32

آغاز فتوح اسلامی در افغانستان

از کتاب: تاریخ افغانستان بعد از اسلام ، فصل دوم ، بخش فتوح اسلامی در افغانستان
04 February 1967

در جبهۀ شمال:

باوضعیکه در فصل اول این کتاب توضیح و روشن شد ,هنگام ظهور اسلام افغانستان درشرق و غرب و شمال و جنوب در دست شاهان و فرماندهان متعدد محلی با کیش ها و زبانها و ثقافت های داخلی که بمرور قرون رنگ بومی و محلی را  گرفته بودند و جود داشت و سازمان اداری ان هم مرکزیتی نداشت.

هنوز ربع قرن از طلوع اسلام نگذشته بود و خلیفۀ بزرگ حضرت عمر (رض) بر مسند خلافت اسلامی قرار داشت که لشکر جهانگیر عرب باروحیۀ تازه و قوی اسلامی امپراتوری کهن سال ساسانیان پارس را از پای در اورد و یزدگرد سوم بن شهر یاربن کسری آخرین پادشاه ساسانی بعد از نبرد جلولا (سنه ۱۶) و نهاوند (سنه ۲۱ه) با آتش مقدس زردشتی از راه اصفهان و ری و کرمان بخراسان و مرو گریخت و چنانچه گذشت در سنه ۳۱ ه درینجا کشته شد , و شعلۀ زردشتی بعد از قرنها خاموش گشت.

اولین سردار لشکر عرب احنف بن قیس تمیمی که در سنه ۱۸ یا ۲۲ ه به تعاقب یزدگرد گماشته شده بود وی از راه طبسین به خراسان امد و هرات را بجنگ 

۱-طبری ۳/۲۴۴ هر دو روایت را نقل کرده و کذا ابن اثیر ۳/۱۶

۲-قصبۀ ناحیت بین نشاپور و اصفهان که قهستان نامیده می شود( اصطخری ۲۱۵ و مرا صد ۲/۸۷۹ ) و بقول بلاذری طبسین عبارت از دو حصن است یکی طبس و دوم کرین که دروازه های خراسانند ( فتوح البلدان ۴۹۹) 

کشودی و صحار عبدی را در انجا بحکومت گذاشت و بعد از ان مرورود و بلخ و صفحات شمالی افغانستان را از نشاپور تا تخارستان گرفت و چون احنف بمرو باز گشت و ربعی بن عامر را بر تخارستان حکمران گماشت.

 درینوقت یزدگرد در ولایات شمال افغانستان هنوز هم بامید جلب امداد خاقان ترک و سغد یان گشت و گذاری داشت بنابرین حضرت عمر (رض) بعد از شنیدن خبر فتح مرو و بلخ به احنف سردار لشکر عرب امر داد که از نهر امو نگذرد و در مقابل قوای ماوراء النهر و خاقان و بقیۀ لشکریان شاه ساسانی مقاومت کند۲ اما مردم بومی این حصۀ خراسان که در بین زدو خورد قوای عرب و ساسانیان و ترکان خاقانی افتاده بودند درین گیرو دار کمتر بهره گرفتند و گذاشتند تا این سه قوۀ اجنبی با هم زور آزمایی نمایند تا که بالاخر قوای احنف بر همه چیره آمدو یزد گرد که از پادشاه چنین نیز استمداد کرده و پاسخ مثبتی نیافته بود در کار خود ضعیفتر گردید۳  

در ماه اخر سنه ۲۳ ه حضرت عمر بن خطاب خلیفه نامور اسلام بضرب خنجر (ابولوء لوء ) مرد نقاش و نجار و حداد مجوسی نهاوندی که از سرای ایرانی و غلام مغیره بن شعبه بود شهید گشت و حضرت عثمان بن عفان خلیفۀ سوم بجایش نشست , د عهد عثمانی وضع ولایات شمال همان بود که در شرح نیزک و ماهوی سوری نوشتیم . چون در سنه ۳۱ ه یزدگرد در مرو کشته شد, روابط فرماندهان بومی و از انجمله 

۱-بقول فصیحی درین لشکرمت بن ابو ایوب انصاری که جد شیخ الاسلام عبدالله انصاری باشد بهرات امد درین جا ساکن شد(مجمل فصیحی ۱/۱۲۷)

۲-طبری /۳/۲۵۰وابن اثیر۳/۱۹

۳-مروج الذهب مسعودی ۲/۲۱۲طبری ۳/۲۶۳ومجمل فصیحی ۱/۱۲۷ ابولوء لوءرا نصرانی وترساگوید ودرمرثیۀ عاتیکه بنت زیدبن عمرالخطاب نام وی فیروزاست: قجعنی فیروز لادردره بابیض تال لکتاب نئیب(طبری ۳/۲۹۵)

ما هوی سوری بافاتحان عرب دوستانه بودوازسال ۲۸یا۲۹ه عبدالله بن عامربن کریز سرلشکر بیست وپنج سالۀ عرب برخراسان ازطرف خلافت فرماندهی داشت وهمان مرد با تجربه عرب احنف بن قیس بعد ازسال ۳۰ه دردوازه های خراسان طبسین بابقیه قوای هفتلیان درآویخته وبعد ازفتح کوهستان (قهستان)خراسان بامردم این سرزمین به شش هزاردرهم صلح کرده بود وکال ذلک فی ۳۱ه۱بقول فصیحی گماشتگان ابن عامردرخراسان عبارت بودندازحاتم بن نعمان درمروشاهجان واحنف بن قیس درمرورود وعبدالله بن حازمه بلخی درسرخس وخلید بن عبدالله حنفی یااوس بن ثعلبه لیثی درهرات۳حضرت عثمان خلیفۀ سوم درسال ۳۵ه درخانۀ خود واقع مدینه ازطرف بلواثیان محصور وباوضع درد انگیزی کشته شد درسالهای بعد از۳۱ تاشهادت حضرت عثمان خراسان درتحت امارت همان عبدالله بن عامروسرلشکریان عرب بوده وبه پیروزیهای دیگری هم نایل آمدند بدین موجب: 

۱)کشایش ابرشهر وطوس وابیورد ونساتاسرخس ومروازطرف امیربن احمریشکری۴قومندان عبدالله ابن عامر درسنه ۳۱ه که برازمرزبان مروشاهجان به دادن دوملیون ودوصدهزار(الفی الف ومأتی الف)درهم باحاتم بن نعمان باهلی گماشته ابن عامر صلح نمود۶ اما درینوقت سرمای شدید آمدولشکریان امیربن احمر 

۱-بقول گردیزی : ازسنه ۲۳ه که دارالکومۀ اوگویان (جوین)بود دختر ملحان گویانی رابزنی گرفت.

۲-فتوح البلدان ۴۹۹طبری ۳/۳۴۹مجمل ۱/۱۳۰

۳-مجمل۱/۱۳۱

۴-درطبری ۳/۳۵۰امین طبع شده که صحیح آن بقول بلا ذری ۴۹۹وابن اثیر۳/۶۰: امیربروزن زبیر است واوبقول گردیزی درسنه ۲۷ه حاکم خراسان درمروبود.

۵-این فرمانروای مروهمان برازپسرما هویه سوری خواهد بودزیرا ماهویه نزد مورخان عرب ابوبرازاست.

۶-طبری ۳/۳۵۰فتوح ۵۰۱والبدان ۵۷

بیرون مروبودند مردم مروایشانرا درخانهای خویش جای دادند وقصد کردند که آن شپاه رافروگیرند چون اهل بازار وعیاران  مرواین سگالش کردند برازبن ماهویه سالار ودهقان شهر خبریافت ونخواست که این تدبیر مردم جامۀ عمل پوشد. وی سرلشکر عرب راآگهی دادولشکریان امیر بسیارمردم ازمرورابکشتند وخانه هارا غارت کردندتاهمه مردم شهرگرذآمدند وکسان اندرمیان  کردند ومالی بپذیرفتند وآن فتنه فرونشست۱

۲)یک لشکر دیگر عرب بقیادت یزید جرشی زام نشاپور وباخرزوجوین رافتح کرد۲

۳)درینوقت درسرخس خراسان رادویه (زادویه؟)مرزبان بودکه ازطرف ابن عامر عبدالله بن خازم بجنگ وی رفت وبعد ازکشتنش سرخس راکشودودختر رادویه که میثاء نامداشت بدست ابن خازم افتاد:

۴)درسنه ۳۲ه احنف بن قیس باذان مرزبان مرورودراکه خاندانش ازعصر کسری مرزبانی داشت محاصره کرد ولی باذان برادرزاده خود ماهک رابحیث ترجمان وفرستادۀ خود بانامه یی پیش احنف فرستاد وباپذیرفتن باژشصت هزار درهم صلح راپیشنهاد کرد که امیر الجیش احنف آنرا پذیرفت بشرطیکه همواره باذان ودیگر سرداران (اساوره)لشکر اسلام رایاوری کنند پاسخ نامۀ باذان بااین شروط وثبت نامهای شاهدان روزشنبه ماه محرم سال۳۲ه صادر گشت چون احنف بامرویان صلح نمود چهار هزارلشکر خودرابسوی تخارستان سوق دادودرمرورود به قصر احنف آمد وبه سه هزاردرهم بامردم آنجا صلح نمود. ولی مردم تخارستان وجوزجان وتالقان وفاریاب سی هزار نفر بماقابل وی 

۱-زین الاخبار ورق ۵۷ب خطی

۲-فتوح البلدان ۵۰۰

۳-متن این نامه درطبری ۳/۳۵۶ موجود است.

فراهم آمدند که احنف ایشانرا نیز تارسکن دوازده فرسخی قصر احنف پس راند وبه نیروی پنج هزاری خویش برجوزجان و بلخ نیز چیره آمدوبگرفتن باژ چهار صدهزاردرهم بامردم آنجا صلح کرد وپسر کاکای خود بشر بن متشمس راحکمران آنجا مقرر کرد.۱ همچنین احنف چهارهزارمرد عربی وهزارمرد عجمی رابه سرلشکری حاتم بن نعمان باهلی به حرب هیطالان (یفتلیان)سوق داد ودراحنف رادرمروبنانمود ومرورود رابصلح بگرفت.۲

۵)لشکر کشی بسیار مهم دیگر ابن عامر سپه سالار عرب برهرات وباذغیس وپوشنگ بود که درسنه ۳۲ه به قیادت خلید بن عبدالله حنفی روی داد درینجا مورخان عرب نام فرمانروای هرات رانمیبرند وتنها اورا بعنوان (عظیم هراة)می شناسند۳وهراتیان بااین لشکریان عرب مقاومت وپیکار کردند تاکه خود ابن عامر حکمدار خراسان نیز برهرات تاخت وفرمانروای هرات راباقبول یک ملیون درهم مجبور به صلح نمود واین عهد نامه راباوسپرد:

«بسم الله الرحمن الرحیم هذاما امربه عبدالله بن عامر عظیم هراة

وبوشنج وبادغیس: امره بتقوی الله ومناصحة المسلمین واصلاح 

ماتحت یدیه من الارضین. وصالحه عن هراة سهلها وجبلها

علی ان یوء دی من الجزیة ماصالحه علیه وان یقسم ذالک

علی الارضین عدلابینم . فمن منع ماعلیه فلاعهد ولاذمة. وکتب

ربیع بن نهشل وختم ابن عامر.»۲

۱-طبری ۳/۳۵۵ببعد

۲-زین مجمل فصیحی ۱ر۱۳۲والی هرات باذان است.

۴- فتوح ۵۰۱. ترجمه این نامه تازی بفارسی درمجمل فصیحی چنین است:«این نامه ایست ازعبدالله عامر بن بکیر مردباذان رابهرات وبادغیس وفوشنج اورابه تقوی وبه پرهیز گاری فرموده آمد وبا مسلمانان بعدل بودن وباصلاح آوردن زیر دستان خود ازین زمینها وبااوصلح کرد کوه وهامون هرات راصدوپنجاه بلده که قسمت عدل کند واین نامه نوشته شددربیست رمضان سنه مذکوره وقیل احدی وثلاثین(مجمل فصیحی۱/۱۳۲)

بعد ازین معاهده صلح که باباذان هرات امضاء شد ابن عامر در سنه ۳۲ ه بحضور حضرت عثمان (رض) رفت و بر خراسان سه نفر را گماشت و احنف بن قیس و حاتم بن نعمان باهلی, و قیس بن هیثم که موخرا الذکر در تخارستان  پیش رفت و بلاد آنرا بصلح کشود و چون به سمنگان رسید مردم آن مقاومت کردند و قیس ایشان را محاصره کرد و بازور و عنف بران چیره گشت.۲

جنبش قارن خراسانی ۳

مردم خراسان بعد از قتل یزد گرد و عقب نشینی قوای فرماندهان ماوراء النهر 

۱-فتوح ۵۰۵ و طبری / ۳۵۹

۲-ابن اثیر ۳/۶۲

۳- قارن نامیست قدیم و آریایی که درد استانهای باستانی امده و بموجب  روایات شاهنامه پسر کاو از مشاخیر پهلوانان عهد کیانی و فریدون ایرج منوچهر است . فردوسی  اورا قارن کاوکان یعنی قارن پسر گاوکان یعنی قارن پسر گاوک نامیده و این نام اگر چه دراوستانیامده ولی در عهد اشکانیان یکی از خاندانهای بزرگ کارن نامیده می شد که در عصر ساسانیان هم قدرت خود را حفظ کرد و تا حدود قرن سوم هجری و عهد مامون عباسی نیز وجود داشت ( حماسه سرایی در ایران ۵۷۴) 

بقول مینارسکی در سال ۵۰ م فرمانروای اشکانی بین النهرین کارینی نامداشت که این نام شکلی از همین قارن است (تعلیقات مینارسکی برویس و رامین فخر گرگانی ۴۳۱)

در عهد ساسانیان هفت خاندان بزرگ بود که نفوذ ونیروی ایشان از عصر هخامنشی به ارث باقی مانده بود و یکی ازین دودمانها خاندان قارن است و در سنه ۵۰ م در جنگی که بین گودر زو مهردات روی داد شخصی بهمین نام شهرت داشت و خانوادۀ قارن در عهد اشکانی ار فروع شاهی و بلقب قارن پهلوی ملقب بود و در شاهی فیروز ساسانی (۴۵۹-۴۸۵م) دو نفر سرداران معروف بودند که یکی از مهربن سوفرا(سوخر) از خاندان قارن بود و بر سیستان به لقب (هزار رفت) حکم میراند (ساسانیان کریستن سین ۳۸۶) بقول صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص ۳۶ ) قارن نام برادر انوشیروان نیز بود که شاهی طبرستان را داشت و این نام در خانوادۀ  فرماندهان طبرستان تا حدود ۱۵۰ هم باقی بود. زیرا ابرویات طبری و ابن اثیر استاد سیس را قارن صاحب طبرستان کشت.

از تمام این اسناد تاریخی ظاهر است که قارن نام تاریخی بوده ولی دلیلی در دست نیست که این قارن خراسانی سال ۳۲ ه از سلالۀ همان دود قدیم باشد اما به تصور اینکه در نظام فیودالی جز کسانیکه بنیه خاندانی نیرومندی داشته باشند نمی تواند بایک جنبش چهل هزار لشکر را بدور خویش  فراهم  اوردند باید این قارن را هم مربوط  قارنان تاریخی بشماریم ولی برای این حدس دلیلی از خارج ضرورت است مخفی نماند که در شمال هرات در دامنۀ کوه مختار مجرای سلا بها موجود است که در بهار دریایی را تشکیل میدهد و مردم آنرا ( رود قارون) گویند و بااغلب احتمال صحیح ان رود قارن خواهد بود که منسوب باد بیکی از قارنان و این نکته را دانشمندان فکر سلجوقی بمن یاد اوری نمود.

چاره یی جز این ندیدند که باقوای متجاوز در آویزند و سرزمین خود را از تاخت تازیان نو وارد حفظ کنند زیرا اکثرا مردم د رعصر های قبال از اسلام دارای مراکز اداری محلی و فرماندهان بومی بوده و بکلی در تحت سیطرۀ شانهشاهان سرزمین های غربی و شرقی خود نرفته اند.

در سنه ۳۲ ه چون عبدالله بن عامر از خراسان بدربار خلاف رفت, مردم ناحیت های طبسین و بادغیس و هراة و قهستان بقیادت یکی از سرداران سرزمین که قارن نیامداشت برتازیان مقیم خراسان شوریدند و قیس که تا سمنگان پیش رفته بود با سراسیمیگی برگشت.

چون درین وقت عبدالله بن خازم سندی را به امیری خراسان از ابن عامر حاصل داشته بود بنابران قیس به بهانۀ آن از مقابله با قارن منصرف گردید و پیش ابن عامر رفت . اما عبدالله ابن خازم که مرد آزموده و دلاوری بود, با چهار هزار لشکریان خویش که هر یکی بر سرنیزۀ خود پارچۀ روغندار افروخته یی داشت شبانگاهان بر لشکر قارن شبیخون برد و عده یی را از یشان بکشت که دران جمله خود قارن نیز در میدان جنگ سر بداد و قوای عرب اسیران فراوانی را گرفت . و در سنه ۳۳ ه احنف بن قیس مروشاهجان را به صلح کشود و مرور و در ابعد از جنگ بدست آورد, و خود عبدالله بن عامر نیز بیامد و در ابر شهر مرکز گرفت و با مردم انجا صلح نمود.۱

در عصر خلاف حضرت علی (حدود ۳۷ ه) جعهده بن هبیره مخزومی که پسر خال حضرت علی و شوهر دختروی بود به مرو آمد و برازبن ماهویه دهقان مرو به تمام دهقانان مرو نامه نوشت تا خراج را به جعهده بپردازند وی در خراسان فتح های بسیار نمود و بعد از و عبدالرحمن بن ابزی خزاعی که مرد خردمند و پاکدین بود و در خراسان رسم های نیکو نهادع و با مردم نیکوئی کرد از حضور حضرت علی به مرو حکمران شد و هنوز او به خراسان بود که علی (رض) فرمان یافت۲

۱-طبری۳/۳۶۰و ابن اثی۳/۶۶

۲-زین الاخبار ورق ۵۹ ب 

فتوح اسلامی در جنوب افغانستان 

و ختم مقاومت پرویز شاه سیستان

در سنه ۲۳ ه و سال اخیر خلافت عمر (رض) لشکر فیروز اسلامی از راه  کرمان به حدود سیستان رسیده بود و دو تن سر لشکر عرب عاصم بن عمروتمیمی و عبدالله بن عمیر بالشکری بر سیستان و پایتخت ان زرنج حمله اوردند و مردم اینجارا در شهر زرنج حصاری ساختند که در اخر بدادن خراج و باژ صلح کردند و درین وقت پهنائی سیستان بیش از خراسان بود که مرزهای آن بقندها و ترک (شاید ترک بفتحتین سرزمین نزدیک غزنه ) می پیوست .۱

مردم سیستان مدتی بصلح و پرداخت باژ و ضع خود را حفظ کردند ولی در سنه ۳۰ ه و عصر عثمانی عبدلله بن عامر حکمران خراسان مجاشع بن مسعود سلمی را به سیستان از فرستاد درین بار مقاومت سیستانیان شدید تر بود و حرب کردند, و بسیار از مسلمانان را بکشتند تا که مجاشع بستوه امد از سیستان باز گشت چون مجامع از بست و زمین داور سیستان به سوی کرمام روی نهاد در قصر مجاشع اورا سرما و برف سخت بگرفت و تمام لشکر او زیر برف شدند و هیچکس نرست .۲ چون خبر شکست مجاشع به نزدیک حضرت عثمان (رض) رسید که از سیستان با حالت بدی با زگشته بود پس ربیع بن زیاد حارثی را با سپاهی به عبدلله فرستاد تا کشودن سیستان جهد کنند.

ربیع پهره کرمان (فهرج) و زالق (جالق) را بصلح کشود و مردم کر کویه در پنج 

۱-طبری۳/۲۲ و مجمل فصیحی ۱/۱۲۷

۲-طین الاخبار ورق ۶- الف و تاریخ سیستان ۸۰

میلی زالق دست به پیکار نبردند و اهالی هیسون نیز صلح کردند ولی چون از دریای هیرمند (هندمند) ووادی نوق گذشته و به زوشت سه میلی زرنج رسیدند , سپاه سیستان بیرون آمده و حربی سخت کردند و از مسلمانان بیشتر کشته شده ۱

مردم سیستان در ناشر و دو شرواد (روستاهای  زرنج) نیز مقاومت و پیکارهای سخت کردند و بلاذری جنگ زوشت را حربی عظیم گوید اما در تمام این جنگها پیروز ی با مسلمانان بود بالاخره زرنج پایتخت سیستان محاصره شد در ینوقت پادشاه سیستان از مردم بومی زردشتی بود که بلاذری قام  اورا پرویز مرزبان نویسد ۲ ولی در تاریخ سیستان ایران بن رستم بن آزاد خوبن بختیار است (ص ۸۱) و ازین روشن می آید که در حدود (۳۰ ه) سیستان در دست فرماندهان محلی اینجا اداره می شد, وسلطۀ رتبیل شاهان زابل بدینجا نرسیده بود. و یا خود ایشان هم رتبیلی بودند. مرزبان پرویز(یاایران ؟)درداخل حصارزرنج ازربیع بن زیاد سرلشکر عرب امان خواست نمود وخودوی ازدژزرنج برآمد وچون به لشکر گاه عرب رسید دید که ربیع مرد بلند بالا بادهان کشاده ولبان ستبر ودندانهای برآمده برتوده یی ازکشتگان جنگ نشسته وهمراهان وی نیزبراجساد مردگان تکیه زده اند مرزبان چون این منطردل خراش راید بحیرت فرورفت وبدادن هزاروصیف(بندۀ نزدیک به بلوغ –المنجد)که هریکی جامی زرین باخود داشته باشد باربیع صلح کرد۳نویسندۀ نامعلوم تاریخ سیستان (حدود۴۴۵ه )داستان پیروزی ربیع راباشرح بسیار جالبی که حاکی ازروحیه ووضع مردم سیتانست درین مورد می نویسدوچون بسیار لطیف وسودمند است عیناً درینجا آورده میشود:

«ربیع رفت وسپاه برگرفت هیرمند بگذاشت سپاه سیستان

بیرون آمده پیش حربی سخت کردند وبسیار ازهردوگروه

۱-فتوح ۴۸۴ وتاریخ سیستان ۸۱

۲-فتوح ۴۸۵

۳-فتوح ۴۸۵

کشته شد وازمسلمانان بیشتر کشته شد۱بازمسلمانان تیز حمله

کردند مردم سجستان بمدینه بازگشتند پس شاه سیستان ایران 

بن رستم بن آزاد خوبن بختیار موبد موبدان۲راوبزرگان را

پیش خواند وگفت این کاری نیست که بروزی وسالی وبهزار

بخواهد گذشت واندر کتابهای پیداست واین دین واین روزگار

تازمان سالیان باشد وبکشتن وبه حرب این کار راست

نیاید وکسی قضاء آسمانی نشاید گردانید۳تدبیر آنست که راست 

کنیم همه گفتند که صواب اید پس رسول فرستاد که مابحرب

کردن عاجز نیستیم چه این شهر مردان وپهلوانانست امابا

خدای تعالی حرب نتوان کرد وشما سپاه خدایید ومارااندر

کتابهای درست است بیرون آمدن شما وآن محمدعلیه السلم.

واین دولت دیر بیاشد صواب صلح باشد تااین کشتن ازهردو

گروه برخیزد. رسول پیغام بداد ربیع گفت :ازخرد چنین

واجب کند که دهقان ۴میگوید وماصلح دوستر ازحرب داریم .

امان داد و فرمان داد سپاه را که سلاح از دست دور کنید و کسی را میازارید تا هر که خواهد همی آید و همی شود پس بفرمود تا صدری بساختند ازان کشتگان و جام افگندند بر پشتهاشان , و هم از ان کشتگان تکیه گاهها ساختند , برشد برانجا ببنشست .

۱-این همان جنگهای نوق , زوشت ناشرود شوراد اطراف زرنج است که به حوالت فتوح بلاذری ذکر رفت.

۲-موبدموبدان : زئیس بزرگ روحاینون کیش زدرشتی بود .

۳- عناصریکه در داخل خود ضعف بینند و یا نظام فاسد شا اوردۀ زندگانی ایشانرا ستزلزل کرده باشد همواره بچنین بهانها تمسک جویند و این عاقبت هر نظام فاسد است.

۴-دهقان رئیس ظبقه بر زیگران بود و مسلمانان بزرگ ایران و احیانا پادشاه و مرزبان رادهقان گفته اند که جمع آ دهاقین است: و درین اوقات در طبقات اجتماعی درجه اول را گرفته بود.

وایران بن رستم خود بنفس خود بزرگان و موبدان بیلمدند چون به لشکر گاه اندر امدند بنزدیک صدر امدنداورا چنان دیدند فرود آمدند و بایستادند و ربیع مردی دراز بالا گندم گون بود و داندانهاء بزرگ و لب های قوی چون ایران بن رستم اورا بران حال بدید و صدر او از کشتگان باز نگرید و یاران را گفت:

میگویند اهرمن بروز فرادید نیاید اینک ارهمن فرادید امد و اندرین هیچ شک نیست ! ربیع بپرسید که او چه می گوید؟ ترجمان باز گفت , ربیع بخندید بسیار. پس ایران بن رستم از دور اورا درود داد و گفت : ما برین صدر تو نیاییم که نا پاکیزه صدرریست پس همانجا جامه افگندند و بنشستند و قرار داد برو که هر سال از سیستان هزار هزار درم بدهم امیر المومنین را و امسال هزار و صیفت بخرم و بدست هر یک جام زرین و بفرستم هدیه و عهد های برین جمله بکردند و خطها بدادند.» ۱

ربیع مدت دونیم سال برولایت سیستان حکم راند که درین مدت چهل هزار برده گرفت و سنارود و قرنین (آخرین رستم ) را هم فتح کرد و تا حدود بست رسید و لی از انجا باز گشت و سوی عبدالله ابن عامر شد. و درین اوقات کاتب و سرمنشی ربیع یکی از دانشمندان بزرگ اسلام حسن بصری بود.۲

حکمرانی عبدالرحمن بن سمره

چون ربیع از سیستان برفت مردمان سیستان از فرمان دست بداشتند و بر مسلمانان عاصی 

۱-تاریخ سیستان ۸۲

۲۲-فتوح ۴۸۵ و تاریخ سیستان ۸۳ و زین الاخبار ورق ۵۹ الف 

شدند چون این خبر بدربار خلافت رسید عبدالله بن عامر بفرمان حضرت عثمان یکی از رجال مدبر و کاردان خلافت و صحابی پیغمبر عبدالرحمن بن سمره بن حبیب بن عبد شمس را به سیستان فرستاد.

چون بدرسیستان امد پرویز(ایران ) بن رستم مرزبان آنجا را در قصر خودش در ایام جشن محصور کرد و باوی بدو هزار هزار ( دوملیون) درهم و دو هزار وصیف صلح نمود. این سمره بعد ازین برکش و رخج و بلاد داور تاخت و طوریکه در مبحث سوریان گفته شد بت زوررا در زمینداور بر کند و بست و زابل را نیز بکشود و چون درینوقت حضرت عثمان (رض) در مدینه کشته شد وو امر خلافت بحضرت علی (رض) رسید ابن سمره از سیستان رفت و امیر بن احمر یشکری را برانجا گماشت ولی مردم زرنج شوریددند و اورا از آنجا بیرون راندند (سنه ۳۵ ه)۱

 درین وقت جمعی از رهزنان صعالیک عرب که حسکه ابن عتاب حبطی و عمران بن فصیل برجمی ۲ از سران ایشان بودند زالق و زرنج را بدست آوردند و چون حضرت علی رض عبدالرحمن بن جرو طایی را بسیستان گماشت حسکه اورا بکشت و بعد از او ربعی بن کاس عنبری باقوای چهار هزاری از حضور حضرت علی به سر کوبی حسکه شتافت و اورا بکشت (سال ۳۵ ه) ۴

اما در جنوب افغانستان :

 در حدود سال ۳۰ ه وعهد خلافت عثمانی لشکریان عبدالله بن عامر بن ربیعه حکمران خراسان و سیستان تاقندابیل (گنداوه کنونی بلوج) و مکران رسیده بودند و عبدالهه مرددانا و سخنوی را حکیم بن جبلۀ عبدی نامداشت به کشف احوال ان اراضی گماشت . حکیم چون بحضور حضرت عثمان رسید در را پور خود گفت:

۱-فتوح۴۸۶ و الکامل ۳/۵۰ و تاریخ سیستان ۸۴

۲- الکامل ۳/۱۳۳ : عمران بن الفضل برجمی

۳- کذا د تاریخ سیستان و الکامل ۱۰ ما در فتوح جرء جزء طبع شده .

۴- فتوح ۴۸۷ و تاریخ سیستان ۸۵

«مائهاوشل, و ثمر ها دقل , ولصحا بطل , ان قل الجیش فیها ضاعوا وان کثرو اجاعوا»

حضرت خلیفۀ اسلام چون این سخنها شنید گفت « اخابرام ساجع >» یعنی تو خبر دهنده هستی یا سجع باف؟

بهر صورت چون وضع مشکل آن سرزمین به حضرت خلیفه اطلاع داده شده امر فرمود تادران دیار پیش نروند.

ولی در آخر سال ۳۸ ه ۶۵۸ م بود که لشکر اسلام از سیستان برامد و تا کوهسار کیکانان ( قیقان= حدود قلات کنونی بلوچ) پیش رفت.

درین جنگ سر لشکر مسلمانان بقول چچ نامه تاغر (ثاغر) بن دعر نامداشت که البلاذری نام سر لشکر دیگر اورا حارث بن مرۀ عبدی نویسد وی باجزات حضرت علی (رض) روی بفتح این سرزمین نهاد و غنایم و بردگان فراوان بدست آورد در کیکانان بست هزار مرد پیاده بمقابل حارث امدند  و جتگی سخت واقع گشت و حارث در ان جا در رسنه ۴۲ ه با بسا از همراهان خویش کشته شد. ۲

فتح کابل 

در سنه ۳۶ ه بدست ابن سمره  SAMURA 

درفصل نخستین کتاب شرح داده شد که در قرن اول اسلامی بر زابلستان دودمان رتبیلان و بر کابل کابلشاهان و بر بامیان شیران و بر غزنه و گردیز اویکان و برولایات شمالی هندوکش تگینان و بر غور و هرات سوریان حکم میراندند, و تمام این خاندانها مردم بومی و از بقایای فرماندهان محلی و یا کوشانی هفتلی افغانستان بودند.

طوریکه چند صفحه قبل ازین خواندید تاس نه ۳۵ ه سلالۀ حکمرانان محلی 

۱-فتوح ۴۳۰ و چچ ۷۵ : یعنی آب او تیره و میوۀ آن ترش و دزد آن دلیر است و اگر لشکر اندک دران رود ضایع گردد و اگر فراوان روند از گرسنگی  بیمرند .

۲- فتوح ۳۱ ه چچ نامه ۷۷

سیستان که مرزبان اخیر آن پرویز یا ایران نامداشت بدست فاتحان عرب منقرض و منقاد شدند و یک سال بعد بازهمان مرد مجرب و مدبر عرب عبدالرحمن ابن سمره که در امور سیستان سابقۀ معرفت و تجربتی داشت از طرف حضرت معاوریه بن ابوسفیان (هنگام جریان جنگ صفین) به حیث والی سیستان مقرر و در سنه ۳۶ ه فرستاده شد.

ابن سمره با جمعی از سرداران مامدار عربر که عباد بن حسین یا وراو بود و عده یی از دانشمندان اسلامی مانند حسن بصری هم باو بودند به سیستان آمد و درینجا مسجد آدینه و مرکز تبلیغ اسلامی را قایم کرد که حسن بصری دران احکام اسلامی را در سر میگفت ابن سمره بعد از اندک اقامتی در سیستان از راه خواش و بست ره به رخج (قندهار کنونی ) و زابلستان آمد و مردم اینجا هارا که ارتداد کرده بودند گاهی باستعمال نیرووهنگامی بصلح مطیع نمود و بکابل شد و مردم را دران دژحصاری کرد و بوسیلۀ منجنیق رخنه یی را در حصار وارد آورد و ابن خازم دلاور عرب فیلی را از قوای کابل از پا افگند تا به زور شهر کابل را گرفتنند و بردگان بسیار از انجا بردند.۱

یکی از مشاهیر و فضلای صحابه بصره که درین جنگها اشتراک داشته و در سنه ۴۴ ه در کابل کشته شده ابور فاعه عبدالله بن حارث عدوی است که به صحبت حضرت پیامبر (صلی الله علیه وسلم) رسیده و از احادیثی را روایت کرده است وی در جنگهای سیستان با عبدالرحمن ابن سمره همراهی داشته و در کابل قتل شده است نام اورا ابورفاعه تمیم بن اسید هم آورده اند که کنیت وی ابو قتاده عدوی نیز ضبظ گردیده است و این همان شخص ست که مزارو او در کابل تاکنون شهرت دارد و آنرا شهدای صالحین گویند و بقول اغلب مولفان کتب 

۱-تاریخ سیستان ۸۵ و فتوح ۴۸۸

۲- الاصابه ۷/۶۷

رجال ,مدفن این صحابی بزرگوار در کابل است .۱ 

ابن سمره یکی ازدلاوران بخرد وقومندان بیست ساله خود مهلب  بن ابی صفرهه ملقب به فارس الفرسان(سوارسواران)رابحرب گماشته بود وکابلشاه که مردجنگی آزموده کاری بود درین پیکارها شخصاً مانند پهلوان دلیری شرکت میکرد که داستان لطیف اورا نویسندۀ نامعلوم تاریخ سیستان چنین نگاشته است:

شاه کابل حرب بنفس خویش همیکرد مردای بود که 

هیچکس بروبرابری نکرد بسیار بکشت تا بیست واند

هزارمسلمان بردست اوشهید گشت چون مهلب آن بدید،

حمله کرد برشاه کابل ،وشاه کابل اندران وقت باز گشته بود

سوی سپاه خویش اورا یکی نیزه زدبرپشت اوآمد ،ونیزه بدرع

اندرشد بکابلشاه اندرنشد بگشت ودیگر سوپیش روی اوبدرع

بیرون آمد مهلب نیرو کرد که بازآرد چند آن قوت کرد که

خواست که کابلشاه راازپشت اسپ برباید تااوبقوت گردن

اسپ ببراندر گرفت اسپ برجای ماندآخر نیزه برکندو کابلشاه

بتاختن ازپیش اوبشد واندروقت کس فرستاد وصلح کرد،

وگفت:نه!بااینچنین سپاه بحرب چیزی نتوان کرئ...»۲ 

چنین به نظر می آید که بعد اباطاعت کهلاشاه وفتح کابل،لشکریان عرب به مقابلت کایلشاه عظمی برامده اند, که همین مهلب با عساکروی میجنگد و مقاومت آخرین اورا می شکند و این کابلشاه بزرگ دارای ۲۸ هزار سوار فیلدار و مجهزی بوده که داستان این جنگ را نیز از انشای نویسندۀ تاریخ سیستان می شنوید:

۱-آقای دانشمند گویا اعتمادی در شمارۀ پنجم سال اول مجله آریانا طبع کابل اول جوزا ۱۳۲۲ ش مقالت مفصلی نگاشته و اقوال مورخان را از کتب معتبر درین باره نقل کرده اند برای تحقیق مزید به آن مقاله رجوع شود.

۲-تاریخ سیستان ۸۸

«پس چون بحرب کابلشاه عظمی رفتند , او پیش امد با لشکر ساخته و هفت زنده پیل , با هر زنده پیلی چهار هزار سوار, و حربی سخت همی کردند و سپاه اسلام از پیلان فرار همیکردند, و کسی پیش دستی می نکرد. 

چون مهلب چنان دیئ , پیش دستی کرد و پیش زنده پیل اندرشد و پیلبان پیل بروی افگند مهلب زنده پیل را ببر اندر یکی نیزه بزد..... پیلان دیگر و سپاه بهزیمت باز گشتند و سپاه اسلام دست بکشتن بردند تا بسیار از ایشان بکشتند و بیشتر اسیر کردند و فتحی چنین  بزرگ بر دست مهلی ببود...»۱

ابن سمره بعد از فتح کابل, مهلب راسپه سالاری داد و او در سال  ۴۴ ه از کابل به فتح ولایات شرقی روی اورد و بنه والاهور را بین ملتان کابل

------------------------------------------------------

۱-همین کتاب ۸۸

۲-درتعیین والهور که با ملای الا هوار هم امده مورخان را اختلافست و برخی بنه را با بنون کنونی والاهوار را الا هورا کنار دریای سند در جوار هند علاقۀ سمه یوسفزئی شرقی پشاور شمرده اند که اکنون لاهور روستای کوچکی است و در اطراف ان تپ های خاکی از بقایای ابنیۀ قدیم بنظر می آید و انچه فرشته لاهور را پایتخت حیپال گفته همین لاهور کنار راست دریای سند خواهد بود نه لاهور پنجاب ( بتانان سرالف کیرو ۹۸) میجر را ورقی در کتاب یادداشتها بر افغانستان (ص۳۱۹) در تطبیق الاهور بالاهور بدین سبب مشوش است که ازو جود یک لاهور بر کنار دریای سند مطلع نوبده و رسیدن مهلب به لاهور پنجاب نیز از روی  متون تاریخی ثابت نیست.

بلاذری بنه والاهور راب ین کابل  ملتان قرار داده در حالیکه لاهور پنجاب ازین راه بسیار دور در شرق افتاده است و بنابرین در تعیین بنه والاهور رای دیگری نیز موجود است که اقرب به حقیقت به نظر می آید: چون در سلسلۀ بیان بلاذری بنه والا هور بر جادۀ بین کابل و ملتان ذکر شده اند پس بنه همین بنون بین دامنۀ های کوه سلیمان و مجرای سند نخواهد بود زیرا این بنون همانست که فخر مدبر مبارکشاه در اداب الحرب و الشجاعه (ص ۱۲) و بابر (ص ۱۱۸ با بربرنامه) آنرا با ملای (بنو) آورده و منهاج سراج جوزجانی در طبقات ناصری آنرا بین غزنه و ملتان با ملای (بنیان) ذکر کرده است و از سلطان التتمش مسکوکاتی در دست است که در بنیان ضرب شدهو در ظفر نامۀ شرف الدین یزدی (بانو) است. *

گرفته و جنوبا تاقیقان ۱ پیشرفت که الازدی شاعر عرب لشکر کشی مهلب را در بنه چنین ستوده است: 

الم تر ان الازد لیلة بیتوا                     ببنة کانو اخیر جیش المهلب ۲

(یعنی : آیا ندیدی ازدیان بهترین رجال لشکر مهلب را که شبی در بنه بوده اند.) لشکریان مهلب در بلاد قیقان (قلات بلوچ) با هژده سوار جنگی آن سر زمین مقابل شدند و این هژده مرد دلیر تادم مرگ جنگیدند و کشته شدند . چون یال و دم اسپان این سواران بریده بود مهلب نخستین بار امر داد تا اسپان عربی را هم بدان نمط دم و یال ببرند ۳ و این لشکر کشی نخستین عرب بود بر سر زمین کنار های سند که از راه کابل صورت گرفت و برخی از مورخان جدید این حمله را از راه درۀ خیبر شمرده اند ۴ ولی از روی اسناد قدیم تاریخی ثابت نیست , و امکان دارد که از راه مجرای دریای کابل و یا کنر و با جور گذشته باشند. 

مدت حکمرانی عبدالرحمن بقول تاریخ سیستان سه سال بود, در عصر امارت او مبادی دین سالام در افغانستان تا کابل استقرار گرفت و برخی از فقیهان اسلام که در رأس ایشان حسن بصری بود از راه تبلیغ دستاتیر اسلامی را بین مردم

*تاجائیکه واضح است : بنه بلاذری والاهور باید در شرق پشاور و کرانهای دریای سند در سرزمین یوسفریی و نزدیکیها ویهند پایتخت ثانی کابلشاهان (هند کنونی کنار سند) باشد و درنیجا در ناحیت سلیم خان و توتالی درد و میلی نهر گوماتی و ده میلی لاهور جایی بنام ((بنه دهیری) یعنی تپة بنه موجود است که تپه های خاکی و علایم آثار عتیقه نیز در آن دیده میشود و جایی بنام لاهور بفاصله ده میلی آن نیز واقع (یوسفزئی افغان به زبان اردو از الله بخش یوسفی ۲۵۹ طبع دوم کراچی ۱۹۶۰) که به احتمال قوی باید همان الاهور بلاذری همین لاهور باشد(برای تفصسل رجوع شود به تعلیقات من بر طبقات ناصری ۲/۳۶۵ و ۴۱۳) 

۱-قیقان یا کیکانان شهری بود در بلوچستان کنونی در نزدیکیهای قلات بلوچ اما در تاریخ سیستان (ص ۸۸) بجای ان قندابیل است که اکنون گنداوه گویند در همان بلوچستان (جغرافیه ممالک خلافت شرقیه ۳۳۲)

۲-فتوح البلدان ۳۵۱

۳- فتوح ۵۳۱       ۴-تاریخ سند از سید ابوظفرنه وی طبع گده هند ۱۹۴۷م

 استوار ساختند و چون عبدالحرمن بعد از اتمام این پیروزیهای مادی و معنوی به دربار معاویه رفت بجای او در سنه ۴۵ ه ربیع بن زیاد به فرماندهی سیستان گماشته شد و خود عبدالرحمن در سال ۵۰ ه به بصره در گذشت . گوید عبدالرحمن برده گانی را از کابل به عراق برده بود که در کاخ وی  در بصره مسجدی را بطرز ابنیۀ کابل برای او ساخته بودند.۱

۱-فتوح ۴۸۹ تاریخ سیستان ۸۹ طبری ۴/۱۷۰