ذوقی دروازی
اسمش میر غلام شاه ابن ملا حسینی متخلص بذوقی است و یکی از فضلا و دانشمندان درجه اول درواز است آنچه از همه ببشتر ذوقی زا مشهور ساخته حسن اخلاق و سجایای نیک است تاریخ تولدش بطور یقین واضح نیست اما وفاتش با ستناد ذخیرهت الملوکی که در کتابخانه ام مجود است در سال ۱۲۵۲ قمری واثع شده ذوقی را نه تنها مردم درواز میشناسند بلکه آثار گران بهای او نزد اهل ذوق در اکثر نقطا ممکلت موجود است.
این مرد روحانی و این عالم معروف علاوه بر مرتبۀ کمالش در کشف و کرامت و در شعر و شاعری هم فرید عصر بود و باین وسیله در بین توده مقام بلندی داشت وی مرد ملایم طینت , سخی :؛ خلیق و متوضع بود و بمال و متاع چندان علاقه نداشت.
در حدیث- تفسیر – چندین جلد قرآن شریف را به خطا زیبای خود کتابت نموده است در مجلس او از سخنان مربودط به دنیا کمتر صحبت میشد شب ها را به عبادت خدای بزرگ و روز ها به تلاوت قرآن مجید و مطالعۀ تفسیر و حدیث میگذشتاند .
با فقرا و ضعفا و زاهدان بسیار متواضع بود و با اغنیا بطور متوسط التفاط میفرمود اولاد و احفاد زیادی ازومانده که خانوادۀ بزرگی را را تشکیل داده اند در اشعار خود سبک بیدل و صائب اصفهانی را تعقیب کرده اینک نمونۀ کلام او:
چمن از عند لیب و حشت آمیزم گریزان شد
طرب رخت قامت بست هم آهنکت میزان شد
ز خود رائی بوحشت آنقدر آشفته گردیدم
که گرد تو سن آهم رم جسم غزالان شد
دلم در قید زلف شوخ بی باکی گرفتار است
سپاه کفر آخر رخنه زن در ملک ایمان شد
بروی آتشین رخساره ی نا چشم وا کردم
تمام پیکرم از تاب حسنش مجمر ستان شد
هجوم هند تا از گوشۀ ملک یمن سرزد
بساط پادشاه حسن جای نا مسلمان شد
مشام بوی گل را عطر آمیزی کند هردم
نسیمی را که رفتارش بکوی درد نوشان شد
بت گللگون قبایم تا لباس عشوه در بر کرد
بهر جانب هزاران همچو من دلداده حیران شد
در الفاظ ذوقی آنقدر شهرت بخود دارد
صدف از شرمساری سالها محروم نیسان شد
راقم
میرزا محمد حسین (راقم) در سال (۱۲۹۰) ه ق متولد شد و در سال (۱۲۹۸) ه ق در مکاتب خانگی تحصیل کرده بعد در کوتوا لی (قوماندانی امنیه ) به حیث محرر شامل کارشد.
از آوان جوانی به ادبیات و شعر شوق مفرطی داشته در سال ۱۳۲۶ به جرم مشروط خواهی با یک عده اشخاص آنوقت محبوس گردید و نه سال در محبس ارگ زندانی بود درد و ره محبوسی خود دیوان ها و کتاب های زیادی نوشت ولی متأسفانه از بین رفته است.
در سال ۱۳۲۰ ه ق در محبس بمرض تقرس و فالج وفات کرد ازوست :
هجر او سوخت جان یاران را
فرقتش جسم دوستداران را
آنستمگسر بخنجر ابرو
همچو من کشته صد هزاران را
هر گز آن بیوفا نمی پرسد
از کرم حال دلفگاران را
برسان ای صبا خویش شبی
ساز خورسند جمله یاران را
کن منو ز سمع رخسارت
بزم ما تیره روزگاران را
تو وفا پیشه کن جفا بگذار
نیست کلفت و فاشعاران را
پیش سیل سرشک ما راقم
کثرتی نیست قطره باران را
تشویق به تعلیم و هنر
ای مسلمانان کنون وقت تن آسایی گذشت
زود بشتابید کایم گرام جانی گذشت
عالمی در هر طرف مصروف علم اند و هنر
حیف عمری کو به بی علمی و نادانی گذشت
گشته طوفان خیز هر جا منبع علم و کمال
آنچنان او صافش از حد سخندانی گذشت
صنعت و حرفت بهر سو همچو دریا موجزن
تا که موجش از تلاطم های عمانی گذشت
اهل علم از جمله اشیای جهان زر می کشند
وقت اکسیر آوری و کیمیا دانی گذشت
آب و آتش جمع و زانها برق حاصل کرده اند
بنگرش ظاه که شرحش از قلمرانی گذشت
سیم آهن تار برقی گشت و آمد در سخن
تیلفون شد تا ازو آواز آسانی گذشت
تلگراف برق می آرد خبر از شرق و غرب
نکته اش از یکجهان تا لب بجنبازی گذشت
من چگویم برق را کاندر چراغ افروختن
زینت و زیبائیش از هر چه می دانی گذشت
تار پید و موشک دفع جها زمدعی است
زیر آب ار برق دارد رو به پنهانی گذشت
نقب دریای دگر چیز است در بحر محیط
آنهم از برق است نتوان رو به آسانی گذشت
هر دورا یک جز از برق است و جزوی دا ینمات
هست بار رودی و اسمش اینکه میخوانی گذشت
خاصه اکنون کز جهان زات هوایی دم زنند
کار انسان ایندم از رشک پر افشانی گذشت
عالمی اندر هوا ملکی ملکی می روند
زانکه پرواز جهازت از پریشانی گذشت
با جهازادت هوا صد کار جنگی می کند
آنچنان کز صد متش با فوج نتوانی گذشت
گردش ماشین هزاران در هزار است از بخار
کانجه اسباب معاش است از فراوانی گذشت
قوت ماشین بهر جا کوه را سوراخ کرد
تا که ریل و موتر و مردم به آسانی گذشت
جملۀ اینها نه فسون هم و نه خرق عادت است
بلکه چیزی هست کاندر فکر انسانی گذشت
اختراعاتیکه اکنون در جهان دارد رواج
از هزاران یک درین نظمیکه میخوانی گذشت
فی المثل چون زرگری سازد یکی انگشتری
در خیال دیگری بهتر نگین شانی گذشت
انچه بود اندر خیالش نیک ظاهر کرد و ساخت
انچنان کز زرگر اول بچند انی گذشت
ثالثی چون دید فکری کرد وسعی بر گماشت
در نگویی فکر شخص ثالث از ثای گذشت
همچنین ایجان بهر کاری اگر فکری کنی
با علو همت از هر کس تو بتو نی گذشت
قوت اسلام را ای زمرۀ اسلامیان
مستعد باشید که از حد کفر ظلمانی گذشت
در جراید خوانده باشید انیکه چندی پیش ازین
تا چه حد ظلم عدو بر ترک عثمانی گذشت
من چگویم زان ستمهایی که از اهل صلیب
تا کدامین حد چها بر حزب قرآنی گذشت
لیک غافل بود از آثار اسم منتقم
انتقام حق بدو با نام المانی گذشت
این زمان هنگامه اقسام توپ است و تفنگ
از جهان عصر کمان و تیر بارانی گذشت
بگذرد عمر کسان در کوشش علم و کمال
عمر مایان در تغافل یا بحیرانی گذشت
وای از آن روزی کزین غفلت پشیمانی کنیم
باز گوئیم این زمان کار از پشیمانی گذشت
ساز و سامان معشیت نیست غیر از ملک غیر
حیف عمری باین بی سازو و سامانی گذشت
مرده ات تا کسی زملک دیگری پوشد کفن
غیرتی باید نباید از مسلمانی گذشت
سوزن غیر ار نباشد جامۀ نبود ترا
پس بباید روز و شب عمرت بعریانی گذشت
ای برادر چند باید بی حمیت زیستن
کر کاری کن که ازوی هیچ نتوانی گذشت
بی حمیت زندگی هر گز نمی ارزد به هیچ
ای خوش آن عمریکه اندر سعی ایمانی گذشت
هر که گردد در پی علم و کمالات جدید
نیست انصاف آنکه گویی کز مسلمانی گذشت
مر گرفتاران عالم را ازین ره چاره نیست
غیر از آن کئ در حیات از عالم فانی گذشت
شکر الله « راقم » دلخسته را از کلک شوق
از بیان در ذکر مصنوعات ربانی گذشت