فراق
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
مرا فگنده نصیبم چه در بلای فراق
اسیر و بستۀ هجران و مبتلای فراق
بدرد عشق بنازم ! چه صبر می دهدم
که جز ء شکیب نباشد دلا دوای فراق
عنایتی به نگاهی ! خدای احساسم
که قلب خسته رها گردد از جفای فراق
به عرش میرسد از سوز ناله های دلش
هر آنکرا که رسد همچو من سزای فراق
عجب ز عشق بلند است تا دم عرصات
نوای رگ رگ جانم ز زخمه های فراق
گدائی کوه محبت به راه تو نگران
نگاه مهر ببخشا به بینوای فراق
دمی که با تو فلک واصلم کند «واهِب»
به پیش پات دهم جان ز گریه های فراق