129

به کی گویم؟

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016

مپرس کز چی شدم دور از دیار وطن
مگو که خانه ام از دست کی به آتش سوخت

مگو کی خنجر نفرت به سینه ام کوبید
مپرس گردن طفلم کدام دست برید

کی زد به جبهۀ من داغ و آبرویم برد
مپرس از همه چور و چپاول و تاراج

هم از تبادلۀ طفل و زن به پول سیاه
مکن شمار به زندان تو بی گناهان را

که از بلای زبان زیر میله ای دار اند
ببین که کور شده چشم من ز مژۀ من

شکسته تیشۀ پایم، که ساخته دست خودم
من این تبار سیاه قلب را به جامه زهد

به نام حافظ دین خیلی خوب مِشناسم 
گهی به نام خدا گه به نام آشورا

به خاک و خون کشیدند طفل و کودک ما
گهی به تهمت صرقت، بریده دست کسی

گهی به جرم خیانت نموده پائی قطع
بگویم از چی و از کی ؟ تا کجا گویم

کجاست گوش شنیدن صدای مظلوم را
تو گوش میدهی بر من، ولی به قصۀ خود
به قصۀ غمی کز خانوادۀ من و توست


*******


دیار غربت و آوارگی رسید به ما
حقیر و بیکس و بیگانه ما شدیم این جا
به ما و مذهب ما زهر خنده ها کردند
تبار عیسوی و هندو و یهود و گبر

به نزد هر کی من و تو شدیم آلۀ دست
برای هر چی بهای ز خون ما دادند
ببین هنوز هم از ماست کشته ای سر راه

به خاک هر کس و نا کس، ما گدا شده ایم
هنوز خانه بدوشیم، بیکس و بیجا
به هر سر رهی آواره ای ز کشور ماست


*******


چی بود که باعث این دوری و خصومت شد ؟
میان ما که به یک خانه هر دو فرزندیم
چرا به خاطر همسایه خون خود ریختیم
برای یک دو قران آشیان خود سوختیم
دگر بس است برادر بیا و دستم گیر
 
که وقت ضربۀ محکم به روی دشمن ماست
بیا که خانۀ ویران خویش را با هم
به خاک عشق و محبت دهیم استحکام
دگر بس است این اوارگی و بی وطنی
دگر بس است عروسک شدن به دست خسان

بیا که هر دو دگر خسته ایم از دوری
بیا که منزل ویران ما ست دیده براه
بیا که خانۀ خود را دو باره خانه کنیم
بیا که چنگ و جدل را دگر فسانه کنیم