اشک و لبخند
برگ های بسیاری از سیاهروزی ها و بی خانمانی های ما، محتوای کتابی ست که از سی سال بدین سو بر حجم آن افزوده می شود و پایانی ندارد. آن برگ ها افزون بر نکته ها و نماهایی هستند که با این بهانه نیز گوشه هایی از آن ها را به تصویر می کشیم.
گذر از رنج ها، تجربه ای ست که در پهنای زمین، در کمین است. کسی نیست که در آن شناخته نشده باشد. در داستان های اندوه، کودکان کارگرو رنج های شان، پاسخ مرارت هایی هستند که می کشند. اشک ها و لبخند های آنان، جای نخست ایستگاهی اند که در این مقال آورده ایم.
نابسامانی های طولانی، تحمیلی و اجباری، به قاموس پرسش هایی نیز مبدل شده اند که در آشفته بازار سرزمین ما همان گونه که کمتر موردی، راهی به جایی بُرده، معنی آن ها متفاوت می شود.
سی سال اشک ها و لبخند های مردم ما در بی عدالتی های محض می مانند. در برابر هر لبخند، چند سال سرشک، معافیت اندوه را زاده است. در هرج و مرجی که در هر لحظه ی آن، اشک ها بر لبخند ها چیره می شوند، عادت تکرار مصیبت، مردم را صبور نه، بل سنگدل ساخته است. آنان صبر می کنند، اما برای مرگ. در برابر ما، سوژه های غم، متنوع می شوند. در این زمینه، عادت سنگدلی، قربانی دایم می فرستد تا در میدانی جان ببازیم که یک برادر دیگر با عادت چیره گی اشک ها، کشتن ما را تعالی دنیوی و اخروی خود می داند.
اشک ها و لبخند های ما بی موازنه اند. در فرجام، آیا می توان امیدوار بود؟ آیا روزنه ای وجود دارد تا از مدخل آن، به جایی برسیم که لبخند ها فزون شوند؟ اگر امیدی نیست، پی آمد اشک هایی ست که عقده می شوند.
سخن از لبخند های واقعی ست. طبیعتی که در مزاج قناعت رشد می کند و مازاد آن خلقی را به وجد می آورد. با نگاه به پیرامون، شاید سال های دیگر نیز عذاب بکشیم. اشک های ما در ورطه ی مضاد استطباب هستند.
اشک ها و لبخند های ما برابر نمی شوند. ما از خود، سلب اختیار کرده ایم. در این تراژیدی، عادت به رنج های پی هم که با تکرار خبط ها اندوه می آفریند، اشک ها را بیشتر می سازند. ترس ما این است که جای عاطفه در آن ها خالی شود. اشک ها سرازیر شوند، اما بی احساس. عادت زنده گی در سختی ها، آن ها را شورآبه هایی می سازد که فقط سرازیر خواهند شد. می ترسیم که این سنگینی، سنگدلی ها را همه گیر کنند. دورنمای زنده گی برای مردمی که لبخند نمی زنند و شاید هرگز لبخند نزنند، سیاهی و سرخی ست. آن ها با رنج ها عقده مند می شوند. چه قدر سر ها و جان هایی نیست خواهند شد که با لبخند، بیگانه ساخته شده بودند.
اشک ها و لبخند ها مهم اند. ما اشک ها را برای غم هایی می خواهیم که عادت طبیعت می دهد. ما از اشک هایی که ارزانی جنگ اند، نفرت داریم. آن ها لبخند های ما را مکدر می سازند. فراموشی مسرت، مردم را عادت می دهد با عقده های اشک هایی که تکرار شده اند، با عاطفه بیگانه شوند.