138

مولینا در بستر ناتوانی

از کتاب: نی نامه

گفت به آن خدای که جز وی خدا نیست که بنده نیکبخت را هرگز روزی نیاید نیکوتر، و آرام تر و خوشتر از آن روزیکه قاصد دوست سوی وی آید و گوید : مترس به ارحم الراحمین میشوی، به وطن خود میرسی به عید مهین میروی.

"ابوبکر سکاک"

خداوندگار بلخ پس از آنکه شصت و هشت سال واند، روز زندگانی بسر برد بهر جمعیتی نالان شد و جفت خوشحالان وبد حالان گردید مرغ روحش هوای پر و از جهان دیگر نمود.

گویا وقت آن رسید که آن گوهر پاک از فرودگاه خاک رخت آن سوی افلاک برد وقت آن رسید که حامل پیغام مرگ را نزدیک خواند و گوید. 


پیشتر آ پیشتر آ، جان من 

پیک در حضرت سلطان من

 کسیکه مرگ را زندگی میدانست و زندگی را مرگ کسیکه تن را قفس تنگ و حیات این جهان را زندان ظلمانی میگفت کسیکه میگفت اگر جام تن شکند ساقی جان را درود باد که چندین جام در بغل دارد کسیکه سینه خاک را سرا پردۀ عیش های نهانی و خلو تکدۀ صدها یوسف کنعنانی میدانست بران شد که در نهایت الوصال خرامد و سرودگو یان و رقص کنان آن جا شتابد از خانقاه ریاضت به خلوتگاه راحت شود. گویند هنگامیکه آن بزرگ سر بر بالین مرض نهاد زمین بلرزه در آمد و هفت روز شهر قونیه به جنبش افتاد زلزله عظیم بر آن شهر حادث گردید خانه ها و یران شدن گرفت و دیوار ها افتادن. در لرزۀ هفتمین یاران فریاد می کردند و از بارگاه الهی استمداد مینمودند مولینا سر برآورد و گفت بیچاره زمین لقمۀ  چرب می خواهد بایدش داد و هم در آن مجلس به اصحاب وصیت نمود - و این شعر را سرود .

در زلزله است دار دنیا 

کز خانه تو رخت می کشانی 

نالان ز تو صد هزار رنجور 

بیتو نزیندهین تو دانی 

و به حمای محرق دچار گردید هر چه طبیبان بمدا وا کوشیدند سود نکر خبر بیماری خداوندگار بلخ در شهر غلغله در افگند بزرگان و دانشمندان و مهابن و کهان هر روز بعیادت میآمدند و مراسم احترام بجا می نمودند حسام الدین چلپی و سایر یاران در آتش اندوه می سوختند.

سلطان ولد پسر محبوب و دانشمند مولینا از بیماری آن قبله معنوی و کعبۀ حقیقی زرد و نحیف شده بود.

روزی شیخ صدر الدین با اکابر درویشان بعیادت آمده بود. شیخ گفت: (شفاک الله شفاء عاجلا) امید است صحت کامل رونماید که حضرت مولینا جان عالمیا نست مولینا فرمود شفاک الله شما را باد میان عاشق و معشوق پیراهنی بیش نمانده نمی خواهید برون کشند و نور بنور بپیوندد.

من شدم عریان زتن او از خیال 

من خرامم تا نهایات الوصال 

شیخ با اصحاب اشک ریختند مولینا این غزل را آغاز کرد .

چه دانی که در باطن چه شاهی همنشین دارم

رخ زرین من بنگر که پای آهنین دارم

پسر سپه سالار که چهل سال در خدمت خداوند گار بوده ولابد این وقایع را بچشم دیده چنین گوید:

مولینا در آن چند روز فرجی سرخ میپوشید و بعد از آن مدتی در مزاج شان تکسری ظاهر گشت تمامت اکابر بعیادت حاضر می شدند حکیم اکمل الدین و غضنفری که هر دو جالینوس وقت خویش بودند بمعالجه مشغول گشتند هر نوبت باتفاق نبض مبارک ایشانرا گرفته باز بجماعت خانه بیرون آمده به کتب طبی رجوع میکردند تا تشخیص کنند و باز فی الحال جهت تدقیق به حضرت شان رفته نبض را می گرفتند و بنوعی دیگر مشاهده می کردند تا چند روز برا این وجه مکرر میدیدند عاقبت از تشخیص مضطر شدند و از خداوند گار خواستند که آنها را بر تشخیص مرض خود آگاه گرداند چون خداوند گار مأمول آنها را اجابت نکرددانستند سر رشته بجای دیگر است . در ایام بیماری پنجاه دینار وام دار بود فرمود که آنرا به صا حبش باز دهند قرضدار قبول نکرد و بخشید . مولینا گفت "الحمد الله رب العالمین که از این عقبه سهمناک نجات یافتیم."

همچنان در این ایام حرم خداوندگار دعا نمود که خدای متعال سه صد منال عمروی رادر از گر داند خداوندگار گفت :چرا چرا مگر ما فرعون و نمرودیم برای خلاصی محبوسی چند مدتی در این زندان آمدیم اگر مصلحت این بیچارگان نمی بود یک نفس این جا آرام نمیکردیم ما ما ل کسی را نه دزدیده ایم که بیشتر درزندان بمانیم.

ما از برای مصلحت در حبس دنیا آمدیم

ما از کجا حبس از کجا مال کرد زدیده ایم

افلاکی داستان انتقال مولینارا چنین می نگارد:

"در دقایق آخر" گفت طشتی پر آب کنید و بر پیشانی مبارک آب می مالید و می گفت :

دوست یک جام پر از زهر برآورده به پیش

زهر چون از کف او بود بشادی خوردیم

بدرون پر فلکیم و ببدن زیر زمین

بصفت زنده شدیم ارچه بصورت مردیم

جان چو آئینه صافیست بر اوتن گردیست 

حسن درما ننماید که بزیر کردیم

و باز ازان آب بر پیشانی میمالید و می گفت:

گر مومنی و شیرین هم مومن است مرگت

ور کافری و تلخی هم کافریست مردن

بقول افلا کی حسام الدین چلپی گوید: در این حالت بودیم که گویندگان در آمدند و این رباعی را آغاز کردند.

دل از تو گمان بد برد دور از تو 

وان نیز زضعف خود برد دور از تو 

تلخی بدهان هر دل صفرائی 

خود بر تو شکر حسد برد دور از تو 

تمام اصحاب نعره میزدند و می گریستند و فریاد می کردند مولینا فرمود آری چنان است که یاران می گویند اما چون خانه را خراب میکنند چه سود - یاران این جانب میکشند و حضرت مولینا شمس الدین آن سومی خواندم یا قومنا اجیبوا داعی الله بنا چار رفتن است.

افلاکی گوید : سلطان ولد پسر مولینا که سخت ضعیف شده بود و به مرگ پدر بیتابی ها مینمود دران شب نعره می زد و جامه می درید و نوحه می نمود مو لینا فرمود من خوشم سری بنه قدری بیاسای چون سلطان ولد بحکم پدر روان شد مولینا این غزال را سرود و چلپی حسام الدین اشک ریزان آنرا می نوشت:

رو سر بنه ببا لین تنها مرارها کن

ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

مائیم و موج سودا شب تا روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق تو صبر کن و فاکن

خیره کشیست ما را دارد دل چو خا را

بکشد کسی نگوید تدبیر خونبها کن

دردیست غیر مردن اورا دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ماکن

این آخرین غزلی است که مولینا سرود.

وصیتی که مولینا در بالین مرگ فرمود این است : اوصیکم بتقوى الله فی السر والعلانیة وبقلة الطعام و قلة المنام وقلة الکلام و هجران المعاصى و الاثام و مواظبة العیام و دوام الصیام وترک الشهواة على الداوم و احتمال الجفاء من جمیع الانام وترک مجالسة السفهاء والعوام و مصاحبة الصلحین والکرام فإن خیر الناس من ینفع الناس و خیر الکلام ما قل و دل والحمد لله وحده.

سر زهوا تافتن از سرو و پست ترک هوا قوت پیغمبری یست ترجمه: و صیت بشما این است در پیدا و پنهان از خدا بترسید، کم بخورید، کم بخوابید، کم بگوئید، از گناه بپرهیزید - بروزه مواظبت کنید بقیام دوام نمائید. پیوسته شهوات را ترک گوئید بر جفای مردم صبر کنید. باسفیهان و جاهلان میامیزید با نکوکا ران و بزرگان بنشینید - بهترین مردمان آنست که بمردم نفع رساند.

سخن نیکو، قلیل و دلیل است تنا مر خدای یگانه راست. همچنین هنگام شمردن نفسهای واپسین به چلپی حسام الدین فرمود مرا بالای لحدنه! که میخواهم بیشتر از همه برخیزم در شب آخر زندگانی دربارۀ تعیین خلیفه پرسیدند مولینا اشارت بحسام الدین چلپی نمود و او را به خلافت بر گزید و او را جنیدالزمان لقب داد در بارۀ پسر خود سلطان ولد گفت وی پهلوانست به وصیت احتیاج ندارد.

پسر سپهسالار گوید روز یکشنبه در فصل دی پنجم جمادی الاخره سال 672 هنگام غروب شمس در میان تقریر حقایق و معارف آفتاب جلالش در مغرب عالم قدس غروب کرد بیک بار غریو از نهاد وضیع و شریف عزیز و فقیر بیگانه و آشنا مؤمن و ترسا بر خاست.


مراسم تدفین وتعزیت

بقول پسر سپهسالار در همان شب مراسم تجهیز و تکفین آماده گشت بروایت افلاکی مولینا اختیار الدین که امام حضرت مولینا و فرشته مصور بود آن پیکر نورانی و جسم شریف را شست یاران محرم آب میریختند قطره ازان آب بر زمین نریخت الا که همه را نوشیدند آنچه افلاکی و پسر سپهسالار می نویسد چون مشتمل بر تفاوت های جزئی می باشد متن هر دو کتابرا تیمنا در این جا نقل می کنیم تا سعه مشرب و پایۀ محبوبیت مولینا روشن گردد. روز دیگر از اول روز نعش متبرکش را برداشتند عاشقان و سوختگان بر اندوه صف صف و گروه گروه با صد هزاران نوحه وزاری پیش و پس گذشتند اکابر و اصاغر و عموم خلایق که در قونیه حاضر بودند از تمامت ملک در ان جنازه حاضر شدند و به آن مصیبت واندوه شریک گردیدند در هر کوچه و بازار تابوت بیرونی را بدل کرده بعامه خلق قسمت میکردند. نواب سلطنت و امراء نعش را برداشته بشمشیر و چوب خلق را دور می گردانیدند باز دحام تمام نزدیک نماز شام بمصلی رسیدند.

معرف چنانکه عادت است پیش آمد جهت شیخ صدر الدین قونوى رحمت الله علیه گفت: "فرما ملک المشایخ مولینا اکمل الدین طبیب گفت معرف باادب گوش دار که ملک المشایخ حقیقی حضرت مولینا بود و رحلت فرمود چون شیخ صدر الدین پیش آمد که نماز کند ناگاه شهقۀ بزدو از هوش برفت قاضی سراج الدین پیش آمدو امامت فرمود .

(رساله سپهسالار)

بعد از انکه جنازه را بیرون آوردند کافۀ اکابر و اصاغر سرباز (برهنه) کرده بودند تمام زنان و مردان واطفال حاضر گشته رستخیزی بر خاسته بود که رستاخیز قیامت کبری را ما نستی همگان گریان و اغلب مردان عریان و نعره زنان و جامه دران میرفتند. همچنان همه افراد ملل و اصحاب دین و دول حاضر بودند از نصاری و یهودی و رومی و عرب و ترک و هر یک پیش پیش می رفتند و از زبور و تورات و انجیل آیات میخواندند و نوحه می کردند و مسلمانان بضرب چوب آنها را دفع نمی توانستند فتنۀ عظیم بر خاسته بود سلطان و صاحب پروانه اکابر رهبانین و قسیسان را حاضر کردند و گفتند این وا قعه بشما چه تعلق دارد آنها گفتند ما حقیت موسی و عیسی و سائر انبیا را از بیان او دانسته بودیم و روش اولیای اکمل را که در کتب خو د خوانده بودیم در و جود شریف وی دیده بودیم .



ما او را موسی و عیسای وقت میدانیم - حضرت مولینا آفتاب حقایق است که بر عالمیان تافته - آفتاب را همه دوست دارند یکی از رومیان گفت افادات مولینا مثال نان است هیچ گرسنه از نان نگریزد - اکابر مسلمانان باین سخنان خاموش گردیدند و بیشتر آن ها را مانع نشدند.

حا فظان خوش الحان قرآن می خواندند مقریان نغمه به آسمان می رسانیدند زمزمه های نوحه انگیز و درد آمیز می کردند. مؤذنان بجای "قامت الصلوه" قیامت آن قامت را صلا می گفتند گویندگان مرثیه هایی را که در وفات حضرت مولینا به آن زودی نوشته شده بود می سرائیدند نقاره زنان و آواز خوانان هنگامه ها بر پا کرده بودند جنازه حضرت از صبح تا شام به آرامگاه ابدی واصل نگردید شش تابوت در راه شکسته شد چون بحظیرۀ حضرت و تربه منور رسیدند پاسی از شب گذشته بود. مناقب       (العارفین ص356)

 شبا هنگام نوردیدۀ سلطان العلماء یعنى خداوند گار بلخ راچون آفتاب در دل خاک قونیه نهاده بکنار پدرش دفن نمودند.

رفت آن سلطان معنی بی فتور 

رقص ر قصان سوی آن دریای نور

سلطان ولد پسر مولینا در مثنوی ولدی داستان تشر یفات جنازه پدرش را چنین منظوم گردانیده :

بعد از ان نقل کرد مولینا 

زاین جهان کثیف پر زعناه 

پنجم ما در جماد آخر 

بود نقلان آن شه فاخر 

سال هفتاد و دو بده بعدد 

ششصد از عهد هجرت احمد 

چشم زخمی چنین رسید بخلق 

سوخت جان ها ز صدت آن برق 

لرزه افتاد در زمین آن دم 

گشت نالان فلک در آن ماتم 

مردم شهر از صغیر و کبیر 

همه اندر فغان و آه و نفیر 

دیهیان هم زر ومی و اتراک 

کرده از درد او گریبان چاک

بجنازه شده همه حاضر 

از سر مهر و عشق نزپی بر 

اهل هر مذهبی بر او صادق 

قوم هر ملتی بر او عاشق 

کرده او را مسیحیا مسعود 

دیده او را جهود خوب چو عود

عیسوی گفته  او ست عیسی ما 

موسوی گفته اوست موسی ما

مومنش خوانده سر نور رسول 

گفته است او عظیم بحر نفول


همه کرده ز غم گریبان چاک 

همه از سوز کرده بر سر خاک

آن فغان و خروش کانجا بود 

کس ندید است زیر چرخ کبود

همچنان این کشید تا چهل روز 

هیچ ساکن نشد دمی تب وسوز

(مثنوی ولدی صفحه ۱۲۱)

مردم قونیه و ارادتمندان تا چهل روز ماتم گرفتند و بمرگ آن بزرگوار آئین عزا بر پا داشتند بزرگان بر اسب سوار نشدند تا صد روز مجالس عرس ترتیب میکردند .

امیر بدر الدین یحیی این رباعی را انشاد نمود: 

کو دیده که در غم تو نمناک نشد 

یاجیب که در ماتم تو چاک نشد 

سوگند بروی تو که از پشت زمین 

مانند توئی در شکم خاک نشد 

دیگری از یاران دران ماتم عظمی این رباعی را میخواند و می گریست : 

ای خاک ز درد دل نمی آرم گفت 

کامروز اجل در تو چه گوهر بنهفت 

دام دل عالمی فتادت در دام 

دلبند خلایقی در آغوش تو خفت 

قاضی سراج الدین در برابر تربت مولینا این ابیات را بر خواند:

کاش آن روز که در پای تو شدخار اجل

دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر

تا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمم

این منم بر سر خاک تو که خاکم بر سر 


تربت مولینا

بعد از وفات مولینا علم الدین قیصر که از اکابر قونیه بود (۳۰۰۰۰) درم داد که بنایی بر تربت حضرت مولینا بر افراشته گردد. معین الدین پروانه هشتاد هزار درم بصورت مساعده و پنجاه هزار درم بصورت بخشش بدان افزود افلاکی میگوید : 

روزی معین الدین پروانه بدیدن مولینا آمده اجازت خواسته بود که بالای تربت به سلطان العلما عقبۀ نادر و طاقی غر یب بنیاد کند مولینا فرموده بود بهتر از قبه افلاک نخواهد بودن.

پس بر این طاق مینا بسنده کن اختصار نما معین الدین پروانه در حیات مولینا بر آرزوی خویش موفق نگردید لاجرم پس از وفات حضرت مراتب اخلاص خویش را بجا آورد. اکنون تربه حضرت مولینا را قبۀ خضرا گویند دران روز گار تربه می نامیدند افلاکی در ان باره می گوید:

روزی خدمت مولینا افضل المتأخرین السعید الشهید قاضی نجم الدین الطشتی در مجمع اکابر این لطیفه را فرمود:

در سر تا سر عالم سه چیز عام بود چون بحضرت مولینامنسوب شد. خاص گشت اول مثنوی که هر دو بیت را که قافیه مختلف می گفتند در این زمان چون نام مثنوی گویند عقل به بدیهه حکم میکند که مثنوی مولیناست: 

دوم - همه علما را مولینا میگفتند در این حال چون نام مولینا میگویند حضرت او مفکهوم میشود. 

سوم - هر گور خانه را تربه میگفتند بعد از الیوم از تربت و تربه مرقد پاک مولینا معلوم میگردد همه اهل فضل مسلم داشتند که چنین است و چنین خواهد بود.