138

ابو نصر منصور مشکان

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

برخی برانند که مشکان نام پدر اوست و برخی برانند که مشکان اسم محل است در تعین این محل نیز قول قاطع وصحیح در دست نیست حمدالله مستوفی در نزهت القلوب محلتی را نزدیک شوشتر بنام بید و مشکان ذکر کرده و در غزنه نیز محلى الان بنام موشکان ومو شکى موجود است. و در غور دره ایست زیبا که بنام (مژگان) یاد میشود.

ابو نصر در دیوان رسالت محمود و مسعود رئیس بود و وظیفه سردبیر را اجرا می نمود و یکی از مردان با نام و نیک محضر و نویسندگان بزرگ است وی در سال ٤٠٠ در خدمت دولت غزنوی وارد شد و سی سال این عهده را در کمال عزت وحشمت انجام نمود و از خیر خواهان و دلسوزان و ناصحان سلطان محمود و مسعود بود و آن پدر و پسر در کارهای بزرگ با وی مشوره مینمودند و بر رای و تدبیر او اعتماد داشتند شاهنشاه بزرگ غزنه حتی در امور خانگی و مسائل پسران خویش نیز باوی مشوره میکرد چنانکه از بقایای مقامات بر می آید که سلطان شبانه در خلوت که همه می رفتند ابو نصر را نگه میداشت و ناوی داستانهای خصوصی را در میان می آورد و او نیز نرمک نرمک پای ولی نعمت خود را می مالید و به پرسش های سلطان بزرگ پاسخ میداد چنانکه در مسئله ازدواج سلطان با خواهر ایاز این داستان گذشت سلطان مسعود با وجود استبداد رای این دبیر دانشمند را مجال میداد که صاف و بی پروا باوی مذاکره کند و نصیحت خود را از وی باز نگیرد در کار وزیران و امور بزرگ دیگر در جنگ و صلح در شادی واندوه رأی وی تاثیر بزرگ داشت .

در کارهای مسعود و سخت گیری با وزرای پدر و برداشتن مردم فرومایه بکارهای بزرگ همیشه در اندوه می بود و در اواخر زوال دولت مسعود را پیش گوئی میکرد و بران می گریست و حتی مرگ خود را از خدا میخواست چنانچه روزی در سال ٤٣٠ دو قبر گچ کرده و سفید کرده را درهرات دید و تمنا کرد کاش او نیز چون آنها باشد و به بو سهل گفت من کار ها را بسته میبینم و این سودا از سر من بدر نمیشود و تصور می کنم که در بیابانی شکست خواهیم کرد که آنجا کس بکس نرسد و آن جابی غلام و بی یار مانیم و بیهوده جان سپاریم.

ابو نصر مشکان در سال ٤٣١ بمرض لقوه و فالج از این جهان در گذشت اگر چه در علت مرگ او اشتباهی نیز کرده اند که شاید مسموم شده باشد شاگرد وی ابو الفضل بیهقی که نوزده سال با وی بود و این اوستاد را چون پدر مهربان دوست میداشت میگوید چون سلطان از مرض وی شنید سخت متاثر شد و خواجه کان را بر بالین وی فرستاد ابو العلاى طبیب بعلاج وی پرداخت اما هیچ کارگر نیفتاد و دبیر در گذشت. سلطان ابو القاسم کثیر و بوسهل زوزنی را فرستاد تا حق تعزیت اوبجای آرند تابوتش بصحرا بردند و بسیار مردم بروی نماز کردند و سپهسالار و حاجب بزرگ و همه محتشمان آمده بودند و از اتفاقات تابوت او را نزدیک همان دو گور بخاک نهادند که خود آرزو کرده بود و بعد از بیست روز از انجا برداشته بغزنی آوردند و در رباطی که ("بلشکری) ساخته بود در باغش دفن نمودند .

این دبیر دانا از نویسندگان بزرگ و علمای عصر بود و بفارسی و عربی نامه ها انشاد می کرد یک بیت عربی او را که در رثای خواجه میمندی سروده بود در فصل خواجه بزرگ نداشتیم .

بیهقی در مرگ او می نگارد :

ختمت الکفایة والبلاغة والعقل به

و این بیت را می آورد .

الم تر دیوان الرسایل عطلت 

بفقدانه اقلامه و دفاتره 

و میگوید چه بود که این مهتر نیافت از دولت و نعمت وجاه ومنزلت وخرد وروشن رائی و علم .

ابن اثیر در ذیل حوادث سال ٤٣١ درباره وی می نگارد در این سال بو نصر مشکان کاتب انشای محمود و پسرش مسعود رخت از جهان بست او از نویسندگان مفلق بود و کتابتی در کمال جودت داشت.