138

رشوه ستان قاچاقبر

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

ای مهین خواجه فلک درگاه

کاخت از خاک سر کشیده به ماه

ای که سود تو ملتی فرسود

در زیان کسان چی جویی سود

چشم بر مال دیگران تا چند

تشنه ی خون این و آن تا چند 

شهره گشتی ز خوردن قاچاق

هر که از خون خلق شد فربه

نزد ارباب حق ازو خر به

دیو دیوان و دزد ایوانی 

موش این خاکدان ویرانی 

قصر ها از ستم به پا کردی 

همه از اشک  و خون بنا کردی 

تاکجا این همه تپیدن ها

این تپش ها و این دویدن ها

این جهان بر مثال مرداریست

مایه ی رنج و نکبت و خواری است

کرکسان دور او هزار هزار

همه مردار خوار و مرده شکار 

می زند صبح تا به شب مخلب

آن مر این را برای یک مطلب

میزند شام تا سحر منقار

این مرا آنرا برای یک دینار

آخر الامر بر پرند همه

حسرت زندگی بر ند همه

از همه باز ماند این مردار

«وقنا ربنا عذاب النار»