32

در بیان شیخ علی حسن

از کتاب: تازه نوای معارک

در بیان شیخ علی حسن و نوازشات میر صاحب بهادر

نسبت شیخ مذکور، و شمۀ ماقب پیرمیان علی گوهر صاحب 

زاغ قلم سیه رقم، از مداد افترا سواد الوجهی حاصل نموده بر شاخسار مدعا چنین قا قان (۱) بیا مینماید: که جند ویرانۀ دنائت (۲) و کرگس صحرای نجاست. شیخ علی حسن در اصل ساکن ملک هندوستان ، باتفاق عالیجاه اسکندر خان خاگوانی (۳) آمد، در سلک ملازمت میر صاحب بهادر منسلک گردیده بود. و از مبلغ شش هفت روپیه بار گیر عالیجاه مذکور بود. لیکن در تلبیس لعین را درس میداد. و میر صاحب بهادر از روی  کیمیا نظری باین درجه و مرتبه رسانیده که مدار المهام تمام مملکت میر صاحب بهادر بود. و خاتم حل و عقد هر [مقدمات و ] مهمات در انگشت اقتدار او بود. و لکهای مبلغان از سر کار میر صاحب بهادر، سوای وجوهات مقرره انعام می یافت. باوجود ای همه نوازشات و 

---------------------------------------------------------- 

(۱)الف: غوغای بیان.

(۲)در ک ای سطر مغشوش است.

(۳)خاگوانی یا خوگیانی قبیله ایست از افغانان و بلوچان.

انعامات و کمال اعزاز میر صاحب بهادر بر طبق مضمون [بیت] 

می کند آخر بروز از هر که (۱) آئین سرشت

از لئیم آید خطا و از اهل ، رسم بندگی 

از آنجا که مشاطگا حجله خانۀ دولت، که بگلگونۀ آداب دانی ها، چهرۀ عروس مملکت و حکمرانی را آراسته اد، دخل شوکت نجبای (۲) یک ذات عاقل را ممد پایۀ قصر عظمتو اقبال دانسته اند. و اگر فی المثل ناجنس نسبت قابلیت و کار دانی به لقمان و افلاطون رساند، او نامحرم بساط دولت و اعتبار تصور کرده ماند. چنانچه شیشه را از سنگ محافظت و نگهداری میکند، گلزار دولت را نیز از خس و خاشاک مجدمیت دون همت سفله، حراست و صیات نموده و مینماید.

هر ذی شوکتی که سایۀ چتر عافیت بر فرق نا مسعود دی زادۀ (۳) ناکس گستراند و نا جنس را بناز و نعیم خوان همدمی ووفاق پرورش دهد عاقبت کار چهرۀ شاهد خوبی و بهبود گی در مرایای مقصود خود نه بیند.

و شیخ مذکور که بنای وجود ا مسعودش در اصل بآب و گل نا جنسی (۴) تعمیر شده بود، بای همه قدر و مرتبه و 

----------------------------------------------------------- 

(۱)الف: از هر که از آئین 

(۲)ک: بجنای [؟]

(۳)ک، : ولی زاده که ظاهرا باید دنی زاده باشد.

(۴)الف: نا بختی . ج : بد بختی.

دولت اقبال، که میر صاحب بهادر باو رسانیده بودف حقوق  همه نعمتها و نوازشاتف فراموش نموده، و چهرۀ ماه حق نمک را بخسوف کفر مک بحرامی پوشیده، باطاعت و فرمان برداری نفس نافرجام، با میر صاحب آقای ولی عمت خود، طریقۀ عناد و نمک بحرامی در پیش گرفته و بر طبق مضمون:

از لئیما چشم یاری داشتن

در دل شب مهر تابان جستن است 

چنانچه درین باب قصۀ بهرام گور موافق حال مینماید:

نقل است 

که بهرام گور یکی از ملوک عجم بود. خود در ایام شباب که هنگام مستیها ست، سر شار بادۀ عیش و عشرت بوده، اکثر شکار دوست و زمام ملک داری و انکشاف عقود مهام مملکت خود، همه بدست اختیار وزیر داده بود. از آنجا که وزیر مذکور بیرون گرد سرا پردۀ بی سعادتی و نا نجابتی [بود] از دنائت طبع نامسعود وزیر مذکور آبادی مملکت بهرام گور را خزا خرابی راه یافته. و یکی از مخالفین که پیوسته حظل عداوت در زمین شقاوت (۱) بهرام گور کاشته میداشت عز محاربه بهرام گور نمود. چون بهرام چشم از خواب غفلت کشاد[ دید، که عجب مقدمه] رویداده وزیر را طلبانیده

------------------------------------------------------- 

(۱)الف ، ک : شقا ج : شقاوت.

حکم داد: که اسباب محاربه و سامان مقابله [خصم مهیا و موجود نمایند. وزیر عرض نمود] که صنادیق خزانه همه خالی افتاده، ساما مقابلۀ دشمن گرا سنگ از کجا سر انجام نموده شود؟ بهرام چون این سخن از وزیر شنید، ساعتی در بحر این اندیشه فرو رفته بعد گفت که : این خطای من است، که چون تو سفلۀ دی را لایق تشریف وزارت دانسته، زمام مملکت را به [ید] اخیتار تو وا گذاشتم. خود کردنی را علاجی نیست. این بگفت و در ساعت سوار شده، روانۀ شکار گردیده . چون [بعد اصطیاد] مراجعت نمود، در عرض راه دیده که چوپانی سگی را آویخته چوب (۱) میزند. بهرام گور چون این حال را مشاهده مود عنان کشیده از چوپان سوال نمود که : ازین سگ چه جرم و تقصیر دیده ای ، که رنجه میداری چوپان گفت: ای خسرو سیاره سپاه! وای شهریار عالم پناه ]بیت]

هر کس بدست سفله دهد اختیار خویش 

باشد چو مار را که  دهد ره در آستین 

با آنکه بزرگان گفته اند که : سفله و دنی را اعتماد نشاید. من این سگ را مناط اعتماد و محل اعتبار ساخته، اکثر اوقات اختیار گله گوسفندا را بقبضۀ حراست او گذاشته میرفتم، و به نمک حلالی و احتیاط او خاطر جمع بودم. میدیدم که 

--------------------------------------------- 

(۱)ک: میزدند.

روز بزور تنزلی در گوسفندان همیرسید. و نمی دانستم که این آفت از کجا ست؟ تا ایک اکثری از گله ام تلف گردید.

امروز از راه امتحا بر نهج استمرار اوقات سابق، گوسفندان را بامید او گذاشته خود بگوشۀ مخفی شدم. دیدم که ماده گرگی از دور ظاهر گردیده. چو نزدیک آمده با سگ در آویخته بعد از ان که مطلب [سگ از ان] از قوه بفعل آمده، گوسفندی را انتخاب کرده برداشته برد. م چو این خیانت وناراستی از ای خیات اندیش دیدم، اکنون بجریمۀ این تقصیر تنبیهش میکنم.

اگر چه اخیتار ای چنین کارهای افترا پردازی، از خاندان اهل ارشاد و تلقین نهایت نازیبا و بسی نا مستحسن [بلکه باعث (۱) تاریکی ] چراغ بزم ارباب معرفت و ایقا است، لیکن [چون] چیر صاحب ممدوح چند ایام با میر صاحب بهادر، از خوان حکومت و کامرانی ملک چاندو که (۲) و غیره لقمۀ چرب و شیرین تناول فرموده بودد، ازین ممر مفتاح الارشاد تقوی را پیچیده در بغل دغل خود داشته ["هی حکومت"] هی حکمت" می نمودن. و برجامۀ عاریتی حکمرانی میر صاحب بهادر طریقۀ عناد پیدا نموده، در پی خرابی اساس عزت و احترام میر صاحب بهادر گردیده. چنانچه عرفا مآب مذکور و شیخ مردود باهم متفق اللفظ و المعنی گشته، بوساطت جناب (۳) صاحب بهادر [آفسیر پولیس] شکارپور، چند مدت، حلوای این افترا نسبت میر صاحب بهادر بر آتش عناد، بر هیزم قساوت قلبی، در دیگ می پختد تا رفته رفته مقدمه در سکهر باجلاس کمیشن نزد صاحبان عالیشان دایر گردید(۴).

---------------------------------------------------- 

(۱)ک: بجای این کلمات نقاط گذاشته اند. الف: و بی چراغ بزم . ج: مانند متن.

(۲)الفک چاند که .

(۳)نام این آفیسر در ک، ج نیست، در الف [هنکصد>] بنظر می آید این شخص غالبا همان لیوکس است که مددگار جیمس کمشنر سدهـ بود [لب تاریخ سندهـ ۲۳۲-۲۴۵].

(۴)بعد از جنگ میانی بموجب معاهده نونهر ۶ دسمبر ۱۸۴۲ ع باندازه [۵۴۱۲] میل مربع سر زمین سدهـ به میر علی مراد خا تالپور داده شده بود. اما در عهد حکمرانی فریر بسال ۱۸۵۰ ع این مسئله به یک کمیسیون خاص برای تحقیق سپرده شد. و تحت کمشری مستر پرنگل جعل سازی درا معهده ثابت گردیده. و میر علی مراد در ۱۸۵۲ ع از حقوق برخی از زمین های سندهـ محروم کرده شد.

[-تاریخ سند ۱-۱۵۰].