138

ذبیح الله (۲)

از کتاب: آثار هرات ، فصل هشتم ، بخش ذ

از شعرای شهری هرات است تحصیلات ابتدایی را در مکاتب رسمی تکمیل نموده و یکی از نویسندگان جوان این محیط است. آقای ذبیح الله همچنان که با اسم محضه با ذبیح الله خان (۱) شریک است، در عنوان ادبی نیز یکی میباشند زیرا این نیز بسمل تخلص میکند و ازاین جهت بنابر وحدت تخلص مشاعرات ادبی با هم نموده اند. گویا این دو بسمل هر دو بر یک شاخه نشسته و با یک سبک و صدا ناله میکنند؛ مگر همین قدر تباین است که اولی به غزل علاقه میبندد و دومی به قصیده میل مفرطی دارد.


دوش چو زنگی شب کرد ز عالم فرار

شام پراندوه رفت گشت سحر آشکار

 ظلمت شب دور شد درد و غمم رفت نیز 

دلبر من در رسید با رخ خورشیدوار

 زلف کجش را ببین کرده به گلزار جاه

 خال لبش را نگرگشته به کوثر قرار

 فتنه به چشمش نهان شعله از چشمش عیان 

ز آن شده آتش به جان زین شده دلها فکار 

زود بجستم ز جا گفتمش ای مه لقا

 کرد برایم نصیب وصل تو را کردگار

زین سخن آمد به خشم گفت که ای خیره چشم

بیهده گویی بهل حرف مزن شرم دار

 عجب و تکبر بنه ز آن که چنین گفته اند

پیشه عاشق بود عاجزی و انکسار

 از سر خود دور کن فکر تمنای خام 

من چوهمایم تو را نیست به سویم گذار

 چون که شنیدم از او این سخنان درشت

 از ره فکرت زدم حیله دیگر به کار 

شعر و غزل خواندمش تا که شود رام من 

ز آنکه شود رام شعر دلبر عرفان شعار

 رام نمودش به من خواندن شعر و غزل

 دلبر مغرور من گشت بسی بردبار

بوسه بسی بر زدم از لب جان پرورش 

گشت از آن شعر من هم چو لبش آبدار 

تنگ فشردم به بر گفتمش ای سیم بر

 سنگدل عشوه گر سروقد گلعذار

چهره پر از چین مکن زهر ز چشمت مریز 

ازسر مژگان بزن بخیه به قلب فگار

ننگ اگر میکنی این که نشینی به من 

سوی گلستان ببین گشته قرین گل به خار

خنده زنان زیر لب گفت به وضع ادب

شعر چو افسون تو برد ز من اختیار

 شعر ندیدم چنین روح فزا بسملا

 می سزدت گر کنی بر شعرا افتخار