نعره زد عشق که خونین جگری پیداشد

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

نعره زد عشق که خونین جگری پیداشد

حسن لرزیده که صاحب نظری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور

خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد

خبری رفت ز گردون به شبستان ازل

حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد

آرزو بیخبر از خویش بآغوش حیات

چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد

زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر

تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد