138

با مجدود خلیلی نواسه سه ماهه ام

از کتاب: سرود خون

جان بابا آمدی خوش آمدی 

مظهر مهر ووفا خوش آمدی 

مرحبا ای غنچه باغ امید 

با چه پیغم آمدی غم یا نوید

بر لبت نقش تبسم آشکار

ابر غم بر دیدگانت اشکبار 

شادی و غم را بهم آمیختند 

تا ز تو نقشی چنین انگیختند 

از چه ؟ آن انگشت زیبا را مدام

می بری گاهی بلب گاهی بکام 

می نهی بر لب که حیران گشته ئی 

می گزی ترسم پشیمان گشته ئی 

حیرتت از دیدن کون و مکان

این زمین این آسمان این اختران 

این جهان دهشت افزای مهیب 

کار گاه هیبت انگیز عجیب 

این شب و روز این وجود و این عدم

این ستیز نور و ظلمت دمبدم

این جلال کاینات افروز مهر

خسرو سیمین قبابان سپهر 

این جمال دل نواز ماهتاب

جلوۀ انوار آن برخاک و آب

آتش و آن چهرۀ تابان وی

باد آن جولان بی پایان وی

این همه بوهای جان آویز پاک

بوی مادر بوی باران بوی خاک

بوی گلهای طرب خیز چمن

نکهت شبیو شمیم یاسمن

این زهر سو گونه گون آواز ها

نغمه ها گه سوز ها گه ساز ها

نغمۀ جان بخش گلبانگ اذان

آن ندای دلنواز از آسمان

نغمه للو للوی مادرت 

بس گوارا تر ز شهد و شکرت

جان بابا آمدی خوش آمدی

مظهر مهر و وفا خوش آمید

پرزۀ بیجان ماشینش کند 

بندۀ آن بردۀ اینش کند

دزدد از وی گوهر افلاکیش

دانه ریزد همچو مرغ خاکیش

بندها بر دست و بر پایش نهد

پرده ها بر چشم بینایش نهد

عقل را زنجیر بر گردن کند

مهر را در کلک اهریمن کند

آدمیت را کند از در برون

سازد از بنیاد کاخش را نگون

عشق را ماند بتابوت عدم

تا دگر نامش نیاید در قلم

جان بابا حق نگهدار تو باد

شهپر روح القدس یار تو باد