129

جان

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016

من  به چشم  دل همی  بینم غم  و تیمار  جان

لیک  در اندیشه  میدانی  همه  اسرار  جان


جویدت این دل به رغبت خواهدت حاجت روا

تو  میازار این  دل ریش و مخواه  آزار جان


دل سبک از عشق تو جانم گران از بار آز

ای فدای یک نگاهت جان ما و بار جان


شور و ذوق حسرت دیدار تـو دارم به سر

ای که هستی حیرت دیدار و هم اقرار جان


جان  می نالد ز هجر و  یاری  میخواهد ز تو

 یار جان باش ای فدایت جان که هستی یار جان


نی به لب حرفی به جز تو نی به دل عشق کسی

ای که جانی در تن و ای هستی بیدار جان


خود تو جانی جان « واهِب» را و میدانی که هر

مدح  در وصف تو  باشد  پیشه و  پیکار جان