله تمنا کردم         گر به محشر زمن از حاصل دنیا پرسند گویم افسوس همه خواهش بیجا کردمذره ای نیست به کف زین سفر دور و درازعفو خواهم ز خدا آنچه خطا ها کردم         فدوی بار خجالت بکشی روز جزا        زانکه در عالم فانی چه مهیا کردم               ببو جان:  اسمش حلیمه بندمیر عتیق الله از اولاده میر واعظ کابلی است . د ر سال ۱۲۸۰ یا سال ۱۲۸۲ در بارانه کابل متولد گردیده است وی از علوم مختلفه بهره مند شده ادبیات را از همه خوبتر فرا گرفته و در سن ۱۵ یا ۱۶ سالگی به عقد نکاح امیر عبد الرحمن خان در آمد امیر موصوف به خانم دانشکند و زیرک خود علاقل خاصی داشته و او را بسیار دوست داشت ؛ چنانکه از دوبیت در صفت او گفته محبتش را می توان فهمید:     مهد علیا صدر کبری بی بی عفت شیم            زانکه از عزت شهش خوانده علیا محترم الحق از مادر زاده دختری همزاد او             صاحب حلم و حیا و مایۀ جود کرم           و هر شب با شنیدن آن خود را محفوظ می ساخت . وفاتش در سال ۱۳۰۴ هجری شمسی در کابل صورت گرفته در شهدای صالحین در جنب مزار حضرت تمیم انصار مدفون گردید. این چند بیت از اوست که وقتی امیر عبدالرحمن خان برایش دستۀ نرگس فرستاده بود , در عوض این بیت گفت و فرستاد:     نرگس صد برگ از دست شهنشاهم رسید           بر سر خود ماندم و بر چشم تر مالیدمش          در مورد استقلال گفته است: از برای خدا بلند کنیدبر سر خود لوای استقلال          باد شیرین دهان ملت ما    یا رب از میوه های استقلال    می کشم بعد از این به دیدۀ خود             سرمه از خاک پای استقلال        یک عده شاعره های دیگری نیز در افغانستان بوده اند که چون زمان حیات ووقت زندگی آنها معلوم نیست از ذکر احوال آنها صرف نظر و به تذکر اسماء ایشان در ذیل اکتفا شد . آغاز دوست حیاتی دلشاد عاجزی , کنیز فاطمی , لطیف , و امثالها.