مکاتبه منظوم
استاد محمود فرخ شاعر توانا در سال 1345 قصیده زیر را در حده به استاد خلیلی فرستاد:
ای نسیم آزری از طوس بگذر بر حجاز
کز تف گرما خلیل ماست در سوز و گداز
کان هبوب یاد گرم جده باشد چون سعیر
وان بخار آب دریایش چو گند نفت و گاز
او بود پرورده ی آب و هوای خطه ای
کز برش هر دم نسیم خلد دارد اهتزاز
آنکه تا دیده است سرو و کاج پغمان دیده است
کی کشد از چاهسار خشک اینجا فخر و ناز
گر چه می باشد سفیر آن حضرت عالیجناب
ابن صفیر از جان بر آرد کای خدای چاره ساز
حاجیانت را گوارا جده ی دوزخ نشان
باد آن قسمت مرا آن کابل مینو طراز
وارهان از اوج جاه این سفارت بنده را
ای که یوسف را ز قعر چاه بردی بر فراز
کاندرینجا هیچ کار از من نزیبد جز دعا
وندرین جا هیچکار از من نیاید جز نماز
بنده نیز این جا چو هستم از مریدان قدیم
زانکه بر من قهر ورزیده است او از دیر باز
التماس از خلیلی این بود از نامه ام
کای بقربان تو جان این خلیل پاکباز
ای بقربان تو جان این خلیل پاکباز
ای بیانت دلنشین و ای بنانت دلنواز
اوستاد ارجمند و فخر حی و فضل عصر
شخص ملک و صدر جمع و مرد شعر و اهل زار
در علوم مکتسب و ز شعر نغز منتخب
از نسب نیز از حسب هم مفتخر هم سر فراز
دوستان را چند می باید بمانی در فراق
دور از شهر طن تا کی بمانی در حجاز
آنکه اندر بحر او می سوزد از گرما نهنگ
یا که در برش ز حریر فشاند شاهباز
رمی جمره بس کن و با ما دمی در خمره زن
حج و عمره کم کن و در زمره ی ما با باز
بزم ها با مطرب و می بهر تو آماده است
کن نزول اول به طوس آنگه سوی کابل بتاز
بس کن ای فرخ در آن ساحت سخن از ابن نهیج
بیش ازین شوخی در ان حضرت نمی باشد مجاز
متصرف کن خامه ات را بر تآدب از غلو
منعطف کن طبع خود را بر حقیقت از مجاز
کیست ناکرده سر تعظیم خم در آن حرم
بنده را هم آرزوی کعبه میباشد به دل
تا شود صادر مرا زان مصدر اعلی جواز
ای خوشا بخت خلیلی وین مقام عالی اش
کاو تواند برد بر کعبه گه و بی گه نماز
نامه ی زیبای او وان چامه ی شیوای او
چونکه صادر گشت از آن خامه ی معجز طراز
این دل مرده از آن فرصت نمودی انتهاز
تا شود کابین قبول شاه معنی من زدین
چون سنایی این عروس طبع را دادم جهاز