129

فارغم

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016


فارغم  با حسن تو از لاله و گلزار یار

فارغم در مستی ئی چشم تو از خمار یار


عشق تو از من به یغما برد آنچه  داشتم

فارغم ا ز بی ثباتی ئی در و دیوار یار


هرگزم  بهتر نیاید غیر عشقت در نظر 

فارغم امروز از انکار و از اظهار یار


باد بوی یاسمن آرد، هوا بوی ترا

فارغم  از یاد  رنگین  کیسۀ عطار یار


 سر به بالا می برم تا چرخ از ناز و غرور

فارغم در وصل توهم از سر و دستار یار


بس تو دانی از همه اسرارِ قلب و راز من

فارغم  من از دعاء و عذر و استغفار یار


دیده دید و دل میان خانه اش جا داد و من

فارغم از انتظار دیدنت زنهار یار 


جذبه در حرف لبم از شعلۀ جان است و من

فارغم از هر طریق صحبت و گفتار یار


«واهِبا» تا نور رخسارش به چشم افتاده است

فارغم از آفتابِ  گنبد دوار یار