یک سند تاریخی
در یکی از خاندانهای تالپوران حیدر آباد سند نسخۀ قران شریف خطی باخط خوب طرز هندی و نقاشی ها و میناتوری سبک کشمیر موجود بود، که برای نمایندگان دربار افغانی و میران سندهـ تعهدی نوشته و امضاء کرده اند.
این سند در جمله مدارک تاریخی اوائل قرن نوزدهم افغانستان و روابط دربار افغانی با امرای سند مهم است، که اینک عکس های آن با متن و تحشیه لازمه نشر می شود.
عبدالحی حبیبی
انجام میکند بنده (۱) محمد رحیم خان (۲): که ما از جناب پادشاه (۳) و بندگان وزیر اعظم (۴) و از طرف خود، نزد عالیجاهان میر شاه کرم علی خا (۵) و میر مراد علی خان (۶) تالپران رسیدم، آنها را دوست پادشاهی دیدیم. بموجب حکم پادشاهی ووزیر اعظم بابت مالیه از ابتدائی سال آینده تنکوزئیل چنین انجام و جائز پخته نمودیم(۷) که مبلغ چهار لک چهل سه هزار روپیه داغدار سیمی (۸) را سال به سال گرفته باشیم زیاده ازین گاهی تکلیف (نکنیم و) حضرت پادشاه خواه وزیر اعظم خواه دیگری عزیمت سندهـ نخواهد نمود و دوست میر (۹) صاحبان را بطریق مختص مقصد داریم و بقاهای سلها گذشته (۱۰) ابتدائی طلب لغایت سال انت ئل بالمقطع (۱۱) از تمام و کمال فیصل کرده گرفتیم، که این انجام در سرکارپادشاهی و بندگان وزیر اعظم و بنده درگاه محمد رحیم خان بموجب قسم همین کلام الله منظور(۱۲) و بحال است تفاوت تارمور نخواهم (۱۳) نمود، و رقم شاهی و تعلیقچۀ وزیر اعظم حاصل کرده خواهم داد(۱۴).
تحریر شهر صفر المظفر سنه ۱۲۳۰
یک مهر خوانده نمیشود) مهر دیگر : مولا داد ۱۲۲۴ (۱۵) بر صفحه دیگر:
هو – اقرار برینکه: بعد از دیدن مهر اشرف الوزراء وزیر اعظم و انجام منصورخان (۱۶) حال نیز برآن انجام خواهد بود، امر انجام مالیات چهار لکه و چهل و سه هزار روپیه داغدار بر مصحف اصلی است، و اشرف الوزرء و محمد رحیم خان را به حال است.
(مهر محمد رحیم خان)
بحال است (مهر خوانده نمیشود). (۱۷)
(۱) آیا شرح مثنوی از میا فقیر الله است؟
آثار خطی و چاپی میا فقیر الله تا جاییکه تاکنون شناخته شده عدد آن به ۲۰ میرسد که در شناخت نامۀ او در مقدمۀ گزیدۀ مکتوباتش (چاپ کابل۱۳۵۹ش ) معرفی کرده ام.
(۱۴) سال قبل هنگامیکه در کراچی در حالت انتقاء سیاسی دور از وطن بسر می بردم سفری، به شکارپور روی داد و در آنجا بزیارت مرقد این عارف بزرگوار رسیدم چون واپس به کراچی باز گشتم، مقالتی بر احوال و آثار در مجلۀ سروش طبع کراچی (شماره ۲۱ سال ۲ مورخ ۱۵ مارچ ۱۹۵۸ م نوشتم. پیش او نوشتن این مقاله دو ذخیره آثار خطی این عارف گرامی را هم دیده بودم.
اول یکی از دانشمند محقق سنده سید حسام الدین راشدی یک ذخیره گرانمایۀ آثار خطی اورا در کتابخانه خود فراهم آورده بود. که آنرا کریمانه در دسترس من گذاشتی دوم مرحوم مولوی خان محمد کاکر خالوزائی ساکن کویته هم بسا آثار ناشناخته فقیر الله را گرد آورده بود که آنرا هم دیده بودم چون هر دو خانواده این دانشمندان محترم در سنده و کاکرستان اباعنجد مریدان میافقیر الله علیه الرحمه بوده اند این آثار به همت چند بسل ارمریدانش باخلاف شان بارث رسیده و هم روایاتی از احوال و آثار او درین دودمانها معنعن بود که من شاهد و سامع آن در مدت چند سال انتقاء بوده ام ولی در ذخایر نفیس خطی هر دو دانشمند مذکور در کراچی و کویته کتابی بنام شرح مثنوی نبود و نام انرا کسی از پشینیان شنیده بود.
درحدود ۱۳۲۰ ش دوستی دانشمند در قندهار داشتم، که ملا عطاء محمد اخوند نام داشت، این مرد مفکر و خوشکلام علیه الرحمه ازاهل دل بوده و با کتاب و تصوف سروکاری داشت وی در جمله کتابهای نایاب مولفین قندهار شرح مثنوی را هم بدست آورده بوده بود که من مجملا آنرا دیده ولی بمطالعه دقیق و تصفح آن نرسیده بودم بنابرین در نوشتن مقاله مذکور فقط بذکر نام آن پرداختم و باز چون شرح احوال او آثار اورا در دلو۱۳۴۶ ش در شمارۀ اول سال (۲۶) مجلۀ آریانا از انجمن تاریخ افغانستان میکردم موفق نشدم. این نسخه را ببینم، اگر چه معلومات داشتم که همان نسخه قندهار بعدا به کتابخانه ارگ کابل انتقال یافته و فهرست نگار دانشمندی بورکوی هم آنرا بنام فقیر الله در فهرست مطبوع قاهره ۱۹۶۴م در صفحه (۲۹) ضبط کرده است. زیرا مالک اول آن بر سر ورق سپید کتاب . کلمات شرح ابیات مغلق مثنوی تالیف میافقیر الله را نوشته بود. سوابق آشنایی ما با این نسخه واحده-که ظاهرا سراغی از نظیر دیگر آن ندارم، همین بود اکنون که نسخه مذکوره بدست آمد و سراپا ملاحظه شد، بازهم در آن باره سخنهای گفتفنی دارم.قطع این نسحه ۵/۲۶ ضرب ۱۵ سانتی در ۴۳۰ ورق و ۸۵۶ صفحه مسطور ۱۹سطریست که با نستعلیق متوسط بقلم چند کاتب نگارش یافته و کاغذ آن خوقندی خاکی مروج قرن دوازدهم است وقایۀ چرمی سرخ گل کوب دارد.
این کتاب ضخیح شرح ابیات مغلق مثنوی یا شرح بر تمام مثنوی نیست. بلکه تنها دفتر دوم را شرح کرده و در مقدمۀ کوتا آن بعد از حمد و سپاس چنین می نویسد: اما بعد منزوی بیت الاحزان فقیر الله را از بدو فطرت دل دیوانۀ دردمندی حواله کردند که هیچکاه از اوجاع محبت نیاساید و دمی او ناله و فریاد باز نیاید. بیچاره دل گرفتار بیقراریها، شبهای دراز او غمگساری که چاره ساز تنهایی و حال پرداز ناشکیبایی تواند بود بهمرساند و باوی سرگرم ناله پردازی گشت . یعنی در آن بیداریهای شب و بیقراریهای طلب که دل بی صبری و قرار بهیچ تسلی نپذیرفت مثنوی حضرت مولوی را سکنیه القلب توان گفت بر کشد و در تقریر مضامن آن شرح ماجرای سوختگیهاء خویش در داد هان تانه پنداری که این مسوده فصلی است از آن باب و شرحی است برآن کتاب چه دامن پاکش که لایمسه الالمطهرون از آن منزه و مصون است که دست آلودگان اواث نفسانی بدان تواند رسید مل طوماریست مشتمل بر تفاصیل دیوانه گیها که در تب و تاب محبت برخی از آن خوانده و بحکم سوخته جانی ناله و فریادی نموده درین صورت اغلب که اکثر جا پریشان و نا بسامان خواهد بود عزیز من بر بیسر و پایان شوق اعتراض نتوان نمود:
جان من آداب دانان دیگراند
سوخته جان درد دانان دیگراند
اگر سبب اختیار دفتر دویم استفسار نمایی، ای بیخبر نگفتمت که آداب شناسان دیگراند و من نه ازیشان دیوانۀ دل باخته عشقم، که سر از پاندانم. بس باول و دوم پیچیدن و از پنج و شش پرسیدن چه معنی است
عشق را با شش و با پنج کار نیست
مقصد او جز که جذب یارنیست
(شرح مثنوی ص ۲-۳ خطی۹
با چنین جذب و نا شکیبایی فقیر الله بشرح و توضیح تمام ابیات دفتر دوم بطور مسلسل می پردازد و در ختم کلام مینوسد : دهم شهر شعبان المعظم در سنه یکهزار و یکصد و چهارده هجری مقدس این طومار شوق طی شد وین طرفه که شرح مثنوی تاریخ وی شد . اگر ترا سخنی است درین باب که شرح دفتری بدین نام نشاید، که این نام را احاطه و استیفاء تام من الابتدائ الی الاختتام باید نصیحیتی کنمت بشنو و بجان بپذیر که :
قطره کز بحر وحدت شد (سفر)
هفت بحر آن قطره را باشد اسیر
ذره کز آفتاب آرد پیام
آفتاب آن ذره را گردد غلام
(شرح مثنوی ص ۸۵۳-۸۵۵خطی)
این بود آنچه از ملاحظۀ مستقیم نسخۀ خطی بدست آمدولی باوجود تصفح تمام کتاب و پژوهشهاس دیگر نتوانسته ام یقین کنم که این کتاب لاریب فیه از آثار همین میافقیر الله جلال آبادی ما خواهد بود و بقول بیهمی اندرین سخنهاست " و دلایلی در نفی و اثبات انتساب این کتاب به فقیر الله جلالی آبادی موجود است که در سطور آتی شرح داده می شود.
دلائل اثبات و نفی
اول در مقدمه کتاب طوریکه گفته شد فقیر الله بزکرنامش تصریح کرده و هم در شرح بیت مولانا "پس بهر دوری ولی قایمست تا قیامت آزمایش دایمست میگوید و درین مقام عبارتی از پیر طریقت خود خود شیخ احمد کابلی که در بیان تجدید الف فرمود نقل تا سر این بیت با ابیات آتیه بمرتبۀ ظهور رسد و در ملاحظۀ مضامین کلام این بزرگوار اعنی حضرت مولانا و پیر طریقت من که بلا تفاوت اتحاد معنی دارد حجتی بر فرقۀ انکار پیشه قایم شود.
(شرح مثنوی ص ۱۸7 خطی)
باید گفت که این فقیر الله شارح مثنوی که پیر طریقت او شیخ احمد کابلی سرهندی (متوفی ۱۰۳۲ق) است از رجال قرن ۱۲ یا ببعد باشد، زیرا پیر طریقت را میتوانیم مرشد مستقیم و معاصر شخص او نگاریم یا رهنمایی که طریقت کسی بالواسطه بدو رسد و به صحبتش نرسیده باشد. مثلا همین فقیر الله جلال آبادی در تمام آثار خود شیخ احمد کابلی را باوصاف قبلتنا الروحانی (مکتوبات7۴) و حضرت شیخ ما (مکتوبات ۲۰7)ستوده است. که بین این توصیفات مکتوبات و قطب الارشاد و طریق الارشاد و پیر طریقت من شیخ احمد کابلی که در شرح مثنوی آمده مقارنت و هم آهنگی دیده می شود، و بنابرین می توان این پیر طریقت را همان قبله روحانی و جد روحانی فقیر الله جلال آبادی شمرد، ولی نه پیر طریقت یا قبله روحانی مستقیم و معاصر اگر این مشابهت و هم آهنگی را قبول کنیم روحانی مستقیم و معاصر اگر این مشابهت و هم آهنگی را قبول کنیم باید مولف شرح مثنوی همین میا فقیر الله جلال آبادی نقشبندی و پیوسته به سلسله طریقت مجددیه باشد ولی ما میدانیم که تنها این دلیل کافی نیست و امکان دارد که فقیر الله نام دیگری در همین عصر وارد طریقت شیخ احمد کابلی سرهندی علیه الرحمه بوده و شرح مثنوی را نوشته باشد.
دوم: شاید برخی تصور کنند که نویسندۀ این شرح غیر ازین شخصیت جلال آبادی فقیر الله دیگری باشد، برای یافتن هم نامان معاصرش که در نصف اول قرن ۱۲ زیسته باشد با مراجعه بکتب رجال و تذاکیر اولیا و شعراء تا جاییکه میسر بود یکتن فقیر الله دیگر همین عصر شناخت شده.
در تذکره ریاض العارفین آفتاب رای لکهنوی (ص۱۴) طبع لاهور ۱۹77 م یکتن شاعر شاه فقیر الله لاهوری متخلص به آفرین متوفی ۱۱۵۴ ق مذکور است. که بفارسی شعر میگفت و در اوایل حیات زردشتی بود. بعد از ان مسلمان شد وفاتش ۱۱۴۳ ق هم نوشته اند .
(دایره المعارف آریانا ۴۰۴/۱ طبع کابل ۱۳۲۸ ش)
سوم: ما سال تولد میافقیر الله جلال آبادی را در حدود۱۱۰۰ق تخمین کرده و سنین عمرش را ۹۵ میشمردم زیرا وفاتش به اسناد قوی شرح مثنوی چهارده ساله باشد که قابل قبول نیست، پس باید در صورت انتساب شرح مثنوی بدو عمر طویلی برایش فرض کنیم که مولف چنین کتاب در ایام باید لا اقل کمتر از عمر سی سالگی نداشته باشد.
در بارۀ طول عمر میافقیر الله یکی از بقایای خاندان محلصانش مرحوم خان محمد کاکر خالوزیی ساکن کویته که اکثر تالیفات خطی اورا فراهم آورده و من پیش او دیده بودم از اجداد خود روایتی داشت. که فقیر الله علیه الرحمه در اواخر عمر در حدود۱۰۸ سالگی نابینا شده بود ولی روشنی باطن، موری که در کفش او بودی هم دیدی و آنرا نیازردی.
چهارم: از اسنادیکه جلال آبادی در آثار خود نوشته پدید می آید که وی در علم حدیث و روایت آن از اساتیذ خود مانند سید عمر محدث مکی و مخدوم محمد هاشم تتوی و شیخ عبدالقادر صدیقی مفتی مکه اجازت موثوق و علمی داشت و محدث ثقه 7 مستند الروایه و هم مدرس مجاز این علم بود،که این خاصیت او در اکثر آثارش نمایانست، و در شرح مثنوی هم همین وصف او بروز میکند در شرح ابیات مثنوی که :
گفت پیغمبر که هر از یقین داند
که یکی را ده عوض می آیدش
هر زمان جودی دگر می زایدش
مینویسد:بحکم من جاء بالحسنه فله عشر امثلها، هر زمان جودی دیگر می زایدش، جزای شرط درین مصرعست کمالا یخفی و حدیث نبوی باین مضمون معنوی تا حالت تحریر این ذرۀ حقیر نیافته، تار درینجا نقل می نمود اما البته خواهد بود که حضرت مولانا بنظم در آورده است.
(شرح مثنوی ۲۱۳ خطی)
درینجا من جاء بالحسنه آیت (۱۶۰) سورۀ الانعام قران عظیم است. چون حدیثی بدین مضمون بنظر او نرسیده بود بحیث یک محدث عدم سمع آنرا گفت، ولی احترام و خوش بینی بمولانا. بکلمات البته خواهد بود کفایت کرد که این هم یک اشاره یی در صحت انتساب کتاب به فقیر الله جلال آبادی خواهد بود.
پنجم: مقدمۀ شرح مثنوی که عبارات آنرا در سابق نقل کردیم روشن می آید که مولف آن شخصی دارای جذبه و ناشکیبا و دارای دل دیوانه دردمند و بیقراری بوده است که سکینه القلب خود را در خواندن ابیات مثنوی مولانا بلخی جستجو میکرده است.
عین چنین شخصیت نا قرار و اثر پذیر را در مکتوب چهلم شرح بیت ابن فارض مصری که بزبان عربیست می یابیم وی گوید: وقتی در حصارک در خدمت مولانا محمد صادق بن دیندار ننگرهاری حصارکی بطلب دانش پرداخته بودم در آن حلقه فقیه عبدالله کندی باغی کتاب مطول در علم معانی را خواندی و در امثله آن کتاب شعری بود که:
فیا وطنی فاتنی بک سوابق من
الدهر فلینعم لسا کنک البال
از شنیدن این شعر شیرین آنقدر لذت بردم که به مرتبت بلندی تری از آنچه بودم رسیدم و اگر میخواستم قدمی فراتر گذارم، آنرا مدتی باز میخواندم... (مکتوبات ص ۱۰۵) بعید نیست چنین شخصیت نا قراریکه میا صاحب علیه الرحمه در ایام جوانی و تحصیل علم در حصارک داشت و در مقدمۀ شرح مثنوی هم ظهور کرده بعد ها به نویسندۀ محقق صوفی منشی که در عین زمان محدث و فقیه و متکلم هم بود تکمیل ابعاد شخصیت خود را کرده باشد.
ششم: یکی از روشهای علمی کتاب شناسی و شناختن رجال یافتن وجو تشابه و اشتباه و نظایر بین آثار آنهاست و این یکسانی از نظر فکری و ادبی هر دو سنجیده می شود.
متاسفانه تاکنون یکی از آثار فقیری بروش انتقادی عصر جدید با فهارس لازمه و ترتیب و تبویت جدید نشده که درین باره از آن استفاده بعمل آید.
نسخۀ خطی شرح مثنوی نیز معرا که از هر گونه فهرس و حاشیه نویسی و سرخط و عنوان گذاری است و بنابرین خواندن و تطبیق مضامین و محتویات چنین کتابها، وقت ورق گردانی فراوان بکار دارد، که اکنون با رسیدن عاجل مراسم تجلیل جلال آبادی میسر نیست بنا برین درینجا به مختصر پژوهشی بسنده میگردد:
برای توضیح نزدیکی فکر و بیان بین شرح مثنوی و مکتوبات گوییم، که مولوی بلخی فرمود:
زاتش ارعلمت یقین شد از سخن
پختگی جو در یقین منزل مکن
تا نسوزی نیست آن عین الیقین
این یقین خواهی در آتش در نشین
(مثنوی دفتر دوم ص ۵۴ طبع کلاله خاور تهران ۱۳۱۹ ش)
مولف شرح مثنوی در توضیح این ابیات مینویسد:
چون سالک از مرتبه علم الیقین که بدلالت آثار و اخبار شناسای جمال و کمال یار شود بگذرد و خواهد که دولت مشاهده کند، اولا نفی تعین خود نماید تا در رفع این نقاب که همان حجاب وی بود چهرۀ مقصود مشهود وی آید... اما عین الیقین تنها درین تماشگاه بکار نیاید که از آن بجز جهل و حرمان هیچ نیفزاید، چه در حجاب تعین، جمله بعین الیقین جمال دوست می بینند که در حقیقت جز احدیت مجرد نیست اما نمیدانند که چی می بینند؟ لاجرم لذت از آن نمی یابند.
لذت این دید در مرتبه حق الیقین بود که همدوش آن عین الیقین مطلوب حاصل شود و ازین سبب حر مولانا در بیان عین الیقین چنین فرموده که : تا نسوزی نیست آن عین الیقین..
(شرح دفتر دوم مثنوی ص ۲۰7 خطی )
در مکتوب ۱۵ میا فقیر الله عین همین مطلب که در مقام عین الیقین جز تحیر چیزی نیست و بالاتر از آن مقام الیقین و صحواست چنین آمد:
مقام عین الیقین و نصیله من الذات الواجبی و صفاته و افعاله لیس الالتحیر و الامر و الحرق لان ذاته تعالی لیس بمدرک و لا محاط فکیف یمکن للممکن ان یدرک کنه الواجب و یحیط فلا جرم تکون الحیری دانمی و هذا الحال شرط الوصول الی المقصد الاقصی
فاذا اراد الله جل مجده آن یرقبه عن حال القناء و عین الیقین و یحققه بالبقاء یرفعه من السکر و عدم الشعور الی الصحو و الشعور...
(مکتوبات ص ۲۳۲)
یک مقارنۀ دیگر:
مولانا بلخی فرماید:
هیزم تیره حریف نارشد
تیره گی رفت و همه گلزار شد
فقیر الله شارح مینویسد:
چون سالکف سلوک مسلک فنا فی شیخ نماید و اورا رتبه آن فنا مورث البقا حاصل آید، از فرط طرب در مستی استغراق دم از معیت و اتحاد زند. یعنی مرید که در حضرت مراد منهمک گردد و بکسب صحبت آن حریف نیکو، رتبه فنا فی الشیخ بهم رساند اندرین فنا از فرط استغراق به آن رنگ بقا کارش بدان رسد که متکلم به انا الخم شود.
(شرح مثنوی ۴۰۱)
در مکتوب ۶۵ میا فقیر الله خطاب به محمد نصیر خان بلوچ می نویسد:
اگر چه مرشد متوجه مرید نباشد چون رابطۀ متر شد قوی باشد و خیال مرشد در جمع احوال از او فوت نمی شود ابوبا فتوحات غیبه و فیوضات الاریبیه مفتوح است... اکثر اولیاء کرام در اکثر اوقات در مشاهده جمال حضرت لایزال حق جل مجده مستغرق میباشند و بر وجود خود و همچنین برما عداء خود شعوری ندارند مریدان از راه رابطه اخذ فیوضات مینمایند و در اشراق باطن مرشدان راه بر منزل مقصود می برند...
(مکتوبات ص ۲۸7)
هفتم: یکی از شبهاتیکه بر نسخه خطی شرح مثنوی وارد می آید اینست که مولف آن در دیباجه کتاب فقط خود را فقیر الله بدون ذکر کنیه و نسب و مسکن و موطن ذکر کرده در حالیکه داب فقیر الله جلال آبادی بر این بوده که در آغاز اکثر کتب و رسایل نام خود را و پدر و جدش را با مولد و موطن اصلی و بعدی بصراحت مینویسد مانند:
فقیر الله بن عبدالرحمن الحنفی حدود روتاس المولود و موطن حصارک خاص از حدود جلال آباد (ص۲7 مکتوبات) یا فقیر الله بن عبدالرحمن الحنفی الدوتاسی الشکارپوری (ص ۲۹۸ مکتوبات) یا فقیر الله بن عبدالرحمن الحنفی القریشی لهاشمی الدتاسی اتجلالابادی (ص ۳۳ مکتوبات) ولی درین مورد گفته میتوانه این داب ایام دوری از وطن اصلی و پیری و کهولت او بوده (حنا افتد و دانی ) و در جوانی هنگامیکه شرح مثنوی را می نوشته بچنین تصریح و تفصیل ضرورت و عادت نداشته است.
نتیجه:
با تمام دلایلیکه در بارۀ صحت یا ضعف انتساب شرح دفتر دوم مثنوی به میا فقیر الله جلال آبادی در صفحات گذشته ذکر رفت. باز هم من نه آنرا بدون دغدغه خاطر تصدیق میکنم نه تردید.
زیرا نفی این انتساب با صراحت نامش در مقدمه و مقارنت و شباهت سبک نوشته ها و احوال و آثار وی مشکل است و برخی از معضلات زمانی و ادبی را هم میتوان با توجیه و تاویل از بین برد.
ولی تصدیق این مطلب هم بدرجۀ لاریب فیه و بدون شک و تردید متعسر باشد زیرا نسخه یافته شده منحصر بفرد است و اصل نسخه مکتوبات به مولف هم نیست، بنابرین تا وقتی که یک دلیل خارجی موید ظن که یکی از طرفین قضیه را تایید نماید، بدست نیاید، در تصدیق انتساب تام این کتاب خاموش باید بود و با چنین قید احتیاط انرا در جمله مولفات وی شرح باید داد (۱).