رتبیلان زابلی
مورخان عرب در ذکر فتوح اسلامی از قرن اول هجرت در زاولستان و سیستان نام ملوک مقامی اینجارا با فاتحان تازی مقابل بودند (رتبیل می برند و چنین به نظر می آید که این نام یک پادشاه نبود . بلکه دودمانی بود زیرا از اوایل قرن اول تا اواخر قرن سوم هر یکی از شاهان این سرزمین بنام رتبیل ذکر شده و اگر یکی شخص بودی مدت سه قرن دوام نداشتی .
دلیل این سخن تصریح بلاذری و مسعود است که بعد از ذکر فتوح نخستین لشکر اسلامی تا کابل که از حدود سنه ۳۰ ه دوام داشت در شرح فتوح عهد عبدالملک بن مروان (۶۵/۸۶ه) می نویسد: که رتبیل شاه نواحی بست بعد از رتبیل مقتول سابق با لشکر عرب جنگ کردی و ازین پدید می آید که دودمان شاهان زابلستان و سیستان را رتبیل گفتندی.۲
متأسفانه در مأخذ غیر عربی و فارسی و مسکوکات و کتبیه های مکشوفه تا کنون بنام رتبیل برنخورده ایم و نه در منابع عربی و فارسیع نام یکی از شاهان جز همین لقب دودمانی تصریحشده بنابران ماروایات مورخان عرب و عجم را درینجا فراهم آورده و نتایج لازمه ا ازان میگیریم.
فتوح البلدان بلاذری:
در مأخذ عهد اسلامی قدیمتری کتابی که ذکر رتبیل را دران می بینیم فتوح البلدان احمد بن یحیی بن جابر معروف به البلاذری است (متوفی ۲۷۹ ه) وی فتوح اسلامی را در کرمان و سیستان از سنه ۳۰ ه بوسیلۀ عبداللله بن عامر که ربیع بن زیاد را به سیستان فرستاد آغاز کرده و فتوح زرنج و بست و داور و رخج و زابل را تا کابل بوسیلۀ فاتحان متعدد عربی بر می شمارد و بار اول در عهد امارت ربیع بن زیاد حارثی که از طرف حضرت معاویه حکمران سیستان بود( بین سنه ۵۰ و ۶۰ ه ) ذکر رتبیل را دارد.
بلاذری گوید: چون کابلشاه مسلمانان را از کابل بیرون راند, رتبیل برزابلستان و رخج تا بست دست یافت , و ربیع بن زیاد اورا در بست هزیمت داد, و بعد ازنکه در خج( قندهار کنونی) با او جنگ کرد بلاد داو را هم بگرفت .بعد از ربیع در همین عصر معاوریه چون عبیدالله بن ابی بکره به امارت سیستان امد ,رتبیل با او از طرف کشور خویش و بلاد کابل به قبول هزار هزار درهم (یک ملیون) صلح کردو بعد از مرگ بزید بن معاوریه (۶۴ ه) چون در سیستان بین قبایل عربی نزاع افتاد رتبیل خواست انجا را ضمیمۀ قلمرو و خویش سازد و در ایام خلافت عبدالله بن زبیر (۶۴/۷۳ه) سرداران لشکر عرب به زرنج امدند و با رتبیل جنگیدند و اورا بکشتند بعد ازین در عهد عبدالملک بن مروان چون عبدالله بن ایمر بر سیستان امیر گشت , بازرتبیل ه بعد از رتبیل اول مقتول حکمرانی میکرد با لشکر عرب مقابل گشت و در بست به دادن یک ملیون درهم صلح کرد.۱
در عصر امارت حجاج بن یوسف عبیدالله بن ابی بکر به سیستان و رخج امد و تا نزدیکی کابل عبیدالله بدادن پنجصد هزار درهم با ایشان بصلح راضی شد, ودرین جنگ لشکر عرب از بین رفت و پس نشست تاکه بقیة السیف ایشان به بست رسیدند.۲ بعد ازین چون عبدلله الرحمن بن محمد بن اشعث به مخالفت خلیفه عبدالملک بن مروان و حجاج خروج کرد و از قوای خلافت شکست خورد , به رتبیل پناه آورد,ولی رتبیل اورا به گماشتگان حجاج سپرد۱ و حجاج را رتبیل تا مدت نه سال باین شرط صلح کرد, که در هر سال هزار درهم عوارض بپردازد.
در عصر ولید بن عبدالملک قتیبه بن مسلم باهلی با مارت خراسان و سیستان آمد ۲ چون برادرش عمروبن مسلم به سیستان رسید . از رتبیل خراج خواست, ولی رتبیل جواب داد: که سر از اطاعت بر نداشتیم اما همان مبلغی را میدهیم که حجاج تعیین کرده بود چون این خبربه قبیه رسید امر داد که بهمان مبلغ قناعت کنند زیرا این کشور برای عرب سر زمین مشئومی است.
بعد ازین چون در عصر سلیمان بن عبدالملک مدرک بن مهلب به سیستان امد۳ رتبیل با و چیزی را ندادع و تا اخر عهد بنی امیه و ابو مسلم به عمال اسلامی خراجی را نپرداخت تاکه در عهد منصور خلیفه عباسی , معن بن زائده شیبانی بر سیستان والی شد۴ و به رتبیل نوشت که مبلغ معین کردۀ حجاج را بفرستد رتبیل متاع نا چیزی را فرستاد که معن را از دیدن ان خشم امد و قصد رخج کرد ولی رتبیل از انجا به زابلستان پس نشست و سه هزار اسیر دردست لشکر عرب افتاد و ماوند ۵ جانشین او امان خواست و به بغداد فرستاده شد. ولی معن از خوف زمستان پس به بست برگشت.والیان خلیفه مهدی و الرشید نیز بعد ازین مبالغی را از رتبیل باندازۀ توان و ناتوانی خود میگرفتند و چون المامون خلیفه عباسی در خراسان بود ع کابل بکلی مفتوح گشت و پست (برید) به آن شهر پیوسته گردید۶
احمد بن واصح یعقوبی :
بعد از البلاذری احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر بن واضح الیعقوبی اصفهانی که در حدود (۲۹۲ه) زندگی داشت در جملۀ ناحیت های سیستان کورة زرنج العظمی را پایتخت ملک رتبیل می نویسد. و بعد از ان داستان همان عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی را که در سیستان نزد رتبیل رفت و رتبیل اورا به گماشتگان حجاج سپرد و صلح پیوست می اورد و گوید: چون حجاج عماره بن تمیم لخمی را بولایت سیستان گماشت رتبیل را گوارا نیامد و ازینرو حجاج اورا عزل کرد و چون درا زمنۀ ما بعد مدرک بن مهلب وسیال بن منذر و در عهد هشام بن عبدالملک (۱۰۵/۱۲۵ ه) یزید بن غطریف به سیستان گماشته شدند, رتبیل بایشان چیزی انپداخت و ممتنع ماند۳
همین مورخ در تاریخ خود مینویسد:
«در سنه ۸۰ ه عبدالرحمن بن محمد بن اشعث از طرف حجاج باده هزار نفر بر سیستان گماشته شد, چون به بست آمد ع ملک این شهر رتبیل باستحکام اطراف پرداخت و عبدالرحمن از نیروی او ترسید, و پس از بلاد او به بست باز گشت, و با رتبیل صلح نامه یی را امضاء کرد, و از امر حجاج سر پیچید, و باغی شد, و برای پیکاروی بطرف اهواز حرکت کرد, که بعد از جنگهای متعدد در دیر جماجم شکست خورد و روی ب سیستان آورد ولی عبدلله بن عامر که گماشته اش در انجا بود اورا به زرنج نگذاشت و از اینرو در بست پیش عیاض بن عمرو آمد, و این هزیمت عبدالرحمن در سال ۸۳ ه بود, که بعد ازین مطابق صلح نامۀ گذشته با چهار هزار نفر از همراهان خویش به رتبیل پناه برد, ولی حجاج , عمارة بن تمیم لخمی را پیش رتبیل فرستاد, و اورا به سوق دادن صد هزار لشکر جنگی تهدید نمود, تا عبدالرحمن را بدو سپارد, اما رتبیل نپذیرفت.
درین اوقات عبید بن ابی سبیع که پیش رتبیل اعتباری داشت, به بست نزد عمارة بن تمیم رفت و هردو عهد نامه هایی را به مهر حجاج بنام رتبیل اوردند تاکه در آخر رتبیل عبدالرحمن را به ایشان سپرد۱
بعد از ازین در ۹۲ ه حجاج امیر خراسان , بقتیه امر داد تا به سیستان رود, و با رتبیل بجنگد قتبیه به زالق سیستان آمد, و برر رتبیل بتاخت. رتبیل پیام داد که ما صلح کردیم و شما هم قبول کردید, اکنون چرا آنرا نقض کنید؟ قتبیه در پاسخ گفت که حجاج صلح را نپذیرفت . رتبیل گفت: اگر صلح را بخواهید بر شما نیک است والا امیدواریم نصرت با ما خواهد بود. قتیبه چون مقاومت رتبیل را دیدع بایاران خود گفت: این سرزمین شوم است و دران عبدالله بن امیه وابن ابی بکره دیگران تلف شده اند, و ما نمیتوانیم از حیل رتبیل از قبیل سوختاندن مواد خوراکه و علوفه نجات یابیم و یاقلاع ایشانرا بکوبیم بنابرین قتبیه از کشور رتبیل روی به خوارزم نهاد۲
الیعقوبی گوید: که بعد از ۱۶۳ ه المهدی خلیفه عباسی بغداد سفیرانی را به ملوک (خراسان و ماورای آن ) فرستاد, و ایشان را با طاعت خویش فراخواند, که ازان جمله کابلشاه خنجل و شیر بامیان ور تبیل ملک سیستان اطاعتش را پذیرفتند ۳
محمد بن جریرالطیری:
امام اتبوجعفر محمد بن جریر طبری (۲۲۴-۳۱۰ه) از مورخان مشهوردورۀ اسلامی و زبان عربیست وی نیز از رتبیل در موارد مختلف تاریخ الامم و الملوک خود ذکر هائی دارد که درینجا تخلیص می شود:
در ذکر فتح سیستان سال ۲۱ ه گوید:
در عصر حضرت عمر (رض) عاصم بن عمرو به فتح سیستان گماشته شد, درینوقت شاه از برادرش رتبیل به آمل گریخت و هر دو بر سلم بن زیاد که در سیستان بود فرود آمدند وی ایشانرا دران دیار بگذاشت و کیفیت حال را به حضرت معاویه نوشت اما شاه بعد از فوت معاویه سر بر آورد, و رتبیل برزنج چشم طمع دوخت و بران بلاد مستولی گشت۱
طبری در شرح و قایع سنه ۷۹ ه پیکار های رتبیل را با عبدالله بن ابی بکره همان طوریکه در اقتباس فتوح البلدان بلاذری نقل افتاد می آورد که اکثر لشکر عرب در پیکار با رتبیل از بین رفت , و چون به حجاج این خبر رسید به خلیفه عبدالملک اطلاع داد که اگر لشکر قوی و فراوان بدین دیار فرستاده نشود,هر آینه رتبیل و یارانش بران غالب آیند ۲ چون این نامۀ حجاج بدر بار اموی رسید, عبدالملک اطلاع داد که اگر لشکر قوی عبدالملک بجواب ان چنین نوشت: «نامه ات رسید و از انچه در سیستان به مسلمانان رسید آگاه گشتم . انهایی که کشته شدند اجر شان بر خداست. اما در بارۀ فرستادن لشکر به سر زمینی که مسلمانان دران چنین سر نوشتی را دیدند, رأی من همانست که رأی تو بران قرار گیرد موفق باشی»۳
حجاج در سنه ۸۰ ه چل هزار لشکر مجهز و مسلح را بقیادت عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بر سیستان سروق داد ع عبدالرحمن در سیستان از سر منبر مردم را بانتقام از رتبیل بر انگیخت . چون رتبیل خبر یافت نامه یی عذر آلود نوشت و صلح خواست و لی عبدالرحمن آنرا نپذیرفت , و با لشکر نیرومند خویش در دیار رتبیل در امد و رتبیل پس نشست و لشکریان عرب که سخت مجهز بودند و بدین سبب آنرا جیش الطواویس گفتند ع و دو ملیون درهم بران صرف شده بود حصۀ بزرگی را از سر زمین رتبیل با غنایم گاو و گوسپند و غیره بدست اوردند و در هر جا عاملی را با بریدگما شتند و قرار گاههای لشکری را د اماکن خوفناک و دره ها و شهرها مقرر داشتند.۴
عبدالرحمن والی عرب , بعد ازین از حجاج سر برداشت و برو شورید , و بین ایشان پیکار های عظیم روی داد تاکه در سنه ۸۳ه به زرنج سیستان عقب نشست, چون بدان شهر راه نیافت به بست امد و چون رتبیل شنید عبدالرحمن را به نیکی پذیرفت, و با لشکر خود به اطراف بست امد درینوقت یاران عبدالرحمن اورا به زرنج باز خواستند و تا هرات بست امد درینوقت یاران عبدالرحمن اورا به زرنج باز خواستند و تا هرات پیش رفتند . ولی عبدالرحمن پس به رتبیل پناه برد,و حجاج نامه فرستاد تار رتبیل عبدالرحمن را به حجاج باز فرستد والا کشور رتبیل بوسیلۀ یک ملیون لشکر پامال خواهد شد , در آخر رتبیل به مقابل فرو گذاری خراج هفت ساله عبدالرحمن را به گماشتگان حجاج سپرده و یا سراورا بریده به حجاج فرستاد و کان ذالک فی سنه ۸۵ ه۱
در سنه ۹۲ ه قتبیه بن مسلم قصد رتبیل اعظم و زابل را نمود, چون به سیستان امد رتبیل بوسیلۀ فرستادن خود طلب صلح نمود.۲
مسعود
مورخ و جهانگرد معروف علی بن حسین مشهور به مسعود (متوفی ۳۴۶ ه) که خودوی بالاخرسان و سندرادیان کرده و کتاب مروج الذهب را در (۳۳۲ه) نوشت در شرح اختلاف حجاج و عبدالرحمن بن محمد بن اشعث والی سیستان و بست و رخج می نویسد: که عبدالرحمن با ملوک این دیار مثل رتبیل ۳ و غیره جنگ کرد و هر که برین سرزمین متصل مر زهند حکم راند اورا رتبیل گویند, و بعد از ان عبدالرحمن از اطاعت خلیفه عبدالملک و حجاج سر کشید( سنه ۸۲ ه) ۴
همین مورخ گوید: که در سنه ۲۸۳ ه عمرو لیث هدایائی را بدربار معتضد خلیفۀ بغداد فرستاد که در ان جمله بتی بود از جبال بست و بلاد داور اصنام کوچک آراسته به زیور و جواهر که مردم بغداد روزها به تماشای ان مشغول بودند, و زبلستان به کشور فیروزبن کنک ملک انجا مشهور بود و این ملک قلاع محکم و استواری داشت که در عالم نظیر ان نباشد.۵
مورخین دیگر عرب از قبیل ابن اثیر و ابو الفداء وزینی دحلان و غیر هم همین مطالب مورخان ما تقدم را در بارۀ مقاومت های رتبیلان با لشک اسلامی تکرار کرده اند, و چیزی تازه ندارند بنابرین از ذکر آن که تحصیل حاصل است صرف نظر شد.
مطهر بن طاهر مقدسی :
این مورخ عربی که کتاب البدء و التاریخ را در ۳۵۵ ه در شهر بست کنار هلمند توشت و بقول برو کلمن در همین شهر بود در شرح پناه بردن عبدالرحمن به رتبیل این مطلب تازه را زیاده میکند که حجاج مبلغ یک ملیون و ملیون و چهار صد هزار درهم را با عماره بن تمیم پیش رتبیل فرستاد تا عبدالرحمن را باو دهد رتبیل اورا در غل و زنجیر کشید و تسلیم نمود مگر عبدالرحمن خود را از بالای قصر انداخت و در رخج بمرد و سر او را به حجاج فرستادند.۲
ابن خلکان:
ابو العباس شمس الدین احمد بن محمد مشهور به ابن خلکان مورخ معروف زبان عربی (۵۰۸-۶۸۱ ه ) که زایقایای خاندان برمکیان بلخ بود در شرح حال حال یعقوب لیث مینویسد : «در حدود سیستان قبیله یی از ترک ( شاید ترک به فتحین باشد قبیله معروف افغانی بین غزنه و قندهار ) سکونت دارند که ایشان را الد راری ( شایداندری قبیلۀ افغانی ساکن حدود غزنی ) گویند پادشاه انها رتبیل است. یعقوب شاه ایشانرا بکشت و سه نفر شاهان ایشانرا بعد از رتبیل قتل کرد و هر شاه این سر زمین را رتبیل گوید.
چون ملوک اطراف مانند ملک مولتان و ملک رخج رخج و ملک زابلستان و ملک سند و مکرا و غیر هم این راب دیدیند از یعقوب بترسیدند و خاضع شدند۳
مطالب مهمه تواریخ فارسی در بارۀ تابله:
در تاریخ سیستان که مولف آن شناخته نشده و قسمت مهم ان در حدود ۴۴۵ ه نوشته شده , مطالب مهمی در بارۀ رتبیلان موجود است که مادر قسمت و قایع هر مطلبی را بجای خود نقل خواهیم کرد ولی چون مولف تاریخ سیستان مطلع ترین شخصی است به وقایع و احوال رجال و ناموران این سر زمین بنابران درینجا مطالب تاریخ سیستان در بارۀ رتبیلان اختصار میشود:
اندرسنه ۴۷ ه ربیع الحارثی به بست و رخدو ان ناحیت شد و ان رتبیل ۱.....
که رفته بودبا او حرب کرد و رتبیل بهزیمت از پیش او برفت و به زمین هندوان شد۲ اندرسنه ۵۱ه عبیدالله ابی بکره بسیستان امد پس به سیستان یک چند ببود و برفت به بست و رخدو کابل شد و با رتبیل حرب کرد و آخر صلح کرد باد و هزار درم ۳ و رتبیل نزدیک او امد ع و با او به سیستان امد و ازینجا رتبیل را از پس ان ببصره فرستاد نزدیک زیاد بفرمان زیاد که زیاد خواست که اورا بیند چون انجا رسید او را بنواخت و خلعت دادو باز گرد دانید سوی عبید بن ابی بکره . و اورا خبر ها بسیارست اندر جود و سخاوشجاعت اماما این کتاب بروجه اختصار قصد کرده ایم , که ممکن نگردد که انچه اندرین شهر بز گوار بودست بروزگار او ان بعمر ها دراز گفته آید۴ بعد از سنه ۶۴ عبدالعزیز بن عبدالله بن عامر بن کریز به سیستان امد و خبر بست و کابل کردند که ایشان سربتافته اند براه بیابان برفت , رتبیل لشکری از ترکان فراهم کرده بود حربی صعب بکردند چنانچه مسلمانان فرو ماندند و خواستند که بگریزند از قوت دشمنان و شوکت ایشان , عمر بن شان العاری مردی معروف بود , با عبدالعزیز یکجا بود , حمله کرد و رتبیل هزیمت شد.۵
پس ازین از حرب رتبیل در بست در سنه ۷۴ ه و باز نبرد دهای وی با عبیدالله بن ابی بکره در سال ۷۸ ه و داستان او با عبدالرحمن محمد اشعث در سنه ۸۲ ه و جنگهای رتبیل با اشعث بن بشر در ۸۶ ه و با محمد بن حجش در سنه ۱۰۹ ه و با سلیمان کندی در سنه ۱۳۸ ه ذکر رفته ودر سنه ۱۵۱ ه امدن یزید بن مزید را از طرف معن بن زایده به رخد تفصیل میدهد که رتبیل با وهدیها فرستادولی یزید با او در بست بیاویخت . و سی هزاز مردا سیر گرفت , و داماد رتبیل که نام او ماوید؟(در بلاذری: ماوند خلیفۀ رتبیل) بود زنهار خواست و سوی منصور خلیفه فرستاده شد۲
همچنین مولف نامعلوم تاریخ سیستان بعد ازین عصر در موارد ذیل نام رتبیل را در ضمن وقایع سیستان آورده است:
در عصر خلافت هادی در ماه صفر ۱۶۹ ه تمیم از بست به رخدشدو بارتبیل حرب کرد و برادر اورا اسیر کرد و به عراق فرستاد.۳
در سنه ۲۴۹ ه یعقوب لیث صفاری در رخد با صالح بن نضر که رتبیل پناه برده بود بیاوخت , و رتبیل را بیگفند و بکشت با شش هزار مرد, و سی هزار اسیرگرفت با چهار هزار اسپ . و برادر رتبیل بزنهار یعقوب امد و تخت سیمین رتبیل و خزینه و سلاح و تمام قرابتان او درد و صد کشتی به سیستان حمل شد که دران جمله احرسی (کذا) برادر رتبیل هم بود. یعقوب صالح بن حجر ابن عم رتبیل را بولایت رخد حکمران فرستاد ۴ اما صالح در شعبان ۲۵۲ ه عاصی شد و در قلعۀ کوهژ ۰کوهک ده میلی غرب قندهار بر کنار غربی ارغنداب که بقول بیهقی شارستان رتبیل بود)(ص۳) از طرف یعقوب متحصن گردید چون صالح را یقین شد که قلعه بخواهد ستد خویشتن را بکشت و اورا از قلعه فرو افگندند , و زنهار خواستند و صالح را به بست اوردند و بگور کردند و محمد بن وصیف دبیر رسایل (سرمنشی ) در بار یعقوب شعری پارسی بگفت در مدح او و دران واقعۀ کشتن رتبیل را چنین یاد کرد:
به لتام امد رتبیل ولتی خورد به لنگ
لتره شد لشکر رتبیل و هباگشت کنام۱
در سنه ۲۵۵ ه پسر رتبیل کبر بود ( شاید گبر یا گیر) به قلعۀ بست محبوس بود فرصت یافت و بگریخت و سپاهی بزرگ جمع کرد و به رخد شد, و رخد بگرفت و یعقوب به دفع او درذیحجه همین سال برامد و پسر رتبیل از رخد به کابل گریخت , و یعقوب بعد از تاخت و تاز بر خلج و ترکان ( غلجی و تره کی ) در شوال ۲۵۶ ه به سیستان آمد.۲
دو سال بعد در ربیع الاول ۲۵۸ ه باز یعقوب به سر کوبی پسر رتبیل بزابلستان رفت و پسر رتبیل به قلعه ناری لامان ( در اجرستان کنونی غرب غزنی ) برشد و حصار گرفت و اورا افرود اورد و بند بر نهاد.۳
در تاریخ سیستان همین مطالب در بارۀ رتبیل ذکر شد که ما نتایج مهمی را از ان بدست خواهیم اورد.
در مجمل :
در مجمل التواریخ که مولف مجهولی ان را در ۲۰ ه نوشته دوبار ذکر رتبیل آمد یکی در عصرحضرت عمر در سال ۲۳ ه در شرح فتح مکران گوید:
که مکرانیان به ملک سند استعانت کردند که انرا رتبیل خوانند و او بحرب مسلمانان آمد و رتبیل کشته شد. و باز در شرح احوال عبدالله بن ابی بکره نویسد که وی به سیستان بارتبیل حرب کرد, و سیستان کشاده شد( بین ۷۶ و ۸۳ ه )۴
گردیزی:
ابو سعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی نیز داستان پناه بردن عبدالرحمن بن محمد اشعث را به رتبیل اورده امیر کابل میداند و باز در احوال یعقوب لیث می نویسد: که از بست به پنجوای و تگین آباد امد و بارتبیل حرب کرد و حیله ساخت و رتبیل را بکشت و پنجوای رخد بگرفت و پس از گرفتن غزنین و زابلستان و گردیز سوی بلخ و بامیان رفت ( سنه ۲۵۶ ه ) و از انجا با زگشت و بکابل شد و شاه کابل را قهر کرد و پیروز (شاید از اخلاف همان فیروز بن کنک مذکور در مسعودی ) را بگرفت و سوی بست شد.۲
عوفی :
همین داستان حیلۀ یعقوب و کشتن رتبیل از طرف محمد عوفی بخاری در کتاب جوامع الحکایات ولوامع الروایات (تالیف ۶۳۰ ه) نیز نقل شده که ما در قمست حوادث عصر یعقوب و شرح حال صفاریان انرا خواهیم اورد.
نتایج این مبحث
۱-بموجب تاریخ طبری و تاریخ سیستان رتبیل در سیستان و سرزمین رخذ(قندهار کنونی ) از اوایل عصر و رود فاتحان مسلمان بعد از سنه ۲۱ ه وجود داشت و چنانچه طبری اشاره میکند یک برادر شاه و برادر دیگر رتبیل نامید می شدع و چون شاه لقب حکمدار کابل بود بنابران باید گفت که از دو برادر انه بر زابل و رخذ و سیستان حکم میراند رتبیل لقب داشت و انکه بر کابل و محلقات ان مسلط بود (شاه ) گفته میشد چنانچه بقول یعقوبی در سنه ۱۶۳ ه کابلشاه خنچل نام داشت, و رتبیل ملک سیستان بود و همین رتبیل است که بقول صاحب مجمل در سنه ۲۳ ه ملک سند هم شمرده می شد و ازین پدید می آید که دامنۀ اقتدا رتبیل از رخد و زاول و سیستان تا حدود سند هم کشیده می شد زیرا اخطۀ رخد ( قندهار کنونی )همواره تا درۀ بولان که به سر زمین سند متصل است ادامه داشته است.
۲-از اسناد عربی و فارس قرابت و خویشاوندی کابلشاهان ورتبیلام ثابت است . ولی دامنۀ اقتدار رتبیلان از سیستان تا غزنی بود, و کابلشاهان بر کابل و ملحقات آن تا کرانهای دریای سند حکم میراندند, و نویسندگانیکه کابلشاهان را رتبیل شمرده اند قول ایشان منافی اکثریت قاطع مأخذ عربی و فارسی است و خلط کرده اند.
۳-رتبیلان در شهر های زرنج و بست و پنجوای و کوهک مرکزیت داشتند و بقول بیهقی همین کوهک (= کوهژ گه اکنون هم بقایای آن بنام کوهک در غرب قندهار بر کنار غربی ارغنداب موجود است ) شارستان رتبیل بود.
۴-بقول تاریخ سیستان در عصر یعقوب لیث ( سنه ۲۵۵ ه ) پسر رتبیل گبر بود. اگر قرأت کلمۀ گبر صحیح باشد پس حدس میتوان زد , که دیانت رتبیلان در اواسط قرن سوم گبری (زردشتی ) بود و به قرار اسناد تاریخی میدانیم که دیانت گبری (گبرکی ) در سیستان و اراضی غربی افغانستان تا همین عصر ها باقی بود. و در آهر افراد این خاندان مسلمان نیز بوده اند.
۵-عصر رتبیلان و عددایشان:
از روی ماخذ موجود میدانیم که رتبیلان از آغاز دورۀ اسلامی (تا۲۵۸ ه) که یعقوب لیث ایشان را مستأصل می کرد, سمت حکمرانی و شاهی را داشته اند , و البته بصورت فجائی خاق نشده اند , و از بقایای ملوک دورۀ قبل از اسلام این سرزمین بودند . ولی چون از دورۀ قبل از اسلام سندی از احوال این دودمان نداریم بنابران از روی ماخذ عربی و فارسی وجود ایشان را تا (۲۵۸ه) ثابت میدانیم .
اگر بقرار حکم مورخان که یک قرن را برای سه نسل تعیین کرده اند, در دونیم قرن عهد اسلامی عددشاهان این خانواده را بر شماریم باید کم از کم هشت و نه نفر ازین دودمان حکمرانی کرده باشند بدین موجب۱
اول :
رتبیل عصر خلفای راشدین از ۱ تا ۳۳ ه بقرار روایت طبری اورا می شناسیم همانست که برادرش شاه از وبه آمل گریخت و بقول مجمل کشته شد.
دوم:
رتبیل مقتول عصر امویان از ۳۴ تا۶۶ه بقرار ذکر بلاذری و طبری و تاریخ سیستان که او نیز بدست مسلمانان کشته شد.
سوم:
رتبیل دیگر عصر اموی از ۶۷ تا ۱۰۰ ه بقرار بلاذری و یعقوبی و طبری ومقدسی و مسعودی و گردیزی و تاریخ سیستان وی در بست به دادن یک ملیون درهم با مسلمانان صلح کرد ودر سنه (۸۵) ابن اشعث را به حجاج سپرد و طبری اورا رتبیل اعظم می نامد.
چهارم:
رتبیل اواخرا عصر اموی از ۱۰۱ تا ۱۳۲ ه که به حکمران گماشته در بار اموی باج نمیداد (بلاذری یعقوبی تاریخ سیستان.)
پنجم:
رتبیل اوایل عصر عباسی از ۱۳۴تا۱۶۶ ماوند یا ماوید داماد و خلیفۀ او بود که به بغداد فرستاده شد معاصر خنچل کابلشاه و مطیع در بار بغداد (بلاذری , یعقوبی تاریخ سیستان )
ششم:
رتبیل دیگر عصر عباسی از ۱۶۷ تا ۲۰۰ ه در عصر الهادی عباسی ۱۶۹ ه برادرش اسیر شد و اورا به عراق فرستادند . (بلاذری تاریخ سیستان.)
هفتم :
رتبیل سوم عباسی از ۲۰۱ تا ۲۳۳ در ماخذ موجوده فکری از وی نیست.
هشتم :
رتبیل عصر صفاری از ۲۳۴ تا۲۴۹ ه که بقول تاریخ سیستان و گردیزی و ابن خلکان و عوفی بطرفداری صالح بن نضر با یعقوب در آویخت و کشته شد. وی در تخت روان حرکت میکرد و تخت سیمین داشت و نامش رتبیل در قصیدۀ محمد بن وصیف مذکور است.برادر (احرسی) بزنهار یعقوب آمد و به سیستان فرستاده شد.
این رتبیل کاکا زاده یی هم داشت که نام او الامی و عربیست یعنی صالح بن حجر که یعقوب اورا احکمران رخد نمود ولی وی در (۲۵۲ه) عاصی شد و عاقبت خود کشی کرد (تاریخ سیستان)
نهم:
پسر رتبیل (۲۵۰-۲۵۸ ه) وی پسر رتبیل سابق الذکر نمبر هشتم بود و تاریخ سیستان اورا اگبر گوید بعد از قتل پدر در بست محبوس بود درسنه ۲۵۵ ه بگریخت و سپاه فراهم آورد و رخد بگرفت . یعقوب اورا بشکست و به کابل گریخت .چون یعقوب بر گشت وی زابلستان را بازبدست آورد تا که در سنه ۲۵۸ یعقوب اورا در حصار نای ( اجرستان) بگرفت و بند برنهاد ( تاریخ سیستان) و در ینجاست که دودمان قدیم و تاریخی رتبیلان از بین میرود و شاهی این سرزمین به موسس دودمان صفاریان یعقوب لیث انتقال می کند و بعد ازین در تاریخ نامی از رتبیل دیده نمیشود.
نا گفته نماند که تا کنون نام رتبیل بر مسکوک یا کنیه یی دیده نشده و در سفر نامهای زایران چینی و مورخان هندی نیز ذکری از ایشان نیست و چون زایران چینی به اواسط زابلستان نگذشته اند بنابرین ذکری از ملوک انرا هم ندارند. اما مورخان عرب و عجم راچون در اولین مراحل فتوح اسلامی بعد از کشودن سیستان سروکاری با رتبیلان بود ازیشان فراوان ذکر ها دارند که ما لب لباب آنرا درین فصل آوردیم و قسمت و قایع را در فصول آینده بجای خود ذکر خواهیم کرد.
ضبط های مختلف نام رتبیل واصل آن نام رتبیل در کتب عربی و فارسی ب املا های مختلف ضبط و نقل شده و کاتبان کتب خطی آن را بانواع مختلف رتبل – رتپیل – رتبال- زنبیل – زنبیل و حتی روسل و تلپل آورده اند و همین املاهای عجیب و غریب بوده که موجب سوء تفام محشی فاضل تاریخ سیستان و مجمل التواریخ مرحوم ملک الشعراء بهار خراسانی گردیده , و این کلمه را از ریشه (زنده پیل) فارسی پنداشت و اصل انرا زنتبیل زا نبیل گفت ۱ و برخی از نویسندگان دیگر هم همین نظر را پذیرفتند.
رواورتی محقق معروف افغان شناس انگلیسی گوید: که این نام اصلا در هندی و رتن پال بوده و تصحیف شده است ولی مورخان عرب مانند بلاذری و یعقوبی و طبری و مسعودی این کلمه را با لاتفاق رتبیل ضبط کرده و جمع آن را از تابله نگاشته اندع که قیاس است بر جموع قیاصره نمارده کیاسره فراعنه تراکمه افاغنه که این وزن جمع مکسر در عربی همواره در مورد اسمای ملوک ملل مستعل بود این کلمه طوریکه مرحوم بهار حدس زده زنده پیل = زنتبیل نیست و برای این مطلب چند دلیل محکم ادبی و تاریخی موجود است :
اولا : مسعودی مرخ دانشمند و جهانگرد عربی مکررا این نام را رتبیل ضبط میکند در حالیکه همین مولف در همین کتاب کلمۀ زند بیل راجد گانه استعمال می کند ۴ و هر دو را خلط نکرده است و کلمۀ زنبیل که اصلا عربیست در کتب لغت عرب جدا از کلمۀ الزند بیل آمده است و هم کلمۀ مخورا الذکر را عربها بامفهوم ان کاملا بحیث کلمۀ دخیل و معرب می شناختند و زندبیل بروزن خندریس بمعنی پیل عظیم معرب است.۲
مثلا کلمۀ زندبیل را بهمان معنی ایکه فروسی گفت «بتن زنده بیل و بجان جبرئیل » یکفنر شاعر عربی زبان ملتانی در قصیدۀ عربی استعمال کرده که در مروج الذهب (۳/۱۴) موجود است و احمد بن عبدالوهاب نویری متوفی ۷۳۳ ه درنهایۀ الارب (۹/۳۱۱) از مروج نقل کرده است , همچنان مطیع بن ایاس شاعر عرب زند بیل را در اشعار خود آورده و ابو منصور موهوب بن احمد جوالیقی ( ۴۶۵/۵۴۰ه) زبان شناس عرب تصریح میکند که الزند بیل کلمۀ فارسی معرب است و نویسندگان قاموس و لسان العرب هم آنرا بمعنی فیل عظیم و معرب زنده پیل می شناخته اند همین جوالیقی که کلملۀ زند بیل را با تمام کیفیت آن می شناخته در کتاب المعرب خود رتبیل را بمعنی ملک سجستان ضبط کرده که در نسخ خطی به فتحۀ راء نوشته شده است و ازین بر می آید که لغویون عرب هر دو کلمه را جداگانه شناختندی .
ثانیا: کلمۀ رتبیل را شعرای عرب بهمین معنی ملک سیستان می شناختند مثلا فرزدق یکفنر شاعر معاصر رتبیلان در مدح سلیمان بن عبدالملک اموی ( ۹۶-۹۹ه ) گفت :
و تراجع الطرداء اذوثفوا بالامن من رتبیل و الشحر ۶
ازین بیت شاعر معاصرر تابله ثابت می آید که اصل کلمۀ رتبیل بود نه زنتبیل ( کما زعم ) زیرا از نتبیل و زنا و عروضا دران نمی گنجد.
ثالثا: تازیان داستانهای مقاومت ها و پیکار های رتابله را در سیستان و رخدو زابلستان شنیده بودند که بقوت و صلابت تام لشکر های متهاجم تازی را محو میکردند,و قراریکه گذشت جیش الطواویس عرب را از بین بردند چون این نام بطور اسم هیر و شهرت یافته بود تازیان انرا بر فرزندان خود نیز می نهادند چنانچه یکفنر محدث معروف رتبیل بن صالح نیز وجود داشت که علامه زبیدی در شرح قاموس تحت مادۀ الرتبل ذکر اورا آورده و علامه ذهبی احادیث فراوان را ازو نقل نموده است۲
از تمام این دلایل لغوی و ادبی ثابت می آید که اصل این نام رتبیل بود, زیرا کلمۀ ثقیل زنتبیل که مرحوم بهار آنرا اصل کلمه پنداشته در وزن عروضی بیت و قصیدۀ مذکور نمی گنجد و اگر آنرا زنبیل فرض کنیم پس در تحت مادۀ الرتبل نمی آید و چنانچه گذشت لغویان عربی ماده زنبیل را جداگانه آورده و دران علمی را بشکل زنبیل ذکر کرده اند.
چون این کلمه از عرب یا فارس و ماوراء النهر با فغانستان نیامده وریشۀ آن در السنۀ ان دیار وجود ندارد بنابران آنرا یک کلمۀ داخلی و مربوط به السنۀ مقامی افغانستان باید پنداشت و ریشۀ انرا هم در زبانهای این سرزمین جستجو باید کرد.
تجزیۀ تخمینی نام
چنین حدس میتوان زد که جز و آخرین کلمه (پیل) باشد و طوریکه را ورتی گوید با (پال) که در اهر اسمای پشتو و هندی می آید همریشه خواهد بود و بدین صورت املای اصلی آن (رتبیل ) باشد که بنابر عدم وجود فرق (ب و پ) در املای عربی و فارسی کلاسیک همواره (رتبیل ) به باء موحده نوشته شده است.
۱-تاج العروس مادۀ الرتبل.
۲-مشتبه النسبه علامه ذهبی به استفاده از مقالۀ دکتور بلوچ چون ۱۹۵۸ م . در منتهی الارب ۲/۹۲ نام این محدث صالح بن رتبیل است.
در برخی از اسماء قدیم کلمۀ (پال) لل پیلل آمده که در پشتو به معنی پروردن و تنمیه است و پال و پیل همین معنی را در اواخر کلمات میرساند مانند مینه پال (وطن پرور) و خپل پال (خویش پرور) که شاید همین پال در اواخر اسماء هندی رتن پال , گوپال , انند پال جیه پال و غیره هم موجود باشد چه در هندی و سنسکریت هم پالنا پروردن است (قاموس هندی ۱۶۷).
اما جزو اول کلم در (رتو) هندی و اوستانیز بود که در گاتهارتو بمعنی سرور و روحانی و بزرگ مینوی آمده و بطور صفت حضرت زردشت هم استعمال شده که آنرا (رد جهان) ترجمه کرده اند۱
گویند اولین کسیکه به نظر زردشت آمد, فرشتۀ نیکی و هومنه بود۲ که اعتقاد به ریتا یعنی مظهر عدابت و نظم عالم معنوری را از و آموخت ۳ و این ریتاریشۀ قدیم جزو اول کلمه رت پیل خواهد بود.
در اسمای قدیم مردم افغانستان این جزو اول خیلی مروج بود در زبان اوستا اصل نام رستم پهلوان داستانی سیستان راته +ستخمه بود , که در ادبیات پهلوی در کتاب درخت آسوریک رتوستخمه امده و بقول کریستن سین این جزو اول کلمه با اسم مادر رستم رت+آپت (رود آبذ) یا بقول فردوسی رودابه دختر شاه کابل یکسان است . زیرا بنابر عات قدیمی که در تشکیل اسامی وجود داشت عادتا اسم پدریامادر بانامهای پسران دارای یک جز و عمومی بوده است ۴
در فارسی نیز کلمۀ (رد) مفهوم هوشیار و خردمند را داشت که ریشۀ آن رتو اوستاست . فردوسی گفت:
بپوشید درع سیاوش رد
زره را گره بر کمر بند زد۱
و از همین مقوله است که در سنسکریت رتی ربة النوع محبت و ستارۀ زهره و عشق و دوستداری را می گفتند در پشتو ریشۀ این کلمه در اسم زنان ( راتو) باقی مانده که بمعنی محبوبۀ روحانی و معشوقل مینویست در اسماء مردان (راتگل) از همین ریشه است رات= رت = رد یعنی سرورد روحانی و محبوب+ گل از ریشه کلمه تاریخی کول و کهولا و کهول که معنی مجموعی این نام (از خاندان سرور محبوب یا (سرورزری و بادار خیل) است ولی برخی در تحت تمایلات تعرب این نامهارا معرب کرده را حتو و راحت گل گفته اند, که بدین سبب ریشۀ قدیم و اصالت تاریخی انرا گم کرده ایم.
بنابرین تحلیل لغوی گوئیم: که رتبیل نام بسیار زیبا و پر معنای داخلی افغانستان است بمعنی پرورنده عشق و سرور مهرور یا پروردۀ ربة النوع محبت یا پرورندۀ رادان و خردمندان.
تحقیق در اقوال مورخین
اکثر مورخین خانوادۀ رتبیلان را از بقایای عناصر کوشا نویفتلی شمرده و انهارا با کابل شاهان خلط کرده اند اما دلایلی موجود است که رتبیلان زابلستان و رخج و سیستان را از کابل شاهان تمیز میدهد.
دلیل مهم اینست که تمام مورخین قدیم عرب چنانچه گذشت ایشان راشاهان سیستان تا حدود غزنی شمرده اند نه شاهان کابل.ولی از خلال روایات مورخین توان دریافت که بین این دو خانوادۀ شاهی قرابت و خویشاوندی بود و هیون تسنگ زایر چینی که در هنگام باز گشت از طرف هند در ماه جون و جولائی ۶۴۴ م ولایت فلنه (بنو( واو- پو- گین(افغان) و تسو-کو-چا(زابل) و کاپیسا و کابل را دیده بود وی قلمرو شاهی کاپیسا و کابل را بشمول لغمان و ننگرهار و گندهارا و پشاور تا تکسیلا می شمارد و نیز ولایت فلنه( بختیاتبنو) را مربوط شاهی کاپیسا میداند ولی در همین وقت ولایت تسو- کو- پا-(شاید زابلستان تا مجاری ارغنداب) که پایتخت ان هوسی نا غزنه بود دارای شاه جداگانه بود و حتی زبان این دو ولایت نیز با هم اختلاف داشت و هیون تسنگ تصریح میکند که اسلاف شاه زابلستان مدتها قبل درین سر زمین حکمرانی داشته اند و تحت سلطۀ شاهان کاپیسا و کابل نیست که باغلب احتمال شاه زابلستان و غزنه همین رتبیل مورخان عرب و یا لویک مورخان دیگر باشد که درین کتاب شرح هر دو دودمان بجای خود داده شده است.
دلیل دیگر برای تجزیه رتبیلان از کابل شاهان اسنت که الیعقوبی مورخ قدیم عرب که مقارن عصر رتبیلان و کابل شاهان در حدود (۲۸۰ه) زندگی داشت و مورخ معتبر و بصیر و مطلع است در تاریخ خویش کابل شاه خنچل و شیر ملک بامیان و رتبیل ملک سجستان را در یک مبحث اورده و هر یکی را شاه جداگانه شمرده و خلط نکرده است.۲
همچنین عبیدالله بن عبدالله مشهور به ابن خرداذبه که در حدود ۲۳۰ ه کاردار برید خلیفه معتمد عباسی بود و کتاب خود را از روی اسناد و اطلاعات رسمی در بار خلافت ترتیب داده با صراحت تام مینگارد که رتبیل ملک سیستان و رخج و بلاد داور باشد و ملک کابل را کابلشاه گویند.۳
چون گفتار هیون تسنگ با اقوال مورخان قدیم عرب هم آهنگی دارد بنابران خانوادۀ شاهی زابلستان را باشاهان کاپیسا خلط نتوان کرد. و از همین روست که مورخ انگلیسی ری با وجودیکه به نزدیکی نژادی این دو خاندان قایل است بازهم بین کابلشاهان و رتابله فرق ووجه امیتازی را قرار داده است.۴ شاید علت اختلاط این باشد که رتبیلان مطابق رواج عصر و مانند شاهان مجاور خود در کابل خویشتن را «زابل شاه» هم میگفتند و چون کلمۀ شاه جزو القاب ایشان بود بنابران هر دو خانواده در تحت این عنوان امده باشند.
و دلیل این سخن کتبیۀ مهرا کولا پادشاه هفتالی زابلستان (حدود ۵۰۰ م) است که در درۀ شالی روزگار شمال قندهار موجود است و بران نام خود را برسم الخط یونانی با گوس شاه زاول (خداییی شاه زاول ) نوشته است یکی از مورخین هند پروفیسور س ه هودیوالا گوسد که نام رتبیل بعد از سنه ۴۳ ه مسلسلا در مدت دو صد سال از طرف مورخان عرب ذکر شده و این مطلب را میرساند که نام یک شخص نبوده بلکه عنوان خانواده و یا لقب موروث شاهی است.
ویلسن این لقب را رتن پال خوانده(پاروقی ص ۴۱۷ هندایالیوت ) ولی راورتی بین رتن پال (رتنه پاله) و(ورنه پاله) متردداست در حالیکه نویسندگان دیگر یکی ازین صورر نپذیرفته اند و میتوان صورو نزبل یا ریزبل را برای آن تصور کرد که معنی آن را نه یارای زابل باشد زیرا توره مانه پدر مهیرا کولاحمدار هونان سپید زابل و فاتح سند ومالوادر ۵۰۰ م نیز بلقب توره مانه جاوله نامیده است.
نام راجوله بر مسکوکات اندوسیتهین دیده میشود (فهرست مسکوکات موزۀ هند از سمته ص ۵۶ نوت ۹۱-۱۹۶) و قراریکه کننگهم در کتاب (مسکوکات اندوسیتهین متأخر ۹۵-۹۷-۱۰۸-۱۱۰) گوید برخی از مسکوکات هفتالیان بنام شاه زوبوله SHAH-ZOBOLA OR SHAHI-JABUA OR SHAHI ضرب شده بود و ممکن است راجوله یارای جبوله یاJANABULA OR SHAHI JAUVLA
رانوجبوله معنی شاه جبول شاه زابل داشته باشد و نام زابل را نیز از نام یکی از شاهان معروف هفتالیان گرفته باشند(کتاب مذکور ۱۰۸) علاوه برین احتمال توان گفت: که نام راجووله یار نجوبوله بزمانهای قبل از خروج هفتالیان تعلیق گیرد, زیرا برخی مسکوکات در دست است که این نام بران نوشتۀ شده و انرا به مهاگشتر په اندو- سیتهین نسبت داده اند که در حدود ۱۱۰ق , م حکمداری داشت. (تعلیقات هودیوالابر تاریخ هند از ایلبوت و داوسن ۲/۶۶۰ طبع دوم علی گرهند ۱۹۵۲) چنانچه گذشت اصل کلمه قرار ضبط مورخین قدیم عرب و عجم رتبیل بوده لاغیر و حتی در ادب عربی و در اعلام عرب نیز بهمین املاء رتبیل دخیل شده و تا وقتی که رسند قاطعی در مقابل آن موجود نشود دلیلی نیست که مارا از قبول رتبیل باز دارد, و نمیتوانیم صور ممسوح دیگر انرا بپذیریم و نیز و چون قلمرو اقتدار رتبیلان زابلستان از غزنه تا مجاری ارغنداب بوده و در کابل وولایات شرقی افغانستان و اراضی غربی هند نفوذ و تسلطی نداشتند بنابران ایشان را با شاهان کابل و شیران بامیان و دیگران خلط نباید کرد و تطبیقات هودیوالا نیز حدس ضعف و بی سندیست که با ضبط مسلسل و متواتر مورخان عرب منافیست و این تواتر قوی را بدون دلایل موجه و اسناد کتبی همین عصر رد نتوان کرد.