اقرار عجز
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
شده عمری که در هوای تو ام
محو آن قامت رسای تو ام
محشری کرده ئی به پا در دل
ای صنم کشتۀ وفای تو ام
ای که در بزم عاقلان و خرد
مست از عشق باصفای تو ام
گر برانی و یا بخود خوانی
راضی از هر چه شد رضای تو ام
شب و روز اتنظار تو به رهت
سر به دروازۀ سرای تو ام
پیش چشمم مشین به بزم رقیب
که من ای دوست آشنای تو ام
بنوازم به یک نگاه که من
ذرۀ خاک پیش پای تو ام
همه گویند «واهِب» است شهِ حسن
لیک من بنده و گدای تو ام