انتقادات مخالفان در باب مثنوی معنوی

از کتاب: از کوچه عرفان

از اصحاب صدر ادین قونوی طعانه یی از این جمله «مثنوی را مشتی قصه خواند که کودکان خورد نیز  از عهدۀ فهم آن بر می آیند و در آن چیزی از اسرار بلند هم نیست» نزد مولانا و یارانش این طعن همچون طعن بر قرآن تلقی میشد و بجواب تند و پرخاش شدید گوینده مثنوی (مولانا) مواجه گشت . نه آیات قرآن هم که مثنوی به اعتقاد قوم شرح تمام لطایف و اسرار آن محسوب میشد ، متضمن قصه ها بود- در احوال انبیا و امتها؟

برای یاران مولانا سراسر مثنوی تقریر لطابف قرآنی و اسرار سلوک روحانی بود لیکن ادراک آن در گرو عشق و ادراک بود. ولی طعانه یی که درد حسد و چشم وی را تیز کرده بود زیبایی این دلبر معنوی را نمی دید و حتی درست با این بهانه که چیزی اسرارو یلوک روحانی از مقامات تبتل تا فنا بچشم نمی آید و جز«قصه پیغامبر» «و پیروی» در آن نسبت در خور نقد و طعن می یافت چیزی که ناشناخت خود او یا بد سگالی و کژ فهمی امور زندگانش را نشان میداد. در واقع طعانۀ مثنوی ، که معارف و حقایق اهل سلوک را در حد طامات بحثی مکتب اصحاب شیخ صدر الدین محدود میکرد ، بطور ضمنی قثۀ پیغمبر و پیروی با انچه  او دوست داشت آن را اسرار بلند خواند مغایر می پنداشت ، با کشف و شهودیکه در باب تعظمی قدر مثنوی برای حُسام الدین روی داده بود ای طرز تعن در مثنوی در نزد یاران شاهد بر آن بود که بیخ ایمان طعانه یی باید به مشیت و اراده حق قطع شده باشد و آن شرح را شرح لطایف قرآن و تقریر و پیروی از رسول بود خالی از اسرار بلند نمی یافت.

بعلاه مثنوی از همان آغاز نی نامه در دفتر اول تا قصه شهزادگان در دفتر ششم تفسر سفر روح عارف از مقامات تبتل تا فتا و قصه کنیزک و پادشاه در آغاز دفتر اول با تقریر بر این نکته که  روح تا وقتی از تعلقات دنیایی جسم پیوند نگسلاند شایستۀ وصال پادشاه ، که رمزی از خداست نخواهد بود .

و این معنی تقریر از مقام تبتل بود ف رهایی از تعلقات خودی و قصه شهزادگان هم در اخر دفتر ششم با تقریر این نکته که او برادر مهمتر در جستجوی نیل بملاقات به تیغ شهر هلاک شدند و برادر کهتر ، که مولانا قصه او را نا تمام گذاشت . چون به ارشاد و ادامه که رمزی از طبیب الهی و تجسم دیگری از مرشد روحانی محسوب میشد به طلب ملاقات بر آمد ، پله پله راه عروج به وصال را طی کرد و چون به فنا در معنی اتصال نهایی پیوست مولانا عمدتا از تقریر حال او و تمام قصه شهزادگان تن زد و این نیز تقریر از مقام فنا بود.

مثنوی شرح تبتل تا فنا:

بدین گونه مثنوی شرحی است که سیر سالک را ازتبتل یا مقام نفس تا فنا یا عالم جبروت بار ها و بصورتهای مختلف در خود مطرح ساخته و رهکشایی کرده است ف دفتر اول و دفتر دوم آخر آن نیز خط سیر این سفر روحانی را پله پله تا ملاقات خدا شرح داد است . و طعانه یی که در هنگام نظم دفتر سوم به نقد و طعن زبان کشوده بود در هیچ جای آن این معانی را نمی دید زیرا سیر در این کوچه خود مستلزم شناخت از پیچ و خم کیفایت آن است و سیر بدون توقف در آن ف در غیر ان بفرموده حضرت شیخ عطار (رح) که خود در این کوچه همۀ عمر به سیر و سفر پرداخته و نیز در همین کوچه سر خود نثار کرده است ؛ اگر به پیچ و تاب آن آشنا نباشد همۀ مظاهر را وارونه خواهد دید که عطار این تجربه را چنین بیان فرموده اند:

بمجنون گفت روزی ساربانی

که ای مجنون بیدل در چه حالی

که لیل زشت روست خویی ندارد

گل خود روست او بویی ندارد

مکن با دیدنش دل را تصلی 

بّکّنّ مجنون دل خود را ز لیلی

بیارم من برایت آن یکی حور

ترا مونس بود تا بر لب گور

برو ای ساربان ما را میازرار

برو ای ساربان در ساربانی 

برو اندر پی اشتر چرانی 

که کار عاشقی عشاق بداند 

چی داند انکه اشتر می چراند

جهان یکسر اگر پر ماه باشد 

نگار من همان لیلی باشد

واقعن کسیکه درد عشق در نهاد و سویدای دلش احساس نشود ف او واقعیت های مادی و معنوی را نه به چشم و نه به شهود دیده پذیرا میشود و این در حالیست که شخص همانند طعانه یی همه چیز را وارونه می بیند او چه میداند از پرده های راز عشق و سوز شناخت ان.

کتاب مثنوی در دفتر ششم به سعی در تقریر مرتبۀ فنا پایان می یابد. هر چند این آخرین دفتر خودش بی پایان می ماند و مولانا هم در پایان دادنش عمدتا اهتمام نمی ورزدید تا بدین سان نشان دهد که سیر فی الله بر خلاف سیر الا لله پایان نمی یابد و این سریست که نیاز به تقریر ندارد سر آن بی واسطه زبان گفته می آید اما: در دل آنکس که دارد نورجان*۴۲