لؤلؤ تر

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

دو زلفت مشک و عنبر میفروشد

دو لعلت شهد و شکر میفروشد

دو ترک مست خونریز سیاهت

سنان و تیر و خنجر میفروشد

لب لعلت به هنگام تکم

همه یاقوت و گوهر میفروشد

بخاک پای تو کاب حیات است

فلک خورشید نور میفروشد

برای مقدمت ای شاه خوبان

دو دیده لؤلؤ تر میفروشد

خوش آن عاشق که در سودای معشوق

دل جان و سر و زر میفروشد

کجا «محجوبه » خاک آستانت

بتحت و تاج قیصر میفروشد