جنگ دوم

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

آریایی (باختر زمین) و تورانی (توران زمین) اسفندیار محبوس گنبدان دژ

فتح بلخ بار دوم

اسفندیار و رستم در سیستان


در آغاز جنگ گشتاسپ شاه تلفات زیادی را متحمل شد و نزدیک بود که مغلوب شود، اما در اثر دخالت اسفندیار شکست به فتح مبدل شد. شاه با این پیروزی مغرور شده، به بهانه تبلیغ آیین "مزدیسنا" روانه نیمروز سیستان شد و دو سال در آنجا مشغول عیش و ساعت تیری شد و بلخ به کلی از وجود اشخاص با کفایت عاری شد و ارجاسپ از موقع استفاده و به بلخ حمله کرد و آنجا را به خاک یکسان نمود. گشتاسپ فوری خود را به بلخ رسانید و به جانب توران رفت ولی مأیوس شده در قله کوه قلعه بند گردید. در این وقت پسرش اسفندیار که او را میتوان محبوس گنبدان دژ لقب داد و از جانب پدر زندانی شده بود به داد پدرش رسید. گویی که باز کلید پیروزی در دست او بود. شاه، فاتح شد و ارجاسب کشته شد و دختران گشتاسپ آزاد گردیدند.

چو گشت انجمن لشکر و کشورش 

سواران جنگ آور از لشکرش 

درم داد و از سیستان برگرفت 

سوی بلخ بامی راه اندر گرفت 

چو بشنید ارجاسب کامد سپاه 

جاندار گشتاسپ با تاج و گاه 

ز توران بیاورد چندین سپاه 

که تاریک شد روی خورشید و ماه 

ز دریا به دریا سپه گسترید 

ز لشکر کسی روی هامون ندید 

دو رویه سپه بر کشیدن صف 

همه نیزه و تیغ و ژوبین به کف 

ابر میمنه شاه (فرشید ورد) 

که با شیر درنه جستی نبرد 

سوی میسره کرد نستور بود

ازیرا سپه دار را پور بود 

بدین سان همی لشکر آراستند 

ز دادار نیکی و هش خواستند 

جهان دار گشتاسپ در قبله گاه 

همی کرد هر سو به لشکر نگاه 

وزان روی (کندر) سوی میمنه 

پیاده پس پشت او با بنه 

سوی میسره (کهرم) تیغ زن 

به قلب اندر ارجاسب با انجمن 

برآمد ز هر دو سپه بوق کوس 

زمین آهنین شد هوا بندوس 

ز آواز اسبان و زخم تبر 

همه کوه خارا فرو برد سر 

همه دشت سر بود بی تن به خاک

بسر بزرو گرزداران همه چاک چاک 

درخشیدن تیغ و باران تیر 

خروش یلان برده و دار و گیر 

بسر بود گشتاسپ را سی و هشت 

دلیران کوه و سواران دشت 

بکشتند یک سر بران رزمگاه 

به یکبارگی تیره شد بخت شاه 

ز اندیشه آن همه  پور خویش 

به تن سست شد شاه و دل کرد ریش 

پدر گشته و کشته چندان پسر 

بماند اندران درد و غم خیره سر 

همه دشت و شمشیر از کار شد 

جهان و شهی بر دلش خوار شد 


گشتاسپ از سیستان به بلخ آمد و فوری سران سپاه را جمع کرد و تصمیمات فوری گرفت. (نستور) پسر (زریر) را به سپه سالاری قشون خود مقرر کرد فرشیدورد، برادر اسفندیار را در میمنه و (نستور) را در میسره گماشت خودش قلب سپاه را به دوش گرفت، جنگ به شدت شروع و سی و هشت پسر شاه کشته شد بیچاره شاه از یک سو پدرش در بلخ کشته شد و از جانب دیگر در طی حملات جنگ دوم با توران، فرزندان خود را از دست داد و نمی دانست که چه کند. 

سرانجام گشتاسپ بنمود پشت 

بدانگه که شد روزگارش درشت

پس اندر دو منزل همی تاختند 

مر او را گرفتن همی ساختند

یکی کوهش آمد بر برگیا 

بدو اندرون چشمه و آسیا

که برگرد آن کوه یک راه بود 

وزان راه گشتاسپ آگاه بود

چو ارجاسب با لشکر آنجا رسید

بگردید و بر کوه راهی ندید

گرفتند گرد اندرش چار سوی 

چو بی چاره شد، شاه آزاده خوی 

از آن کوهسار آتش افروختند  

بر آن خاره بر، خار می سوختند 

جهان دیده جاماست را پیش خواند 

وز اختر فروزان سخنها براند 

که باشد در این بد مرا دستگیر 

بباید رفتن مرا ناگزیر 

چو شنید جاماسپ بر پای خواست 

بدو گفت کای خسرو داد راست 

جاماسپ عرض نمود که اگر شاه میخواهد که از این قلعه بندی خلاص شود یگانه فرزند خود اسفندیار را از قید و بند و زنجیر خلاص کند و این جا درس کوهسار بخوابد.

به فرمان تو فرخ اسفندیار

همی بند سایه بد روزگار

اگر شاه بگشاید او را ز بند

نماند بر این کوهسار بلند

بران لشکر آنگه شود کامگار

که بگشاید از بند اسفندیار

گشتاسپ از بیانات وزیر خود سخت خوشحال شد و گفت خودت باید روی و او را دل آسا کنی و برایش بگویی که هر وقت اینجا نزد ما بیایی تخت و تاج را برای تو می دهیم.

گر او را ببینم در این روز کین 

بدو بخشم این تاج و تخت و نگین 

جاماسپ تغییر لباس داده در تاریکی شب به قصد ماموریت جدید خود برآمد.