32

پیش در آمد

از کتاب: جنبش مشروطیت در افغانستان ، فصل دوم ، بخش مشروطیت دوم

در صفحات گذشته، داستان آغاز حرکت ملی مشروطیت اول را که از انجمن سراج الاخبار ۱۳۲۳ ق اساس یافته بود و به قتل و حبس يک گروه روشنفکران افغان در صفر ۱۳۲۷ق ختم شد خواندید. آنها به خاک و خون تپیدند و در میدان مبارزۀ ملی قر با نی شدند ولی :

عشق از فریاد ما، هنگامه ها تعمیر کرد

ورنه این بزم خموشان هیچ غوغایی نداشت


بلی! این فریادها و شور و واویلا فرو ننشست و آتش عشق به وطن وملت فروزان ماند و امواج بیداری ملی و جنبش های آزادی طلبی در بین روشنفکران و مرد م ما دوام یافت.

در دهه دوم قرن قرن بیستم میلادی وضع اجتماعی مملکت نیکو نبود .


زیرا امير حبيب الله خان در اوج قدرتش از مردم دور و به قولغبار در حرم فرو رفته بود و در این کار آنقدر افراط کردی ، ، که حالت مزاجی اونیز درشت و خشن گردید و مامورین و گماشتگان او هم چون دیدند که امیر به خواب غفلت فرو رفته ، دست به چپاول مردم بیگناه بردند . چندبار در سمت پختیا  (جنوبی) و کندهار وهرات به لوای عام مردم شاکی بوقوع پیوست. ولی حکومت مرکزی بر زور آزمایی و لشکر کشی اتکاء کرد و امیر از خواب غفلت بیدار نشد.

از خصایص مزاجی و سجایای مردم مظلوم و مخصوصاً ملت افغانستان است که هر قدر کوفته و رنج دیده و سرکوب شوند ، به همان اندازه مقاومــت و استواری ملی ایشان افزوده میشود و در میدان مبارزه پیشتر می آیند دو جنگ دفاعی مردم افغانستان با متهاجمين ستمگار خارجی استعمار انگلیس این سجیه ملی ما را به ثبوت رسانیده بود و با استبداد داخلی و چور و چپاول گماشتگان امیر، نیز احساس ملی ما زنده بود که : 

ملت بود آن شیر ، که هنگام تزاحم

چون بیشتر آزرده شود پیشتر آید


حرکت ملی و میمون مشروطیت اول بازور آزمایی و خونریزی و استبداد امیر و درباریانش که میگفتند: "دیگر هر چیز را از اصول جدید قبول داریم الامشروطه" ظاهرا از بین رفت، ولی بعدا در قلوب اولاد ملت، اندر خفاریشه دوانید و مشروطیت دوم را بوجود آورد ، که استقلال افغانستان و طرز نوین اداره و تحول افکار را در دوره امانی ثمر داد .


جنگ اول بزرگ جهانی که در رمضان سال ۱۳۳۲ق اگست۱۹۱۴ آغاز شد ، تمام عالم انسانیت را تکان داد. 

چون مقام خلافت (سلطنت عثمانیه ترکی) هم در آن به طرفدارای دولت آلمان و متحدی نشر شرکت جست ، هيا هو یی برخلاف اقدامات جنگی دولت انگلیس و یاران او درمیان مسلمانان هندوستان و دیگر کشورهای اسلامی افتاد و در مدت تجارت واوضاع زندگانی ملل شرق و جهان را دگر گون ساخت امير حبيب الله خان یکماه بعد در کابل ، بین مجمع بزرگی از کلان شوندگان آنوقت اعلان بیطرفی داد (اول شوال ۱۳۳۲ق ١٩١٤م) در حالیکه عامه مردم علنا برای پیروزی ترکان عثمانی و مقا م خلافت اسلامی که در استانبول بود شعار میدادند و در هندوستان حزب خلافت بين ملیونها نفوس مسلمانان نیم قاره نفوذ کرده و به تقو به قوای ترک عثمانی وسایل امدادیه واعانه ها فراهم می آوردند وروز نامه خلافت از بمبئی هر روز به صد هزاران نسخه توزیع میشد و کلاه سرخ سلطانی شعار مسلمانان گشته بود. اما امیر خاموش بود و از کنار حرم دوری نجست و شاید برای - اربابان انگلیسی او در دهلی همین وضع، سکوت وآرامش ، در کنار هندوستانی که یکی از منابع پیروزی در جنگ بود مطلوب بوده باشد افغانستان بعد از جنگ دوم افغان انگلیس در کنار دولت قوی هند بریتانوی واقع شد و امیر عبدالرحمن خان که مرد سیاست مدار قهار و دارای تیغ برنده برای سرکشان داخلی بود ، در سیاست خارجی با خوشرو یی تمام فقط بر دهلی اتکاء کرد و سیاست تمایل افغانستان را بروسیه تزاری که امیر شیر علی خان داشت و سبب بر بادی او گردید علنا خطا پنداشت و در شرح حالیکه منشی سلطان محمد هندوستانی تحت نظرش نوشته و بنام تاج التواريخ ترجمه شده محکوم نمود : ولی باوجود مدارا و نرمش واخذ امدادیه سالیانه ۱۸ لک كلدار از وایسرای هند، سرحدات شرقى وامور قبایل را تنها به رحم و کرم و ایسرای نگذاشت و بالیاقتی که در سیاست داشت از يک طرف وایسرای را از ینطرف مطمئن نگه داشت ولی برای اینکه از موقعیت سیاسی وسوق الجيش افغانستان ، استفاده تام کرده باشد گاه گاهي امثال ملا نجم الدين هده را از مسجد گدری کابل و دیگر مراکز دینی به قبایل فراری میساخت تا در آنجا هنگامه جهاد را گرم سازند و وایسرا را بدینگونه جنبش های قبیلوی متوجه می ساخت که اگر قبایل سرحدی غربی هند ، ازینطرف تحرک شوند، نتایج آن برای هند بریتانوي ، سخت ناگوار خواهد بود امداد ۱۸ لک كلداری که وایسر میدهد، فقد مزد شست امیر است و باید وایسرای هند بریتانوی همواره معترف باشد که :

" امروز در قلمرو دل ، دست دست تست"


با چنین سیاست کج دار و مریز، امیر عبدالرحمن، توانست ، موقعیت خود را با امارت افغانستان استوار دارد ولی بعد از در گذشت او ، فرزندش حبیب الله نتوانست به تنهائی چنین وضعی را دوام دهد بنابرین برادرش سردار نصرالله را که مرد دستا پوش اخوند مشربی بود به پیشبرد يک پهلوی این سیاست گماشت. خودش با وایسرای کنار آمد و فرزند کلانش سردار عنایت الله را مجاملتا بحضور لارد کرزن و ایسرای هند فرستاد ( ۱۲ دسامبر ۱۹۰٤ م) و یکسال بعد( ١٩٠٥ م) لويس وليم  دین سکرتر خارجه هند را با خوشرویی و مدارا در کابل استقبال نمود و در يک معاهده چند سطری آنچه امیر عبدالرحمن در سفر را و لپندی ( ١٨٨٤م) بالارد دفرن قبولدار شده بود ، عينا پذیرفت و بدینصورت افغانستان باز تحت نفوذ مستقیم ویسرای هند باقی ماند. این پهلوی موافقت برای جلب اعتماد سیاسی و ایسرای بود که همواره خود امیر متعهد آن بود و سز مویی از آن انحراف نکردی و اعتماد دولت بریتانیه را از دست ندادی ولی در عین دین مدارای سیاسی که خود امیر بازیگر آن  بود  برادر دیگر خود سردار نصرالله را ازداخل ارگ شاهـی کشید و بسمت غربی ارگ ، قصری که اکنون محل کار شورای وزیران است به نام زین العماره برایش ساخت.


 تا همواره مردم بتوانند آزادانه و بدون قید پیش او بیایند و هر خانوملک و اخوندی را با او رابطه باشد و تمام امور سرحدات و قبایل را او اداره نماید و در صورت لزوم بتواند حرکتی را در مرزهای شرقی بوجود آورد ، و اگر بخواهد جهادی را اعلان نماید و آنرا مظهر اراده مردم افغانستان جلوه دهد.

این سیاستی بود که امیر و برادرش از پدر آموخته بودند ، که با نرمش و سازش، سلاح خشم و پرخاش راهم در دست داشته باشند و بنابرین مقر سردار نصرالله، همواره، مرجع سرداران قبایل و روحانیون و آخوندهای جهاد باز مرکز و اطراف مملکت بود و بدین ترتیب حکمرانی مطلق خود را بر مردم افغانستان ادامه میدادند و سراج الملته والدين (؟) ذات خود را منبع روشنی های دینی و دنیوی قرار داده بود. در حالیکه اکثر اوقات گران بهایش به تزیین در بارو آرایش و پیرایش خواتین زیبا روی حرم میگذشت و اگر از آنجا بیرون می آمد ، بشکار و دیگچه پزانی و ترتیب فرش ظرف و اسباب تعیش می پرداخت وسراج الاخبار در باره شکارش برسبیل طنز و سخریه می نوشت : 

همه آهوان صحرا ، سر خود نهاده بر کف !

بامید آنکه روزی بشکار خواهی آمد !