32

در بیان آنکه مسلمان چکند تا از طوفان قرن بیستم نجات یابد؟ بحث تقلید اسلاف

از کتاب: درد دل و پیام عصر ، قصیده
11 October 1947

 اشک گرمی دارم و خون جگر 

 ناله ام از درد پنهان در اثر 

 صیحۀ از سوز دل آرم برون 

 تا فراید سوزش و درد درون 

 یک نفس با من نشین ای بد نصیب 

 پورخاور ای مسلمان، ای نجیب !

تاکه سازم تازه اندوه ترا 

پر ز شوری  دشت و هم کوه ترا 

یاد آرم روزهای روشنت 

آن بشر خواهی ,بشر پروردنت 

از تو آمد راه و رسم بهتری 

نوع انسان را تو دادی برتری 

تخم انصاف و مروت کاشتی 

ابن آدم را تو دادی آشتی 

هر کسی از آسود و ز سرخ و زرد 

تکیه بر اخلاق و بازوی تو کرد 

پروریدی هر کسی را بی خلاف 

هم کشیدی ریشۀ هر اختلاف 

اختلاف کیش دین و رسم و راه 

اختلاف رنگ اسپید و سیاه 

تو ندای آلاخوت آب و خاک 

آدمیت را کشیدی از مغاک 

از تو روشن چهر عدل و رحم 

ای مسلمان ایزدت رحمت کناد! 

تاجدار ارض کرمان ستی 

مالک ملک هر جاستی 

ای مسلمان ! عصر نو داری به پیش 

عصر جنگ و عصر زهر، و عصر نیش 

اندرین عصر فتور و امتحان 

حفظ خود را با چه کردن میتوان ؟

این سخن را گفته دانایان بسی 

فکر خود را وا نموده هر کسی 

با تو دارم آن اندرین دار مصاف 

گفتن بیباک و حرف صاف صاف 

گر تو خواهی ارتقا در قرن نو 

گر همی جوئی سعادت در جهان 

گر همی خواهی حیات جاودان 

یا اگر خواهی تو آن مجد کهن 

نکته ها گویم بتو بشنو زمن 

چنگ در دامان حبل الله زن 

پا بروی جمله غیر الله زن 

باز ده در گوش ابنای بشر 

نعرۀ توحید از هر بام و در 

باز این بتها شکستن میتوان 

طرح نو از خود فگندن میتوان 

کیش اسلاف غیورت زنده ساز 

با در دنیازنو هنگامه ساز 

لایصلح آخر هذه الامة الابما صلح آولها 

مالک آن دانای اسرار وجود 

واکشوده عقده از کار وجود 

سر موت و زندگی بر ما نمود 

عقده از اسرار لا ینحل گشود 

گفت آن دانای راز زندگی 

داد پیغام ره فرخندگی 

امت مسلم اگر خواهد ظفر 

تا کشد رخت سلامت را ببر 

بایدش تحقیق در تقلید شأن 

زانکه هر آئین کهنه، بی گمان 

با مرور عصر و رفتار قرون 

می شود از خلط بدعت واژگون 

لاجرم رجع اصول اولش 

می سازد تا باز افضلش 

مبدآ آئین بود روشن چو خور 

آخرش با تیرگی گردد کدر 

اولش روشن پرتاب و تب پر سوز و ساز 

نعرۀ توحید او شد دلنواز 

آخرش از خلط هر سحر و فسون 

بینوا بیچاره و زار و زبون 

مطلعش زیبا چو مهری دلفروز 

مقطعش چون قلب ما بی ساز و سوز 

تا نخیزد از حرم بانگ بلال 

تا مه رخشد تیغ خالد چون هلال 

تا نباشد آن نوای راستین 

تا نه آید باز حزب المؤمنین 

تا که حزب الله نخیزد در جهان 

تا نسازد کار و بار امتان 

تاکه عدل و صدق و صدیق(رض) و عمر 

این جهان را رونقی بخشد دیگر 

تا نیاید فقر و شاهی را وفاق 

تا نخیزد بت پرستی از وثاق 

تانگردد سینه ها پر آرزو 

کی شود چاک گریبان را رفو؟ 

ای مسلمان صاحب ذوق یقین 

خیز و باز از خود جهانی آفرین ! 

با تو گویم شرح دور برتری 

ایکه آوردی بدنیا بهتری 

تازه سازم یاد مسجد باستان 

با تو گویم قصۀ اسرار جان 

راهنمای ما شۀ هر دو سرا 

رحمت العالمین شمس هدی 

فخر عالم خواجۀ هر دو جهان 

بر روان او درود بیکران 

اینچنین فرمود شاه داد گر 

داد مارا درس هر فتح و ظفر 

نوع آدم را براه راستین 

کرد تلقین سعادت  اینچنین 

وقت تودیع و حج آخر ترین 

پند ها فرمود بهر مؤمنین