129

ترس بزرگ

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016


امشب ز دمیدن سحر میترسم

وز پرده دریدن سحر میترسم


آمیخته یک نفس، نفس با اویم

یارب ز رسیدن سحر میترسم


صُبحا ! مگشا دیده، خدا را ! دریاب

کز مژه خلیدن سحر میترسم


امشب که دلم ستاره باران گشته

از رنگ پریدن سحر میترسم


دارم سحری، ز سِحر در کلبۀ خود

از راه بریدن سحر میترسم


امشب که دلم محرم مقصود شده

از قهر و تُنیدن سحر میترسم


ای شب تو مرا به یار من واصل باش

کز زود دویدن سحر میترسم


شب رفته به پایان و دل «واهِب» غرق

از تاب و تپیدن سحر میترسم