افغان

از کتاب: یادی از رفته گان

میرهوتک فو فلزائی«افغان»ابن محمد زمان خان درروزگار اعلیحضرت احمدشاه باباتولدیافت .چنانچه معمول خوانین افغانی است که معملی جهت تربیت اولاد خود داشته متکفل احتیاجات حیاتی اومی شوند وی نیززیر نگرانی پدرتعلیم وتربیت شده تحت شعاع عم معظم خودسردار جانخان بوده است.چون افغان فطرتأ ذکی الطبع وعالی مزاج بود،درعهدشباب درعالم شعروادبیات شهرت یافت وازاوایل سلطنت تیمورشاه تاآخر عزت واکرام دید ودرسفروحضر مصاحب وحاشیه نشین مجلس شاه وهمواره ندیم ومستلزم رکاب شاه ومستشار درامور داخله وخارجه وشریک محاربات ومعرکه های داخله وخارجه بوده است صاحب تذکرۀروزروشن که معاصرافغان درهند است می نویسد «میرهوتک خان افغان ازمنشیان شاه زمان است درعصر اعلیحضرت زمان شاه چندی داروغگی دفترومدتی اختیارات اخباری رابه عهده داشته وبالاخره هرکاره باشی گری کلی مملکت بوی مفوض شد.»

افغان دراشعارکه ازمیرزاعبدالقادربیدل (رح)پیروی میکند ودراین سبک سرآمد روزگار خود است ازقصیده ومکتوباتی که دوستش عاجز کابلی درزمان اقامتش دربلخ نوشته معلوم میشود که عده یی ازمعاصران همیشه درمنزل افغان یاعاجز جمع میشده اند وصحبت شان بااشعاربیدل (رح)گرم بوده است.اگر چه بعد ازوفات،دیوان مرتب بقلم خودش درخانه اش بیاد گارنمانده لیکن چندی قبل دراثر تجسس بعضی ارباب ذوق دونسخۀ ناتمام بدست آمده است وحسن خان قرغه یی طال عمره که،ازدودمان خاندانی افغان است بقلم خودآثارافغان رابقدر توان ازآن نسخه ها جمع نموده ودیوان مکمل ترتیب داده است وآن عبارت ازغزلیات وفصائد-مخمسات-ترجیعات-ترکیبات-حکایات منظوم-ساقی نامه قطعات تاریخیه ورباعیات اوست که جمله آن(۹۲۳۸)بیت می باشد وتعدادصفحات دیوان به (۴۹۰)می رسداین دیوان رادرمنزل شخصی حسن خان درپائیز (۱۳۳۱)شمسی مطابق(۱۳۷۱ه ق)درقرغه مطالعه کردم.  افغان درادبیات چون مرید میرزابیدل(رح)است طبعاء باید مشرب صوفیه می داشت وازاین حیث با   روحیان رابطه خاصی داشته مخصوصابه حضرت ایشان صاحب استالف میرالدین ارادت تام داشته ونواسه دحتری آنجناب است.


ایشان به پدر افغان محبت تمام داشته وحتی نمی خواستند پدرافغان ازصحبت شان زمانی دورباشد چون حضرت ایشان صبیه ء خودرابه عقد نکاح محمدزمان پدرافغان درآورده وفرموده اند ما این کاربرای آن کردیم که تاتو باشی باما باشی بااین مناسبت افغان مجبور بود که دراستالف بحضور جد خود باشد وتا آخرعمر نزد شان مانند یک فرزند صالح خدمت کرده است. افغان علاوه برین که نسبتاء ازخوانین بزرگ فوفلز ابی است باعتبار حسب نیزیکی ازرجال بزرگ افغانستان است درزمان ماموریت هایش مخصوصاء درمعارک وحروب داخلی وخارجی شرکت داشته ودرعالم ادب ممتازودر طریقت مرید خاص حضرت ایشان ونواسه ء ایشان است. افغان درپایان عمر انزوا اختیار کرده ومدتی بخدمت حضرت ایشان در استالف بسر برده بعد وفات شان سفرحجاز نمود وبه زیارت حرمین شریفین زادهما الله مشرفاء مشرف شده ومدتی بعد ازمراجعت دراستالف وفات کرد ودرهمان جا دفن شد به مرورزمان لوحه تربتش ازبین رفته واکنون قبرش معلوم نیست. امابطور یقین درین موضع میباشد که بطورمسلسل حکایت ازآن روز تابامروز درخانواده افغان رسیده است وخصوصاء آنچه راقم الحروف (ازحسن خان ومحمد  صالح خان شهیداطال الله عمرهماکه هردوبرادر ازاحفاد نزدیک افغان اند. حسن خان دیوان افغان رابه قدرتوان ترتیب داده) شنیده ویقین حاصل شده است مگر تاریخ سال وفات افغان به ضورت صحیح بنویسنده تاهنوز معلوم نشده است. کتابی منتخب ازغزلیات افغان مشتمل بر(۳۷۴)صفحه که بعضی غزلها مقطع ندارند حتی ازبعضی غزل ها دوبیت سه بیت بیشتر گرقته نشده به خط نستعلیق استادانه نوشته شده مطالعه شد اشعارشاعرانه دارد بسیار غزل های افغان رادرحاشیه به خط نستعلیق خام ونازیبا-کمی بعد ازآن نوشته است. این منتخب تقریباء مشتمل(۶۰۰۰)بیت می باشد دراخیر آن کتاب نسبت به حضرت ایشان منظومه یی دارد که درحال دوری ازروضه ایشان بقلم آورده درضمن صبارا مخاطب وقاصد ساخته می گوید.

بارها بردی برایم بار غم

باری ای باد صیا این بار هم

سوی استالف برو از راه چین

تادمت مشکین شود زان سرزمین

روضۀ عالی جنابی بنگری

اندران خاک افتابی بنگری

کعبۀ امید ارباب شهود

قبله ء جان معبد اهل سجور

جسم پاکی هست مخفی زیر خاک

گنج پنهان است درآن خاک پاک

آن مزار حضرت ایشان ماست

وان مکان منزل لگۀ جانان ماست

خاک بوسی مقدمش آور بجا

دیده را روشن نماز آن خاک پا

بعد ازآن عرض مرامعروض دار

پیش آن خورشید کم کم ذره وار

ای به نسبت سید عالی نسب

وی بگو هر نیرو الاحسب

کوهدامن ازتو رنگین گلشن است

ازتو گل دردامن کوهدامن است

خاضه استالف که جای خاص تست

اندرو یاران با اخلاص تست

گرفتو حی هست درکارم زتست

ازکسی امید اگردارم زتست

دیده ام پرخون ودل ازدرد چاک

چند باشد درجهان ای جد پاک

دربیت آخر نسبت خودرا به حضرت ایشان با ایراد کلمه (جد)نشان میدهد این مثنوی طولانی است واین مقدارانتخاب شد-رباعی چند نیز نسبت چه خود حضرت ایشان دارد.


منجمله:

این مرقد مرشد صفا کیشان است

این بار گه شیخ عظیم الشان است

هرفیض که امروز دلت می خواهد

درخاک مزارحضرت ایشان است


چنانچه درشرح حال عاجز مفصل ذکرشده افغان راباعاجزدوستی تام بود واین غزل افغان مؤید آن است.


من وعاجز سبب عرض تمنای همیم

محفل افروزهم وانجمن آرای همیم

اثر عالم کیفیت ماهر دویکیست

نغمه سازهم وهم باده مینای همیم

قطع الفت نه پسندیم یکی ازدیگر

یعنی ازتارهوس سلسله درپای همیم

ازهزار آئینه ماجوهریک ترکیبیم

نسخه تفرقه جمعیت اجزای همیم

من وآن دوست زقید دوجهان آزادیم

میتوان گفت که دین هم ودنیای همیم

صرفه ازعشرت هستی نتوان برددمی

ماکه عمریست دراندیشه عقبای همیم

زندگی من واوازسبب یک دیگر است

مادراحیای خود امروز مسیحای همیم

باشد هرجای نشان عدم ازماپیدا

آشیان داده بیاد عدم عنقای همیم

 تابود جلوه نما شاهد معنی افغان

من و او آئینه بود ازتماشای همیم

گفتم که درفراق توام جان شود نشد

یامشکلی زبند غم آسان شود نشد

یا بیتو مرگ چاره دردم کند نه کرد

یادرد من ز وصل تودرمان شود نشد

یا در رهت بباد فنا سر رود نرفت

یاکارم ازوصال بسامان شود نشد

یا جان زدست تیر نگاهت رهد نرست

یادل هلاک آن صف مژگان شود نشد

یاره زانتظار تو بیرون برد نه برد

یا دیده ام برای توحیران شود نشد

یادل بدست دامن صبرم دهد نداد

یا پنجه ام حریف گریبان شود نشد

یا غنچه لبت زوفادم زند نزد

یا نرگست زجور پشیمان شود نشد

یا نازت ازمحبت من دل کند نکند

یاچند گاه مائل احسان شود نشد

یادل بشام هجردمی خوش زید نزیست

یایک نفس خلاص زهجران شود نشد

یاازنهال دوستیت برخورد نخورد

یا غنچه دلی زتو خندان شود نشد

یا ازغم فراق تو افغان مرد نمرد

یایک قلم خلاص زحرمان شود نشد

محرم کیفیت هستی مگو آسان شدیم

عاقبت هارنگ رنگ فرصت باخت تاانسان شدیم

خاک ماتاقابل اوجی شود چون گرد باد

دربیابان غمش یک عمرسرگردان شدیم

رنگ آگاهی گل ازحیرتگر هستی نکرد

پای تاسر جوهر آئینه نسیان شدیم

جزوماراعاقبت گل ساخت فیض معرفت

قطره ای بودیم اکنون بحربی پایان شدیم

نقص ماعرض حجاب هستی موهوم ماست

درشکست رنگ مانند شرر پنهان شدیم

نیست جز آئینه کشتن جلوه درجولانگهش

یعنی ازپاتا بسریک دیدۀ حیران شدیم

دم زدیم وکارماافغان برسوائی کشید

ازگریبان چاک همچون صبح تادامان شدیم

بعضی معماهانیزداردمعماباسم منیر

 باز می خواهم که ترک صحبت دشمن کند

یارمن ازغیر رو گردانده سوی من کند


باسم صمد

مشامم تازه هرساعت مبویت

نشان من یکی درصد زرویت


باسم لعل

یارما دراتحادش کی شکی است

نام اوبنگر که هرحرفش یکی است


غزل

من یکتن ضعیفم وخوبان هزار تن

یکتن چگونه جان برد ازآن هزار تن

تنها نه جیب من زغمش شدهزار چاک

کرده هزارچاک وگریبان هزار تن 

ای سیمتن زخنجر بیداد ناز تو

درخون تپیده بادل نالان هزار تن

تنها نگشته یکتن من خاک درگهت

شدخاک بردرتو هزاران هزارتن

ای جان ودل فدای توازدرد دوریت

بی تو هزار جان شد وبی جان هزار تن

یکتن زدرد او بسلامت نمی برم

بالفرض باشدم اگر افغان هزار تن

نیست بی رویتو غیرازگریه کارچشم من

اشک راکارش  گذشت ازاختیار چشم من

هست فکرقامتش سروی که شوق ازخون دل

دائمش می برورد درجویبار چشم من

ای چراغ چشم و دل برخیز ازنازو نشین

گه به پهلوی دلم گه درکنار چشم من

افغان به بزم باده کشان محبتش

غیر از شراب دوستیش درایاغ نیست

فتنه داری بزیر سرای مه

کی ترا احتیاج بالین است

سوی این ناتوان نمی بیند

که نگویند  ناتوان ببین است

خرم آنروز که زابروی توچین برخیزد

ازدل ظالم بی مهر توکین برخیزد

تو باین فکر که نقشی به ستم بنشانی

من باندیشه که چیست زجبین برخیزد

آخر ازمن غم عشق توبرانگیخت غبار

هرکه در راه تو بنشست چنین برخیزد

نشود محو تمنای تو ای خاتم دل

این نه نقشی است که افغان زنگین برخیزد

من ودل ازغم بتان هردو

بی قراریم وناتوان هر دو

هر دو شب تاسحر بگیریه وآه

عذر با ناله وفغان هر دو

هردو ازغم چوموی گردیده

در تمنای آن میان هردو

هردو رارفته زندگی از یاد

آمده از غمش بجان هردو

هردو حیران درد یک دیگر

هردو بی تاب وناتوان هردو

هردو گردیده بی سر و سامان

شده آواره جهان هردو

هردو افغان  گدای سر کوی

خاک بوس یک آستان هردو

کتاب ما اگر جوید کسی تاریخ اتمامش

بگو افغان حساب اوهم از (دیوان افغان)کن