ترس بزرگ
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
امشب ز دمیدن سحر میترسم
وز پرده دریدن سحر میترسم
آمیخته یک نفس، نفس با اویم
یارب ز رسیدن سحر میترسم
صُبحا ! مگشا دیده، خدا را ! دریاب
کز مژه خلیدن سحر میترسم
امشب که دلم ستاره باران گشته
از رنگ پریدن سحر میترسم
دارم سحری، ز سِحر در کلبۀ خود
از راه بریدن سحر میترسم
امشب که دلم محرم مقصود شده
از قهر و تُنیدن سحر میترسم
ای شب تو مرا به یار من واصل باش
کز زود دویدن سحر میترسم
شب رفته به پایان و دل «واهِب» غرق
از تاب و تپیدن سحر میترسم