138

بیدلان دیگر

از کتاب: فیض قدس

هدایت در مجمع الفصحا از سه شاعر نام برده که متخلص به بیدل بوده اند و همه از بلاد ایران برخاسته و در آنجا زیسته اند ، مؤلف تذکرۀ روز روشن از یک شاعر دیگر یاد میدهد که در کابل بوده و در اینجا با غضنفر خان بسر میبرد و یک بیت را نیز از آثار او نقل میکند .

آقای فرخ در سفینه خود چند جا از بیدل کابلی اشعار نقل کرده . چون کتاب ما بپایان رسید این چند بیت را تیمنا از کلیات بیدل استنساخ میکنیم که بیدل دربارۀ خود گفته است و آن را مقطع این رساله قراره میدهم .

نسخه شمعم که از برجستگی های خیال

مقطعم برتر گذشت از مطلع دیوان صبح

بیدل از فطرت ماقصر معانیست بلند

پایه دارد سخن از کرسی اندیشه ما

غمم دردم سر شکم ناله ام خون دلم داغم

نمیدانم عرض گل کرده ام یا جوهر عشقم

مدعی در گذر از دعوی طرز بیدل

سحر مشکل که به کیفیت اعجاز رسد

دماغی در هوای پختگی پرورده ام بیدل

به مغز فطرتم نسبت ندارد فکر هر خامی

نیست جای عشق بیدل مسند فرزانکی

این شهنشاهیست کز داغ جنون او رنگ اوست

لفظ من بیدل نقاب معنی اظهار اوست

هر کجا او سر بر آرد من گریبان میکشم

ز فرق تاقدم افسون حیرتی بیدل

کسی چه شرح کند معنی نکوی ترا

هجوم جلوه یار است ذره تا خورشید

به حیرتم من بیدل دل از که بردارم

بیدل بخود نازند ام صبحی قیامت خنده ام

کز شور نظم افکنده ام در گوشهای کرسدا

بحر قدرتم بیدل موج خیز معنیهاست 

مصری اگر خواهم سر کنم غزل دارم

با کلام آبدارت کی رسد لاف گهر

بیدل اینجا اعتباری نیست حرف بسته را

ز قطره قطره عیان دید و از محیط محیط

نکرد فطرت بیدل به هیچ باب غلط

درین ستمکده نومید خفته بیدل

به آرزوی دلت میدهم قسم برخیز

بیدل سخنت نیست جز انشای تحیر

کو آینه تا صفحه دیوان تو باشد

بیدل امشب سیر آتش خانه دل داشتم

شعله را یافتم خاموش دانستم توئی

که دارد طاقت هم چشمی ظرف حباب من

محیط از خود تهی گردید تا بیدل برون آمد

من بیدل سبق مدرسۀ نسیانم

هر چه کردید فراموش مرا یاد کنید

ندانم فرش تسلیم سر راه کیم بیدل

بدا من گردی از خود داشتم افشانده ام جائی

دامن دیده به هر سرمه میالا بیدل

انتظاری شو و گرد سر راهی دریاب

اوج عزت نیست بیدل دلنشین همتم

پر تو خورشیدم احرام تنزل بسته ام

بیدل خراب نیم نفس وحشت است و بس 

دل نام عالمی که من آباد میکنم

دوش در محفل برنگ رفته شمعی میگریست

قدردانان یاد بیدل هم باین قانون کنید

بکلام بیدل اگر رسی مگذر ز جاده منصفی

که کسی نمی طلبد ز توصله دگر مگر آفرین

درین دبستان بسعی کامل نخواندم افسون نقش باطل 

کمالم این بس که نام بیدل بخط استاد می نگارم