ادب پارسی دری
اگر باین اصل باور داشته باشیم که ادب عبارت از راسترین و آراسته ترین کلام در یکزبان است ؛لهذا کلام عروضی ،یعنی شعر مقفی و مؤزون نابترین و وارسته ترین طرز بیان در زبان پارسی دری است، که سخن ادبی عبارت از آمیزش همین کلام با اصوات خواهد بود ؛زیرا سخن از دو بخش حرف و صوت تشکیل میگردد.
پس شعر موزون و مقفی سخن ناب در ادب زبان پارسی دری است؛اگر در ادنا ترین و عامیانه ترین شکل ؛زبان دری را با آهنگ بخوانند ؛آنرا موزون وبه لفظ قلم میسرایند .از اینجاست که کلام موزون پایهٔ ادب پارسی دری را تشکیل میدهد ؛ اما گاهیکه این کلام بوسیله سخن شناس و سخنگوی پارسی دری خامه گردد ،سخن بفردوس میرسد؛مثلاً درین بیت حضرت ابوالمعانی :
نیست یک صاحب نفس کزوی دلی روشن شود
این زمان تأثیر اگر دارد دم آهنگراست
در شعر اصلی و مقفی تمام نزاکتهای ساختمانی ،هجائی و تلفظی مبرهن و بلا تحاشی قابل درک و تمیز هستند . از سوئی چون کلام در قید وزن و قافیه افاده میگردد ، شیوهٔ بیان؛ آنرا از کلام بدیهه و مسجع تمایز بخشیده ،سخن بنهج پدیدهٔ هنری عرض وجود میکند.
هنری است؛ چون درتنستهٔ آن مقداری از کارلازم منسجم است .این خصوصیت هنری کلام حاوی دو جنبه است ؛ یکی از نظر شکل و دیگری از دید محتوی !
ازنظر شکل آنست که کلام فصیح وبلیغ است ،توازون و تجانس هجأ ها در دو کفهٔ یک بیت خصلت ذاتی آهنگ زبانرا، که هریک در تهٔ ذهن جُز محروسات در سلاله دارد ؛ بجنبش و تحرک آورده ،متن حالت موسیقیائی کسب میکند . درحقیقت مصوتها صامتها را در آهنگ خود غرق میکنند .
از دید محتوی هر بیت شعر حقیقی و هنری از خود مفهوم مستقل دارد ،که همزمان بحیث جُز در کل شعر یا قطعه اضافه و مضمحل میگردد ، هربیت علاوه براینکه با ابیات قبل مفاهمه میکندو مفهوم قطعه یا شعر را انکشاف میدهد؛ عصارهٔ جدیدی بر مفاهیم قبلی افزوده ، که در عین وقت جدا از مجموعهٔ قطعه مفهوم مستقل و مشخص در نفس خود دارد ؛ چنانچه بیت حضرت بیدل را بنحوهٔ منزوی در فوق شاهد آوردیم .
این دو خصلت را هر خوانندهٔ عادی میتواند درک کند و آنرا در آزمون مجدد شعر تطبیق نماید ،این جدا از صنایع و ساختمان فنی شعر است ،که از دیدهٔ نا آزموده مکتوم است .
شعر حقیقی و خصوصیات آن پیکر اصلی ادب پارسی دری است ، که در عدم شناخت علم عروض بدیهه سرایان نمیتوانند در وصف ادب پارسی دری عیناً داد سخن کنند؛ زیرا با عروض ارزش و تعلق حرکات تشخیص میشود ، شناخت و تشکل هجا شعوری میگردد ، و با قافیه بندی اصالت تناسب املأ وانشای کلمات ثبوت وواضح شده و سخن ناب خلق میشود .
در بدیهه سرائی ،که اکنون آنرا باصطلاح« شعر نو »میخوانند ، مجموعهٔ از الفاظ و کلمات است که ندرتاً به سخن انکشاف میکند ؛چون هیچنوع اصول و قانونی درآن مستطر و مندرج نیست ؛ لهذا اکمال ذهن فرد در غیبت هرنوع پایه و تهدابی ، بر فرآوردهٔ تاریخی زبان چنگ زده الفاظ را بدنبال هم رده میبندد ؛ اگر این ردبندی هارا مطالعه نکرده ، بآواز بلند بخوانیم ؛ ملاحظه میگردد، که بمشکل در حصار سخن منطوق داخل آیند ؛چه رسد بتداعی آهنگ زبان ؛زیرا زادهٔ ذهن فرد بوده ؛همچو شعر حقیقی پیرو هیچ قانونی نیستند !
بدیهه گوئی خارج از بستر حقیقی و حاری از پوشش مردمی است . مجزا از قوانین علمی و هنری شعر که در فوق بر چیدیم قرار دارد ؛ از اینجاست کاین کلام را نباید بشعر ویا گروهی شعری متعلق وا بسته دانست ؛ باین علت بدیهه گویان نمیتوانند با فراستی چنین نیم خا، خود را ناو خدای زبان اجدادی ماقلمداد کنند ؛برعکس نقش مخرب اصول سخن را ایفا میکنند ؛زیرا بداهه میگویند ،یعنی بدون تأمل وکار لازم .
آنچه رابر ما میخواهند شعر باصطلاح نو بقبولانند ؛حرکتی بود که در غرب و مخصوصاً در فرانسه بختم قرن نزدهم و شروع قرن بیستم بوجود آمد ، که هدف آن استخلاص زبان فرانسوی از قیودات زبان لاتین بود؛بدین ملحوظ آنرادر فرانسه مصرعهای آزاد نام گذاشتند .
گاهیکه دولت پهلوی برسر نوشت زبان پارسی حاکم گردید دانشمندان ترک زبان ایرانی چون پرویز ناتل خانلری ؛عین همین نظریه فرانسویها را برداشته و گفتند ماهم خود را از قید زبان عربی رها میکنیم ؛لهذاخانلری گرچه خودش ترک زاده است ؛اما هزار و دو صد ساله علم عروض و هجأ شناسی زبان پارسی راعلم العجائب نامید !! در حالیکه زبان پارسی چند صد سال قبل با قالبهای شعری عربی تصفیه حساب کرده بود ،یعنی آن قوایف و اوزان عربیکه در شعر پارسی قابل تحمل نبودند،همه را تر ک وکنار گذاشته بود . کز جمله تمام بحور شعری عربی تنها سه آن در زبان پارسی قابل تطبیق بود، کاین بحور از عهد رودکی سمرقندی تا همین امروز معمول هستند . اما خانلری و نود فیصد( دانشمندان) زبان داخل قوس ! از علم عروض بیخبر و نآگاه بودند و هستند!!؛ لهذا این روایت غربی را بر زبان تاریخ کشیدهٔ پارسی ،که بزرگترین و بینظیر ترین ذخیره نظم مؤزون مقفی جهانرادر خود دارد؛ بصورت یک دگم تطبیق کردند .در نتیجه همین طفل حرامزاده بوجود آمد ،که اسمش را شعر نو گذاشتند !.
چونکه هشتاد فیصد ایر انیها ترک و ترکمن زبان هستند و پارسی را با لهجهٔ ترکی تکلم میکنند، یعنی پارسی را در ساختمان حروفی آن در مکتب و نزد معلم آموختند ؛چون این زبان مادریشان نبود و نیست . بناً آواز حروف را نشناختند ونشنیدند ،که گویندگان اصلی این زبان این حروف را چگونه ادا و تلفظ میکنند ؛لهذا شعر نو در حقیقت یک پلهٔ نجات برای زبان آجوج و ماجوج بقول ناتل خانلری ،که در ایران قبل جنگ دوم و بعضاً تا همین اکنون حاکم است ؛بوجود آورد .
در کشور مااین طفل حرامزاده چگونه راه یافت ؟
دو جریان باصطلاح سیاسی پرچمیها و شعله ئی ها ؛ کز تفالهٔ ادبیات چپ آمده از ایران تغذیه میشدند ،بزرگترین و دو آتشه ترین پیروان ،و تطبیق کنندگان این ادبیات دو رگه ترکی ـ پارسی حرفی بودند و بعضاً تاهنوز هم هستند . پیروان گروه سابق شعله که مردمان پاک ووطن پرست هستند؛ اما در ایرانزدگی بگونهٔ مذهبی؛ گاهی شعوری و گاهی غیر شعوری چسپیده اند! .
من اخیراً کتاب را مطاله کردم از سرگذشت زندان فرد مبارز همین گروه ؛ اما هر جا که کلمه عسکر ،پولیس ،احوالدار، سپاهی یا پهرهدار باید استعمال میشد ؛ نویسنده کلمهٔ سرباز را بکار برده بود !! یا هر جا که باید کلمهٔ زندان ،قفس ،قید ،محبس یا توقیف استعمال میشد ؛او کلمهٔ پنجره رابکار میبرد !!ویا بعوض الچک ،زنجیر ،ذولانه مؤ لف کلمه یا اصطلاح مبتذل دستبند را استعمال میکند. آیا میشود از ملتی دفاع نمود ؛اما زبانش را لگدمالکرد؟!؟.
در حین راهگرائی ازین محضر کشفم شد ؛هستند چهرهائیکه پابند بآئین واصل ، وابسته بتمکین و عین سخن میگویند. سخنسرائی معاصر« راهی سی آبی »؛ و قصیدهٔ که در شرح زبان پارسی دری ، و اشارهٔ بخودش سروده؛ است ؛ تنها چند بیت اختتامیه را اینجا اقتباس میکنم :
چون شگفت نامهٔ دری ای پارسی
آمــــــدزگفتار «راهی ســــــی آبی
دامن اندیشـــــه بگفـــــتار با ز کرد
کجی کس بتیغ سخن ساز کرد
در قیــــد وزن سخن مـدارا نمـــــود
تا قافیهٔ شعر یک سره پیدا نمود
بوسه زدسلک سخنگویان راسـت
سرگذاشت در قدم پیری کیاست
نغزچنان گفت بپارسی دری سخن
ناله بر آمـــد زقمری ئی کهـــــن
شایسته سرودن زبلــــبل آیــــــــــد
بوی خوش تنـــها از قرنفل آیـــــد
نالهٔ قمری در قیــدسخن نیســــت
که دوست نادان بهترزدشمن نیـت
قمری پیــــر ســــخن را تبــــاه نمود
نـــــدانسته دانش ادعــــ ــــا نـمود
چونـــــکه نداند گویـــــد که نداند
در شاخ بلند آشــــــیان بمانــــــــــد
آنکه نــــداند گویــــــد که بـــــداند
تمام عمر در خاشاک گیــــر مــانـد