فارغم
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
فارغم با حسن تو از لاله و گلزار یار
فارغم در مستی ئی چشم تو از خمار یار
عشق تو از من به یغما برد آنچه داشتم
فارغم ا ز بی ثباتی ئی در و دیوار یار
هرگزم بهتر نیاید غیر عشقت در نظر
فارغم امروز از انکار و از اظهار یار
باد بوی یاسمن آرد، هوا بوی ترا
فارغم از یاد رنگین کیسۀ عطار یار
سر به بالا می برم تا چرخ از ناز و غرور
فارغم در وصل توهم از سر و دستار یار
بس تو دانی از همه اسرارِ قلب و راز من
فارغم من از دعاء و عذر و استغفار یار
دیده دید و دل میان خانه اش جا داد و من
فارغم از انتظار دیدنت زنهار یار
جذبه در حرف لبم از شعلۀ جان است و من
فارغم از هر طریق صحبت و گفتار یار
«واهِبا» تا نور رخسارش به چشم افتاده است
فارغم از آفتابِ گنبد دوار یار