جنگ دوم "برزو" با رستم گرفتار شدن "برزو"
مادرش آشکارا میسازد او فرزند سهراب است
بعد از سپری شدن ،شب فردا صبح هر دو پهلوان به میدان جنگ حاضر شدند.
رستم میگوید:
ببینی یکی دشمن من نماند
که منشور تیغ مرا بر بخواند
مگر کاین یکی نامدار و جوان
بمردی مرا بر لب آورد جان
چو "برزو" واردید کامد برش
بجوشن بپوشیده روشن برش
برستم چنین گفت کای بیخرد
ز آزادگان این کی اندر خورد
چنانت فرستم ره سیستان
که گریند بر تو همه دوستان
زمین را ز خونت بسازم کفن
بخنجر ببرم سرت را ز تن
به بندم دو دستت به خم کند
اگر زنده مانی بمانی به بند
بتوران فرستم به افراسیاب
براه خراسان بدان سوی آب
جنگ به شدت هرچه تمام تر بین پهلوان ایران و "برزو" پهلوان شنگان زمین ادامه می یابد و از دو طرف رجزخوانی میکنند در این هنگام مادر "برزو" از میان گرد و خاک نظاره میکند و میبیند که پهلوانان جهان سخت درگیر هستند.
جهان جوی را مادر از بیم اوی
همیراند خونابه بر رخ چو جوی
همی گفت ای کردگار جهان
جهان دار و دارای هفت آسمان
بدین جای بر ایزد دادگر
نسوزی دلم را به درد پسر
وزین جنگ او را رهایی دهی
از تاریکش روشنایی دهی
در این وقت هر دو پهلوان دیدند که کار به این آسانی از پیش نمیرود هر دو پیشنهاد کردند که از کمربندهای یکدیگر بگیرند تا فلک که را یاری دهد؟
چه سازیم اکنون کمربند سخت؟
ببندیم تا برکه آشوفت بخت
گرفتش کمرگاه "برزو" چنان
که خون بار گشتش سر ناخنان
نجنبید "برزو" از آن پشت زین
نه افگند در ابرو از خشم چین
خجل گشت از و رستم شیردل
که از شیر بردی به شمشیر دل
در این جا رستم به "برزو" گفت که بهتر است اسپ را کنار بگذاریم و به کشتی گرائیم.
نبینیم جز کشتی اکنون دری
چو اندیشه کردم من از هر سری
گهی زور کرد این و گه کرد آن
بیالود خون از تن هر دو مرد
بشد ناخنانشان ز خون لاجورد
بالآخره رستم غالب شد و "برزو" را بزمین زد.
برو چیره شد رستم شیرزاد
برآورد باز و بکردار باد
مر او را ببر بیفشرد سخت
بیفگند او را چو شاخ درخت
بسختی که زد بر زمینش زکین
تو گفتی بلرزید روی زمین
چو شیری نشست از بر سینه اش
بر آن تا بخواهد از و کینه اش
برآورد خنجر به کین از میان
خروشید مانند شیر ژیان
نگه کرد مادرش او را بدید
که رستم بخواهد سرش را برید
بگفتا به من این سخن گوش دار
شوم تا بگویم به تو هوش دار
نگه کن به حکم خدای جهان
ترا شرم ناید ز یزدان پاک
که چونین جوانی برین تیره خاک
بزاری براری روان از تنش
به خونش کنی لعل پیراهنش
ترا او نبیره تو هستی نیا
بر دل چه داری پر از کیمیا
جهان دار فرزند سهراب گرد
بدین زور بازو و این دستبرد
بخواهیش کشتن بدین دشت زار
نترسی زیزدان پروردگار
که گاهی نبیره کشی گاه پور
بهانه تو را کین ایران و تور
همی کند موی و همی ریخت خاک
همه جامۀ نامور کرد چاک
بدو گفت رستم که ای شهره زن
مرا اندرین داستان بزن
چه گوئی مگر خواب گوئی همی
بدین دشت چاره چه جوئی همی
نشانی چه داری مر این را بگوی
بگو پیش من تیز و مخراش روی
ز سهراب چون است این را نژاد
بباید مرا راز این برکشاد
مادرش گفت میگویم بشرط اینکه خنجر از دست خویش رها کنی و ساعتی به درد دل من گوش کنی. مادر دل سوخته همان قصه ی جانکاهی را که روز اول نزد افراسیاب در شنگان (شغنان) گفته بود و جای آن اینجا بود به نزد رستم سرا پا نقل نمود که تکرار آن را در این جا لازم نمیبینم.
بخندید چون گل رخ تاج بخش
ز هامون برآمد برافراز رخش
به "برزو" ی شیر اوژان آواز داد
که گردون گردان تو را ساز داد
چو بشنید "برزو" ز رستم چنین
ستودش فراوان و کرد آفرین
دل ما ازو پر غم و تاب گشت
به فرجام فرزند سهراب گشت
ببر درگرفتش و را زال زر
نشاندش مر او را بر زین زر
قراریکه در مقالت سهراب و رستم قبل بر این مطالعه شد سهراب پسر تهمینه دختر شاه سمنگان و رستم است و چون سهراب بزرگ می شود و عنوان پهلوان جهان بخود میگیرد. برای دیدار از مایملک خانوادگی به شنگان زمین میرود و عاشق دختر شغنی دختر شیروی ملک آن دیار میگردد و به معاشقه می گراید و ازو "برزو" کشاورز شغنی به دنیا می آید. رستم در حالی که سهراب را نمی شناسد با او پهلوانی میکند و سهراب او را به زمین میزند و بر سینه او مینشیند و میخواهد او را بکشد ولی رستم بهمان مکر و حیله خود را نجات میدهد و سهراب در جنگ دوم بر زمین می افتد و کشته می شود عین همین حال بر سر "برزو" پسر سهراب و رستم نیای پدری او پیش می آید و کارستان های بینظیری که در این حصه مشاهده گردید اینجا به سرش می آرد، ولی آخر بر زمین میخورد و براساس دخالت مادر مکشوف میشود که او پسر سهراب و نواسه رستم است و از کشتن او دست میکشد حقیقت این است که سهراب سمنگانی و "برزو" شنگانی هر دو از پهلوانان زبردست این سرزمین اند در کشتی ها نشان دادند که چطور دهقان بچۀ شغنی با بزرگترین پهلوان ایران پنجه نرم می کند. اگر براستی در این مسأله تعمق شود هر سه این پهلوانان رستم کابلی سهراب سمنگانی و برزوی شنگانی یک حیثیت داشتند و همه پهلوانان این مرزوبوم بودند.