129

فراق

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016


مرا فگنده نصیبم چه در بلای فراق

اسیر و بستۀ هجران و مبتلای فراق


بدرد عشق بنازم ! چه صبر می دهدم

که جز ء شکیب نباشد دلا دوای فراق


عنایتی به نگاهی ! خدای احساسم

که قلب خسته رها گردد از جفای فراق


 به عرش میرسد از سوز ناله های دلش

هر آنکرا که رسد همچو من سزای فراق


عجب ز عشق بلند است تا دم عرصات

نوای رگ رگ جانم ز زخمه های فراق


گدائی کوه محبت به راه تو نگران

نگاه مهر ببخشا به بینوای فراق


دمی که با تو فلک واصلم کند «واهِب»

به پیش پات دهم جان ز گریه های فراق