ملا عزیز محمد پنجشیری

از کتاب: یادی از رفته گان

از سر کو یتو با دیدۀ گریان رفتم

دل صد پاره نو میده و پریشان رفتم

عاقیت رفتم و رنگ از گل الفت بردم

گر چه بارنگ خزان و دل بریان رفتم

سوخت در گرم روی آبله ام در گف پا

بسکه وحشت زده و بی سروسامان رفتم

چون سکندر من ازین طالع شوریده عزیز

بی نصیب از لب این چشمۀ حیوان